۱۳۸۷ دی ۱۱, چهارشنبه

92-پانیک

اول یه جوک نیمچه با ربط بگم ؛میگن ترکه رفت به خاطر درد معده دکتر، دکتره نسخه داد. دو هفته بعد دوباره رفت ،دوباره دکتره دارو داد دوهفته بعد سه باره رفت و همینطور بار چهارم و پنجم و شیشم و هفتم دکتره دیگه مخش هنگ کرده بود شاکی شد چار لیتر اسید سولفوریک 99 درجه نوشت گفت این دیکه آخرین درمانه برو بخور خوب میشی؛ و طرفم رفت و نیومد. دو سه سال بعد یه دفه تو فرودگا دکتره دید یکی دست و پا زنان اومد طرفش و همون یاروهس، خلاصه ترکه کلی تشکر و دعا که ،دچتر خوب خوب شدم خدا خیرت بده ؛ولی ازون وگتی که دوا آخری رو خوردم هر وقت بادم در میره شورتم سوراخ میشه.
راستش اینو واسه قسمت اول ماجرا تعریف کردم چون یه مریض اتفاقا ترک خانم دارم بنده خدا پانیک داره این مریضا به دلایل روانی دچار حملات ترس از مرگ غریب الوقوع میشن بعد معمولا با سر و کله میان پیش دکتر و راضی کردنشونم که چیزیت نیس فک فیل میخاد آنچنان گیر میدن که واقعا عزا میگیرم چجوری طرفو از اطاق راضی بفرستم بیرون به هزار شکل میپرسن دکتر چی شده پس من چمه و هی باید از سر توضیح بدی.
بدیش هم تکرار حملات و مراجعاته که مثلا این مریضم چهار بار این هف هش روزه اومده سراغم. میگمم برو روانپزشک حرف گوش نمیده.
آخرش اسیدو نسخه می کنم
.

91-رضایت

یه دوستی تو کامنتها از رضایتم در مورد رشته پزشکی و کار پرسیده چون جوابش یکی از موضوعات خیلی مورد علاقمه اینجا طرح میکنم که برام بمونه.اول باید برم سراغ معنی خود کلمه "رضایت"که واقعا نمی دونم نسبی تر از این لغظ؛ لغط دیگه ای هم هست یا نه و بعد هم ابعادش که مثلااز نوع کار، درآمدش ،مشتریاش، یا همکاراش باید اظهار رضایت کرد .مدتها بود با خودم راجع به اینکه کدوم این جوانب رضایت بخشه کلنجار رفتم و بعد دیدم خوب هیچکدوم و تصمیم به مهاجرت گرفتم ؛چون از خود پزشکی رضایت دارم .
در یه پله جلوتر وبا انتظار اجباری برای مهاجرت به این نتیجه رسیدم که در هر شرایطی به خاطر نسبی بودن رضایت و عدم وجود سقف برای خواسته های انسانی نمی تونم احساس ارامش پیدا کنم ؛همیشه ماشین بهتر، خونه بزرگتر، یا درآمد بیشتر و لذات تجربه نشده ای هست که بخای دنبالشون بدوی و باعث نارضایتیت از وضع موجود ت و داشته هات بشن پس بهتره یک سری کارایی که واقعا دوس دارم و برای سلامت جسم و روحم و بهبود ارتباطم با محیطم لازمه رو انجام بدم و بقیه جوانب رو هم همونطور که هست بپذیرم وبه این مسئله که دارم در "جهان سوم" زندگی میکنم باور داشته باشنم الان فکر میکنم بدون پزشک بودن هم میشه احساس رضایت داشت و بقول معروف حالشو برد حالا تو هم اگه دوس داری پزشک بشی بشو نه به خاطر اینکه رواحساس رضایت بیشتر حساب کنی بلکه به خاطر رسیدن به یه خاسته و گرنه میشه در مقام یه ، نمیدونم کارشناس آزمایشگاه هم زندگی شیرینی داشت
نمیدونم جواب شما شد یا نه ولی فلسفه ای که دارمو برای خودم حفظ کردم:)) .

۱۳۸۷ دی ۱۰, سه‌شنبه

90-تهدید

یه خانم مسن ازین ترکها ی کوپولو به قول گیلاسی با یه کیلو طلااومده بود واسه سرماخوردگی معاینه شه .یه پلیور رو پیرهنش و مانتو و پالتو و یه کاپشن کاموایی هم روش پوشیده بود .
گفتم لطفا آستین بالا بزنید فشارتونو بگیرم چادرشو گرفت به دندونش و با دست راست شروع به بالا کشیدن همه اون آستینها با هم کرد با زور و تقلا ؛ من طبیعتا در فاصله کمی رو بروش بودم سرمو عقب کشیدم و چرخیدم رو سه کنجی صندلیم ؛ در همون حین بالا و پایئن کردن اون همه آستین ،دستش خورد رو کفی صندلی که از لای پای من بیرون مونده بود . ناخودآگاه با حس تهدید به سمت ..بیب .از جام پریدم وهمزمان یه اوه غیر ارادی هم از دهنم در اومد .بیچاره زنه از عکس العمل من و صدام ترسید اونم از جاش پرید . و بعد من خجالت کشیده و اونم ترسیده جفتی شروع کردیم خندیدن تا حد اشک ریختن .
خلاصه فرستادمش بیرون گفتم همه اونارو در بیاره و یه چند دقیقه استراحت کنه آروم شد بیاد ولی بازم با دیدنش خنده ام گرفت.
این عضو حساس هم نقطه ضعفیه ها واسه آقایون

۱۳۸۷ دی ۹, دوشنبه

89- روان

جدیدا یه باجه تلفن زیر پنجره مطب نصب شده که دیشب واسه اولین بار با عوارضش برخورد داشتم.یه مادر زنی که با دامادش دعواش بود تلفنی داش مشاجره می کرد و من و مریض داخل اطاق هم به اجبار گوش می دادیم البته حالا که به لطف مبایل گوش دادن اجباری به انواع مکالمات تلفنی عادی شده ولی طرف آنچنان فحشهای آبدار کمر به پایینی می داد و دادم میزد که فک کنم بدون تلفن هم در محدوده چهار کیلومتری دوماده می شنید. خلاصه منو مریض هر دومون سرخ شده بودیم .مجبور شدم پاشم و از پشت شیشه یه نگاه غضبناک بهش بکنم تا صداشو کم کنه البته میزان غضب رو تنظیم کردم یه وقت دچار خشم اژدها نشم.
:))
پ.ن : یکی میتونه منو راهنمایی کنه واسه مرتب شدن علایم دستوری چیکار باید بکنم.این سیستم چپ چین و راست چین بلاگر به درد عمه ش میخوره( با پوزش از همه ی عمه های عزیز و همسرانشون)


۱۳۸۷ دی ۷, شنبه

88_ کوزه

هفته پیش بود تو یه شیفت سه تا از مریضها ازم پرسیدن دکتر شما چیکار میکنین با این همه تماس با بیمارا مریض نمی شین.
منم به هر سه تا شون یه جواب دادم .
"مام مریض میشیم ولی مارو کسی تو اطاق انتظار نمی بینه ."
امروز خودمم سرما خوردم و گلوم درد میکنه حال سر کار رفتن نداشتم ولی امان از دست این یه لقمه نون

87-تعهد

1-تو خیابون بعد از مدتها دیدمش و ذوق و شوق و چاق سلامتی؛ دید ماشین ندارم دعوت کرد باهم تا یه جایی بریم و همراهش شدم هنوز از چهار راه اول رد نشده بودیم و مشغول حال و احوال ؛ دیدیم که دو تا خانوم کنار خیابونن فوری زد رو ترمز و شروع به ادا اشاره کرد وقتی تعجبم دید گفت بیخیال یه حالی به یاد ایام جوانی می کنیم .اونا سوار شدن و بعد چند دقیقه با دادن و گرفتن شماره پیاده شدن منم همچنان غرق در تعجب خودم کمی جلوتر پیاده شدم.
2-بعد از چند سال وقتی شمارشو رو مبایلم دیدم کلی ذوق کردم میدونستم شهرستانه وتازه تخصصشو گرفته ؛ با شوق سلام و احوال کردم . با عجله و استیل حرف زدن همیشگیش گفت آرش خونتون خالیه؟ نزدیک بود شاخم در بیاد گفتم چطور گفت یکی از دوستان قدیمو دیدم می خام چند ساعتی باش تنها یباشم عذر خواهی و قطع کردم.
3- بعد از مدتها دور هم جمع شدیم یه مکان عمومی که یه قسمتش برامون رزرو شده بود هر کی از راه می رسید باعث شادی جمع و سر و صدا میشد ،یه زوج در نزدیکی ما بودن که به رسم ادب جلو رفتم و ازشون عذر خواهی کردم روزبعدش یکی از دوستا زنگ زد که آرش خانومت چیزی نگفت گفتم چی مثلا گفت آخه میخاستم به اون خانوم میز کناری شماره بدم به نظرم حواسش بود.!!؟
هر سه تاشون خیلی پیشتر از من در ایام دانشجویی با دخترهایی که عشقشون بودن ازدواج کرده بودن و حالا حداقل یه بچه داشتن .یعنی این بی وفایی و بد عهدی فقط تقصیر مرداست یا زنا هم نقشی دارن

۱۳۸۷ دی ۳, سه‌شنبه

86-خیلی

جالبه یه ضرب المثل پزشکی میگه خانوما مریض میشن ولی آقایون میمیرن. یه نمود بارزش رو توچک آپ های ازمایشگاه دیدم که وقتی از مریض میپرسم کی آزمایش دادین هر دو گروه خانوم و آقا اغلب میگن خیلی وقته ندادیم و بعد که راجع به این مدت خیلی میپرسم متوسط زمان فاصله خانوما 5-6 ماه و آقایون 2-3 ساله.
پرل باک تو یکی از کتاباش گفته بود خانوما بعد از دیدن اولین لکه خون قاعدگی نسبت به سلامتشون وسواس پیدا میکنن که تا آخر عمر باشون میمونه .باید اونور قضیه رو هم اضافه کرد آقایون به طرز مسخره ای احساس مردونگی می کشدشون . اغلب وقتی یه آقای بیمار با همسرش میاد واسه معاینه خصوصا جونترها انچانان پشت غوز گرده و سرتو شانه فرو رفته ای دارن که انگار حالا آخر حقارت و بد بختیه و جالبتر اینکه خانوما انچنان با سینه جلو داده و گوشای تیز میشینن ونظارت معاینه همسرشونو میکنن که انگار بچه دو ساله شونه

۱۳۸۷ دی ۲, دوشنبه

85- رو

خیلی خونسرد و با اعتماد به نفس نشست روبروم و دفترچه و قبض ویزیت رو هم گذاشت رو میز گفت مریض نیستم واسه دو روز تعطیلی اون هفته گواهی می خام!!؟
گفتم مریض بودین گفت نه واسه اداره میخام گفتم خوب واسه اینکار مرخصی رو گذاشتن گواهی مال موفع بیماریه خیلی پر رو گفت شما کار نداشته باشین وبزیتمو که دادم شما گواهی بدین مشکلی نداره .
منم پشت قبض رو مهر کردم گذاشتم جلوش گفتم نمیشه؛ با تعجب گفت پرسیدم گفتن شما میدین !!؟
گفتم : بله ولی نه به هر کسی:)) اگه محصلی ، دانشجویی یا سربازی چیزی بودی می دادم ولی کارمند نمیشه ؛دوباره گف دکتر اذیت نکنین دیگه واسه شما که اشکالی نداره بنویسین دیگه .
دیدم خیلی پر رو و پیله هستش گفتم اخه ضرره !!نمیشه . تعجب کرد با کنجکاوی گفت چطور
گفتم داری دو روز حقوق از محل کارت می دزدی می خای من فقط تو دو تومنش شریک باشم .تا گوشاش قرمز شد، عصبانی گفت به من میگین دزد . گفتم مگه لازمه از دیوار بالا بریم تا دزدی کنیم حالا سهم منو بده تا بنویسم:/
با عصبانیت و در حالی که زیر لب یه چیزایی میگفت رفت . هی تو دلم گفتم خودتی خودتی .
یه مشتری برای همیشه از دست رفت؛ آی مهندسین مشاور بازاریابی یه فکری واسه وجدان درد بکنین

۱۳۸۷ دی ۱, یکشنبه

84- توقع

احساسی که تو فرهنگ ما نسبت به آنتی بیوتیک وجود داره همون حسیه که نسبت به مایع ظرفشویی یا پودر رختشویی داریم وانتظار مریض اینه که با استفاده از قوی ترین نوع ممکن ( تزریق خصوصا)تمام مشکل یکباره پاک بشه و فورا از بین بره حالا تو بیا خودتو جر بده که عزیز من مرضت ویروسی هستش هیچ دلیلی هم نداره از چیزی پیشگیری انتی بیوتیکی کنیم و باید تا طی شدن دوره بیماری تحمل کنی ؛ بازم آخرش میگه پس حالا دو تا پین سیلین بزنم لاقل ؛ جالبیش هم اینه که بات تعارف هم میکنن که :"اگه شما صلاح میدونین و هر جور شما تشخیص میدین ولی من عادتمه دو تا پنیسیلین بزنم تا خوب شم "
یا با یه کیسه دوا میاد تو که مثلا من سه ساعت پیش رفتم دکتر این دواها رو هم داده ولی اثر نداشته همونطورم که بودم ،
باز حالا تو هر چی می خای روضه بخون که نسخه خوبه یا گاهی اصلا زیادی هم بوده ولی چون علائم هنوز ظرف همون مدت کوتاه از بین نرفته مورد قبول مریض نیست و خدا نکنه که به عادت آمپول زدن هم توجه نشده باشه اونوقت یجوری حرف میزنن ونگات میکنن که روت نمیشه بگی منم نظرم همینه و لازم نبوده اون کار انجام بشه

۱۳۸۷ آذر ۳۰, شنبه

83-یلدا

دیشب ظاهراهرکی جایی برای مهمونی رفتن یا کسی رو واسه سر زدن نداشت اومده بود دکتر. یلدای من رسما از ساعت 12 تازه شروع شد که تا 2 ادامه داشت الانم حسابی خوابم ؛ خدا به داد مریضای امشب برسه.

۱۳۸۷ آذر ۲۹, جمعه

82-نون


تو یکی از روزای گرم تابستون که مراجعات مکرر مریضای اسهال و استفراغی داشتیم ؛ آخر وقت یکی از متخصصای داخلی همکارو دیدم گفتم دکتر روز شلوغی بود
گفت :آره ،امروز نونمون تو اسهال بود!!؟
از اون روز هر وقت یه روز شلوغ رو طی میکنم به این فکر میکنم که نونم اونروز تو چی بوده . دیروز هم نونمون تو انفلونزا بود
:))

۱۳۸۷ آذر ۲۷, چهارشنبه

81-مثلث

مریض چادری طبیعتاً زیاد داریم ولی دیشب یکی اومد از صورتش یه مثلث از چشم چپ از زیر ابرو ،دماغ و نصف دهن پیدا بود همونطوری نشست شروع کرد شرح حال دادن و بعد گفتم با ید حلقتون رو ببینم مثلث اومد رو دهن بعد گفتم یقتونو باز کنین قلبتون رو معاینه کنم ؛مثلث اومد رو یقه و وقتی خاستم فشار بگیرم هم مثلث جلو آرنج تنظیم شد .آخر سر واسه معاینه ریه موندم میخاد چیکار کنه که دیگه رضایت داد چادرشو بر داره خلاصه راهش انداختم رفت ؛یاد حرف یه نویسنده ای افتادم
در مورد افراط تفریط ایرانیها که میگفت : ما چادرمون از عربها سفت و سخت تره و مینی ژوپ مون از فرانسویها کوتاه تر
آخه چند وقت پیش یه ایمیل در مورد یه دختر ایرانی در کانادا دیدم که نمی دونم دختر شایسته یا ملکه زیبایی یا چیزی تو این مایه ها شده بود یه بی کی نی پوشیده بود؛ تیکه تحتانی در حد چسب زخم و اینا پوشش فراهم میکرد تیکه فوقانی هم شبیه یه گره بود روی نیپل فقط


80-پ.ن

چند تا دوست خوبی که به اینجا سر میزنن و گاها اظهار لطف میکنن و برام کامنت میزارن ؛همونطور که اون بالا تو تیترای وبلاگ گفتم این یه دفتر خاطراته که روش قفل نداره . من برای دل خودم می نویسم و اینکه سالها بعد دوباره با خوندن مطالبم خاطره ها رو زنده کنم ،و چون در معرض دید قرارش دادم سعی میکنم حریم خصوصی افراد رو حفظ کنم و قصد تمسخر یا آموزشم ندارم .
مارکز تویه یه کتاباش ( فک کنم ژنرال در لابیرنت) از قول یه دکتری که با یه مریضاش روابط ماورای حرفه ای پیدا کرده میگه : درسته من قسم نامه بقراط رو امضا کردم ولی از چوب که درستم نکردن .
منم بالاخره ضعفا و شاید نقاط قوتی دارم ؛گاهی رفتار مراجعینم رو نقد می کنم، گاهی بهش می خندم ،و گاهی براشون متاثر میشم و اگه ننویسم هم این اتفاقا میوفته .به هر حال از نظراتتون ممنونم ولی بدانید وآگاه باشید این مسایل از مخیله همه پزشکا حتی اونا که وبلاگ ندارنم میگذره و گفته میشه.
پ ن 2: دوست پاستوریزه ؛ترامادول یه مسکن مخدره که جزو گروه مواد مشابه تریاک قرار داره و یه عده علاقمند داره که ازش به عنوان ماده جایگزین استفاده می کنن

۱۳۸۷ آذر ۲۵, دوشنبه

79- دروغ

اول وقت یه دختر ملوسی و خوش تیپ وسط مریض اومد تو که من یه سوال بپرسم ؟ گفتم چیه گف : واسه آدمی که ترامادول میخوره به تعداد زیاد؛ تزریق جنتا مایسین مشکل ایجاد نمیکنه گفتم نه.تشکر کرد رفت.

آخر وقت بود یه آقا و خانم مسن با یه پسر جوون اومدن که دکتر این تشنج کرده واین دومین باره تو چند روز اخیر اینجور شده .شروع به شرح حال گرفتن و معاینه کردم که یهو باباهه اومد تو حرفم که دکتر اجازه بدین توضیح بدم ، ایشون یه چند وقته ظاهرا یه دارویی مصرف میکنن و فکر کنم وابستگی پیدا کرده و مشکل ناشی ازونه .
گفتم آره ؟ ترامادول مصرف کردی پسره با یه قیافه شاکی و حق به جانب گفت نه دکتر بیخود میگه الکی حرف میزنه .گفتم به هر حال ترامادول این عارضه رو داره . خلاصه اومدم به کارم ادامه بدم دیدم به سختی آستینشو در آورد گفتم دستت چی شده گفت زخم شده عفونت کرده دارم واسه این جنتا مایسینم میرنم ؟؟!! یهو یاد دختره اول وقت افتادم و دیدم بعله طرف خوده ترامادول خوره هس دلم می خاس بزنم پس کلهش بگم چرا خالی می بندی پدر سوخته می خای پیر مردو ضایع کنی .به حال راهی کردمشون واسه پیگیری . بعدش دلم واسه دختره سوخت که آخه احمق تو با اون تیپ و قیافه بهتر ازین نمی تونسی گیر بیاری ؛ یعنی اینقدر کساد شده بازار

78-عظیم

یه خانم مسن در مطبو چار طاق باز کرد وباز نگر داشت؛ یه مرد حدودا بیس بیسپنج ساله ی یکو هشتاد نود سانتی با یه شونه خودشو از در رد کرد اومد تو و هن هن کنان نشست رو صندلی معاینه که مظلومانه قرچ صدا داد . پسره انفولانزا شده بود و حالش حسابی ناخوش بود . موقع نسخه نوشتن پرسیدم چن کیلویی گف صدو شصت هفتاد ،نمی دونم درس ؟!! ولی به نظرم صدو هشتادو داشت .خلاصه یه نسخه دبل دوز دادمش و گفتم میدونی حدود 100 کیلو اضافه وزن داری گف: دکتر هر چی میخورم لاغر نمی شم گفتم بابا اشتباه برداشت کردی نباید بخوری تا لاغر شی ..گف آخه هوا هم میخورم چاق میشم .گفتم اگه اینجوری میشد همه افریقایی ها اضافه وزن داشتن نه آمریکایی ها ممکنه احتمالا مشکل ژنتیک داشته باشی ولی به هر حال اگه جلوگیری نکنی به 50 نمی رسی .
الان تو تو هر یه کیلوچربی که داری 9 گیلومتر رگ هست و این یعنی که 900 کیلومتر رگ اضافه بر سازمان داری که باید قلب بدبخت خون توش پمپاژ کنه یعنی هربار ازین جا تا بندر عباس و بلعکس گفت:آآآ گفتم حالا خود دانی برو عمل کن معده تو کوچیک کن .
دوباره به سختی بلند شد و هن وهن کنان ولی متفکر دوباره یه وری از در رفت بیرون

۱۳۸۷ آذر ۲۴, یکشنبه

77-خجالت

از سینه های تازه برجسته شده دختر معلوم بود 13-14 سالشه و پدری که همراهش بود هم تابلو بود که معتاده. کاپشن تنگ . کوتاه و چسبان دختر هم بیشتر ازاینکه تبعیت از مد باشه می خورد که ناشی از مشکل پدر باشه معاینه کردم اومدم نسخه بنویسم که پدره از جیبش یه دفترچه بیمه در آورد گفت دکتر میشه دواشو این تو بنویسی دستم تنگه ویزیتم آزاد دادم. یه چند لحظه به معنی نارضایتی و بی میلی سکوت کردم و سرمو بالا نیو وردم و تا بالا رو نگاه کردم با دخترک چشم تو چشم شدم که تا گوشاش قرمز شده بود . یه لحظه تموم وجودم از احساس ناخوشایند درد فقر که روح یه نو جوان رو خراشونده بود پر شد .اول احساس خجالت کردم و طبق معمول گفتم ک.. لق شرکت بیمه؛ وظیفه دولته که درمان ملتشو تامین کنه . ولی بعدش خیلی لجم گرفت ازینکه به خاطر اعتیاد یه احمق دیگه و عذاب اون واسه یه نفری که هیچ حقی به کردن من نداره مجبورم به هر حال از قانون تخلف کنم اونم بی هیچ منفعت شخصی و قصدو غرضی

۱۳۸۷ آذر ۲۳, شنبه

76- تعطیلات

از فرصت استفاده کردیم دو سه روزی رفتیم به دیارمادری و سری به اصفهان زدیم . ترافیک و آلودگی هوا مثل تهران و رانندگیها که تابع هیچ قانونی نبود جلب توجه می کرد. تقریبا نود درصد چراغ قرمزها هیچ معنی و مفهومی برای نود درصد راننده ها نداشت!!؟
بگذریم ؛
حالی همیدون که خوبس ایشالا:))ا

۱۳۸۷ آذر ۱۸, دوشنبه

75-only 18+

یه روز یه بچه تخس و مامانش سوار تاکسی میشن راننده هه هم ازین سیبیلو داش مشتیا ؛ بچه برمی گرده میگه مامان مامان میشه یه سوال از آگای رارنده بپرشم میشه میشه ؟ مامان میگه نه بچه ساکت باش حواسشونو پرت نکن ؛ بچه هه گیر سه پیچ میده وخلاصه راننده میگه: آبجی چرا اذیتش میکنی بذار بپرسه بگو عمو جون چیه؟
بچه میگه : عموو رارنده آگه باباتون گاو بود مامانتونم گاو شما چی میشدین !؟
راننده سرخ میشه میگه خوب گوساله دیگه عمو جون
بچه دوباره میگه اونوخت اگه باباتون خر بود مامانتونم خر چی میشدین ؛؟راننده سیبیلشو می جوه میگه کره خر دیگه عمو .....وهمینجوری ادامه میده که مامانه میبنه اوضاع نافرم شده تشکر میکنه و میگه پیاده میشه .
موقع رفتن راننده دست بچه رو میگیره میگه عمو حالا تو بگو ببینم ؛اگه مامانت ج..ه بود بابات جا.. تو چی میشدی ؟!

بچه یه کم نگا میکنه میگه خوب رارنده تاکسی دیگه.

اینو از لج اون راننده ای تعریف کردم که امروز به اسم در بستی از سر میدون ونک سوارم کرد تا میدون شیخ بهایی و بعد که فهمید دیرمه و هول هستم به بهانه اینکه خطی نمایشگاهه 4000 تومن ازم گرفت .
نامرد داشت داد میزد دربست و تو هیچ ایستگاهی هم نبود ، منم برا چهارمین بار واسه حضور تو یه جلسه با تاخیر داشتم میرفتم وقت بحث و چک چونه نداشتم مجبور شدم بدم .

۱۳۸۷ آذر ۱۶, شنبه

75-قوی

لهجش جنوبیه میگه شیش روزه سرماخوردم خود درمانی کردم فایده نداشته یه چیز قوی بده خوب شیم دکتر معاینه میکنم و میخام دست به قلم شم نسخه بنویسم می پرسم چی مصرف کردی میگه 6.3.3 زدم میگم چندتا میگه روزی یکی !!! گفتم یعنی 6 روزه 6 تا زدی ؛ میگه آره دکتر افاقه نمیکنه ولی؟؟؟تو رو خدا یه قوی بده ما خوب شیم .
یکی از سوالات همیشگیمه که چرا فکر می کنیم درمان دردناک و با تیغ و سوزن باید بهتر از دارو خوراکی جواب بده و بعد هرچی درد کار درمانی بیشتر و سختتر بشه هم سریعتر و موثر تر عمل میکنه

۱۳۸۷ آذر ۱۵, جمعه

74-مو


زن و شوهر جوون اومدن و بر خلاف معمول آقا نشست رو صندلی معاینه ؛بعدم با لبخند گفت مریض نیستم .واسه ریزش موهام خانوم اصرار داشت مشاوره کنیم.
بعد از چند تا شوخی راجع به اینکه موهاش مدل موهای من میشه و این حرفها ، گفتم الان که وضعت خوبه و هنوز نمیشه راجع به روشهای پیوند توصیه کرد .
دارو درمانی قضیه دو نوعه مینوکسیدیل که با روزی دو بار استفاده موضعی و ریت موفقیت سی درصدی اونم بعد 6 ماه مورد علاقه من که نیست. و راه آخرم قرص فیناسترید هستش که خوب بستگی به تحمل عوارضش جوابش خیلی خوبه .
پرسید عارضه چی داره ؟
گفتم ضعف جنسی ایجاد میکنه . می خای نسخه کنم؟
یهو زنش خیلی قاطع گفت نه دکتر و از جاش پاشد !! تشکر کرد رفت سمت در و مرد هم به دنبالش.

یه نه بود ولی خیلی درد دل توش بود ؟!

۱۳۸۷ آذر ۱۲, سه‌شنبه

73-سوتی

بچه های ای سی یو صدام کردن که یه مریض بد حاله .دیدم یه پیر زن ورچولوزیده 87 ساله که به خاطر سکته مغزی تو کما رفته و تو پروندش یه لیست از انواع بیماریها رو تو سابقش داره ؛ریتم قلبش بهم خورده و به درمان اولیه جواب نداده سوپرم اومده بالا سرش و منو صدا کردن شوک بدم.
حالا 4 تا پرستار و سوپر دور تختن و منم پرونده رو خوندم نگاشون میکنم .گفتن دکتر چکار کنیم ؟گفتم خوب با هم دعا می کنیم خدا عاقبت این بنده شو به خیر کنه و میذاریم در آرامش دقایق آخر عمرشو طی کنه . پنج جفت چشم گرد شد !که کاری نکنیم ؟؟ گفتم نه .سوپر گفت نه دکتر یه بار بازرس اومده بود ما راجع به مریض 90 و چند ساله اینو گفتیم کلی دعوامون کرد .
گفتم خوب من بازرس نیستم تازه اگر بازرست عقلش می رسید این وضع بهداشت درمان نبود.بعد یهو احساس کردم این تجمع و حساسیت واسه بیمار عادی نیست خلاصه شستم خبردار شد که ای بابا مریض فامیل یکی از این افراده .خلاصه مجبور شدم برای توجیح نظرم کلی فلسفه در مورد ابتدا و انتهای زندگی و دید فرهنگ شرقی نسبت به مرگ و تفاوتش با واقعیتها بدم که یه وقت به بی توجهی متهم نشم.
ولی واقعا اگر تو مذهب و فرهنگ ما مردن اینقدر با حساب پس دادن و عتاب و عذاب همراه نبود آیا اینقدر ازش می ترسیدیم.
تو فیلمهای خارجی و بخصوص اخیرا تو پرستاران دقت می کنم مریضهای اند استیج زیادی در کنار خانواده و بدون وصل شدن به دستگاه بنت و شلنگ و سرم مراحل پایانی زندگی رو طی میکنن و محترمانه و با آرامش میمیرن .
کاش میشد یه کم بیشتر راجع به پایان این دوره که یه روزی شروعش بوده فکر کنیم و به عنوان یه واقعیت محتوم با اطرافیانمون راجع بهش صحبت کنیم . شوک دادن به اون بیمار شاید چند روز دیگه در اون حالت نگرش می داشت ولی بعدش چی .
اگرچه که صبح که حالشو پرسیدم؛ درمان دارویی ریتم رو منظم کرده بود و همچنان در کومای خودش سیر می کرد.

72- دل انگیز

پست گیلاسی راجع بعه عضو شریف خانم جی لو منو یاد یه تجربه - خاطره انداخت . تو دوره طرح که دست به خود تبعیدی زده بودم و تو یه روستاهای کردستان مشغول کار بودم یه روز دو تا دختر جوون اومدن که یکیشون یه شکایت معمولی داشت بعد دومی پرسید راجع به پوست می تونم راهنمایی کنم. پرسیدم مشکلت چیه؟ گفت رو پوستم خط افتاده. گفتم ببینم .با کلی حجب و حیا و سرخ و سفید شدن نشونم داد که روی ران و شکمش استریا ( خطوط پارگی پوست که در تغییر وزن پیدا میشه) داشت شروع کردم شرح حال گرفتن و هر چی به ذهنم رسید پرسیدم وقتی هیچی پیدا نکردم و موندم تو گل. یه کرم ترمیم کننده گیاهی دادم گفتم دو هفته دیگه بیا تغییرشو ببینم . اینجوری فرصت مطالعه و مشاوره داشتم .خلاصه تو کتابا هم فقط به همین مورد تغییر سایز و عوارض دارو مثل کورتون و اختلالات فوق کلیه اشاره کرده بود که همشو تو معاینه و شرح حال پرسیده بودم.طرف برگشت دوباره از اول شروع به کنترل کردم که گفت یه قرص واسه چاق شدن از یه فروشنده دوره گرد خریده که تقویتیه. گفتم بیارش آورد دیدم بتامتازون خوراکیه (کورتون قوی که عارضه تجمع چربی وآب در بدن ایجاد میکنه)خلاصه علت کشف شد که مرض چی بوده . حالا اینجا ی کار واسم جالب بود و ربطش به پست گیلاسی که: کردا ی کردستان جزو خالصترین نژادای ایرانی هستن وبه واسطه تغذیه و محیط خانومهاشون اغلب هیکلهای قلمی و بسیار خوش فرمی دارن که میشه راحت مانکن بشن بعد تو اون فرهنگ زن چاق خوشگل محسوب میشه و هزار جور تلاش و هزینه میکنن که شکم وسینه وباسن رو بزرگ کنن که زیبا به نظر بیان!!!واقعا این مقوله زیبایی کاملا فرهنگیه و در جوامع مختلف متفاوته

۱۳۸۷ آذر ۱۱, دوشنبه

71/5- دوبسسسس 2

همسر گرام هم موفق به عبور از سد امتحان زبان شد حالا دوباره دوتایی باید بریم به جنگ دروس دانشگاهی و امتحانات علمی و عملی؛ التماس دعا.

۱۳۸۷ آذر ۱۰, یکشنبه

71-زور

این خانواده ها بر می دارن به زور دگنک این بچه های بد بختو می کنن تو دانشگاه یا خود بچه کله پوک تو چش و هم چشمی خودشو فرو میکنه در رشته ملاقه سازی دانشگاه دارغوز آباد بعد که وارد اون مهد علم میشن میفهمن که ای بابا این تازه اول یه دوره جدیده که بازم بخون و بنویس و امتحان و صد تا گرفتاری دیگه داره .بعد باید دختر بیست ساله با قیافه این بچه مرده ها بیاد دکتر و بشینه زار بزنه که دکتر دارم میمیرم !ته و توی قضیه رو که در میارم میگه امتحان دارم اگر بیست نشم استادم ازم دلسرد میشه ؟؟؟؟.میگم خوب بشه به تخمدان چپت .اهمیتش چیه؟ دوسش داری ؟ میگه نه رو در وایسی دارم ؛من شاگرد خوب کلاسم میگه باید حتما بیست بگیری, من حالا اینقدر اضطراب دارم که سه شبه نخوابیدم و چیزی نمی تونم بخورم .حالا بهم سروم و آرام بخش بدین فردا امتحان دارم؟!
خنده دار تر مادر شه که پا به پای بچه گریه میکنه. میگم خوب زهر مار تو یعنی داری دلداری میدی یا تشدید اضطراب میکنی میگه دکتر من خودم دلشورم بدتر از اینه اگه بیست نشه حیفه؟!چند روزه تمام وقت داره میخونه .
دلم میخاد سرمو بکوبم به میز .میگم خوب به فرض فردا با معدل بیست دانشنامتو دادن دستت میخای چه کارش کنی . بعد با معده در به داغون و اعصاب بیمار و بدن از فرم افتادت چه میکنی ؟؟
و باز دختر و مادر دوتایی زار میزنن.
همیشه میگم بیخود نیست اسممون جهان سومه؛ بالاخره نمود های عدم تعادل در رشد بخشهای مختلف همین عواقب رو هم داره.چه میشه کرد.
یه دیازپام زدم فرستادمش هپروت حالشو ببره تا فردا و امتحان

۱۳۸۷ آذر ۸, جمعه

70-مرض

یکی از راههای عشقولانه در وکردن خصوصا برای زوجین جوان ؛دکتر آوردن همسر بیماره ودر واقع همونطور که قبلا تو یه پست دیگه هم اشاره کردم اینم یه راه جلب و درخواست توجه هستش .ولی دیروز دلم به حال همسر گرام سوخت چون دیدم به خاطر ازدواج با یک پزشک هیچوقت ازین حربه نمیتونه استفاده کنه و تازه گاها مشکلاتش نا دیده می مونه وهمیشه هم از کیفیت و دقت ویزیت من ناراضیه چون فکر میکنه توجه لازم یا باور جدی به علائمی که میگه ندارم و هر بار باید براش توضیح بدم که بابا جون من که لازم نیست شرح حال وسابقه از تو بگیرم همه ریسک فاکتورها و عوامل موثر در سلامتت هم واسم جلو چشمه ؛تو که بگی ف من فرحزادم ولی باز هم با هر ابراز دردی من یه دور دارم به خاطر سهل انگاری در توجه کافی محاکمه بشم . آخرین بار پیشنهاد کردم ما هم بریم دکتر مثل سایرین تا خیالش جمع باشه .
یاد یکی از استادا اطفالمون افتادم که میگف خانمش بچه هاشو میبره پیش یه دکتر دیگه و کار اونو قبول نداره حالا خودش یارو کلی مشاوره می دادو و ابهتی داش.
تو سریال پرستاران هم دیدم تو استرالیا پزشکا قانونا نمی تونن معالج اقوام درجه یکشون باشن .
خیالشونو راحت کردن خلاص.

۱۳۸۷ آذر ۶, چهارشنبه

69- اشتباه

روند کارم تو ویزیت مریض بعد از شرح حال گرفتن اینه :معاینه حلق ,گلو و گذاشتن درجه تب و در حینی که مریض درجه تو دهنشه کنترل فشار و معاینه قلب ( اینجوری مریض تو صورت آدم نفس نمیکشه و سرفه و کارای دیگشو نگه میداره که یه وقت گلاب به روی دکتر نشه:))))
بعد که درجه رو برداشتم میگم پشت کنه و ریه رو معاینه میکنم.
تو این پروسه یه اشتباه تکراری از طرف بی سی درصد مریضا برام جالبه . در حالی که درجه تو دهنشه وقتی برا معاینه قلب میگم یقه تونو باز کنین ؛طرف با کلی تلاش دهنشو باز میکنه و بعد با اشاره دست من متوجه میشه یقه اش کجاست . واقعا نمی فهمم بر ای چی وقتی یه دور حلقشون معاینه شده و منم گوشی تو گوش و دستمه ؛ دهنشونو باز میکنن

۱۳۸۷ آذر ۵, سه‌شنبه

68- نیت

یه دختر و پسر جوون اومدن دم پذیرش و پرسیدن داروخانه کجاست .مسئول پذیرش گفت این ساعت تعطیله .گفتن نزدیکی کجاس آدرسی که داد دور بود به نظر .گفتن واسه یه خانمی که تو خیابون افتاده و حالش خوب نیست دارو میخایم .من وارد بحث شدم که اگر حالش خوب نیست یا با اورژانس تماس بگیرین یا بیارینش گفتن همین دم در افتاده گفتم الان میگم بیمار بر بیاد بیاردش تو که تا داشتیم صحبت میکردیم دیدم یه زن چاق میان سال با دوتا خانم دیگه رو پای خودش اومد تو. دید من اون وسطم و اون زوج هم کنارم هستن اومد جلو و شروع کرد توضیح اینکه به خاطر سرطان مثانه عمل شده و دکترش گفته به جای بگ یه بار مصرف بگ دائمی استفاده کنه و اون نمیتونه الان پیدا کنه .گفتم اورژانسی که نیست فردا بخر گفت آسم هم دارم اسپری میخام گفتم اگه الان مشکل داری تو بخش هست برات بزنم گفت نه واسه بعد میخام . از تیپ کار فهمیدم دنبال تیغ زدنه.ازمن که نا امید شد برگشت سراغ همون زوج و دوتا خانم و سرتون رو درد نیارم به بهانه خرید بگ 35 هزار تومن ازشون پول گرفت و رو پای خودش رفت.
تو دوران طرح تو روستاهای کردستان آدمایی دیدم که با ماهانه 8 هزار تومنی که کمیته امداد هر دو سه ماه بشون می داد زندگی میکردن ولی اون حق ویزیت 100 تومنی رو می دادن و براش گدایی نمی کردن .نیت صدقه و کمک به هم نوع با ارزشه ولی نه به هر کسی که بلده خوب پرزنت کنه و فیلم بازی کنه؟

67- کشف

پارسال اتفاقی تو رادیو شنیدم یه روزی هست که بر حسب روایات زمین از زیر آب خارج شده و اولین خشکی که محل فعلی مکه هست پیدا شده امسال این روز رو با تبلیغات تلوزیونی معرفی کردن و اعلام استحباب روزه که معادل هفتاد سال روزه اس. دیشبم دو تا مریض داشتم که این روزه هفتاد سالو گرفته بودن و غش و ضعف و معده درد داشتن .به تریپ هیچ کدومشون هم نمی خورد مذهبی باشن که حالا نوافل به جا بیارن. فکر کنم این صواب هفتاد سال وسوسه کننده بود. خدا رو شکر که یه جو عقلو داریم

۱۳۸۷ آذر ۳, یکشنبه

66- آبی

چشماش آبی بود آبی دریا ازون آبی خارجی های شیک اگرچه سر و وضعش خیلی لوکس نبود و تتوی احمقانه ابروش تو ذوق میزد؛ یه دخمر فینگیلی با چشماهای کپی خودش تو بغلش بود که فینگش هم در اومده بود . رنگ چشاش چند ثانیه ای توجهمو جلب کرد و باعث سکوتم شد بعد پرسیدم خوب کی مریضه؟ بعد دیدم اون سکوت کرده منو نیگا میکنه ؟! خانم همراه از پشت سر گفت: خودش سرما خورده دکتر . دوباره خطاب به خودش گفتم :کجات چه طوره ؟خانمه پشت سری که معلوم شد مادر شوهره شروع کرد گفتن ؛گفتم بزار خودش توضیح بده گفت آخه کرو لاله.... جا خوردم حسابی ولی بعد کارشو انجام دادم رفت مادر بزرگ دم در به دختر کوچولو هه با زبون اشاره گفت تو هم مواظب نباشی باید آمپول بزنی دیدم اونم طفلی کر و لاله .یاد دوست دختر یکی از دوستان افتادم که اون زمون جوونیا میگف ایران آدم خرم باشه ولی چشم رنگی باشه ؛مطمئنا بی شوهر نمی مونه.خدا رو شکر کردم که بالاخره هوای بنده هاشو داره

۱۳۸۷ آذر ۱, جمعه

65_شانس

بعد از سیزده سال کار واسه اولین بار یه مریض با دکسترو کاردی ( قلب سمت راست) اومد پیشم واسه معاینه ؛ نسبت وقوع این وضعیت یک, در صد و سی هزاره یعنی در تمام ایران پانصد نفر . همیشه وقتی راجع به این کیسهای نسبتا نادر مطلب می خوندم میگفتم تا آخر عمر طبابتم هم نمونشو نمی بینم.باعث امیدواری بود؛ شانس بردن گرین کارت لاتاری یک در پنج هزاره برم ثبت نام کنم.

۱۳۸۷ آبان ۲۹, چهارشنبه

64- حرف مرد

من باید مریض نقلی سرماخورده ای رو که ساعت نه اومده و منتظر تمام شدن شام خوردنم نشسته و مریضی که ساعت یک نیمه شب و در حال تشنج مراجعه و یکساعت من رو منتظر تصمیم گیری جهت بستری و بعد یکبار برای کنترل سی تی و یکبار بار برا آزمایشات با فاصله های یک ساعته بیدار کرده با یک مبلغ ویزیت کنم. آیا من خر نیستم یا فقط دکترم؟

۱۳۸۷ آبان ۲۸, سه‌شنبه

63-جور


از فرم آرایش و لباساش می شد حدس زد کاسبه و به همراه آقاش هم میومد که پا انداز یا مشتری باشه ؛ ولی بعد که رفتن از در بیرون و خانم رفت واسه تزریق مرده اومد تو اطاق پرسید : دکتر به نظرت خواهرم ممکنه مواد مصرف کرده باشه آخه حالش یه جوریه نگرانم کرده با دوستاش بیرون بود اینطوری شد.
موندم چی بش جواب بدم خوب راس میگف خواهرش یه جوری بود ولی مواد مصرف کردن واسه اونجوری که اون بود نگرانی ثانویه بود.
یاد جوک رشتیه افتادم که خانمش رو با یکی دیده بود بعد رفته بود دکتر که به خاطر مصرف چای و سیگار در اون لحظه قلبش ناراحت نشده باشه.
پ.ن : نمیدونم چرا حالا که می نویسم جوکه بیربط به نظر میاد؟ !!!!
.

۱۳۸۷ آبان ۲۵, شنبه

62-نمایش

چند وقت پیش گیلاسی یه پست راجع به اختلالات سایکو سکچوال گذاشته بود که کامنتاش جالب بود و یه کمی توجهمو بیشتر کرد به موضوع .دیروز سوار مترو شدم مثل همیشه شلوغ بود رفتم به سمت در مقابل که جای تکیه داشته باشم دو تا پسر جوان خودشون روفرو کردن وسط منم پشت کردم بهشون و تکیه دادم به میله و شیشه ؛ پسرا با لهجه گیلکی غلیظ با هم صحبت میکردن و منم سعی میکردم چون خیلی ک.. شعر میگفتن گوش ندم ولی متاسفانه شنوایی قابل کنترل نیست تو ایستگاهها میدیدم هرهر کردنشون اوج میگیره و روشون هم به سمت قطارای مقابله و سفت به هم چسبیدن ؛ کنجکاو شدم دیدم بعله تا میبینن اونطرف زن یا دختر ایستاده زیپو باز میکنن وبه رفلکس طرف میخندن یکیشون تازه داشت معرفت به خرج میدا د و توضیح می داد اینکارو واسه زنای متاهل نمیکنه نمیدونم از کجا تشخیص میداد اون وسط .جالب بود که نمی دونستم چه برخوردی میتونم با این موضوع بکنم . در ادامه مسیر و در حرفاشون دیدم راجع به اینکه چطور دارن با حقوق 160 هزار تومنی زندگی میکنن و در صورت برگشت به شهرستاناشون چه امکاناتی دارن صحبت می کردن ؛دیدم خوب بدبختا معلومه برای تفریح چه امکانی جز این براشون میمونه واقعا. یاد جوک قدیمی مصاحبه راجع به تفریح در اوقات فراغت با بچه ها افتادم که بالا شهریه گفته بود با تور میریم دور دنیا وسط شهریه گفته بود با خانواده میریم شمال و مشهد و پایین شهریه گفته بود رو پشت بابا راه میریم بابا میگوزه ما میخندیم

۱۳۸۷ آبان ۲۴, جمعه

61-چیز


با قدمهای خیلی محکم و یه بدن تنس و سفت گرفته شده اومد توو نشست لب صندلی معاینه و با چشمها ی گرد و ابروی از وسط بالا داده شده بدون نیاز به پرسش ترس واضطرابش معلوم بود.گفتم چیه چی شدی ؟اب دهنش رو قورت دا د و گفت دکتر من الان سه چهار ماهه..یه نفس گرفت و خیلی تند ادامه داد که: چیزم سفت نمیشه؟!! 26-7 ساله بود و ظاهر مرتبی داش و حلقه هم دستش بود. این شکایت همیشه با یادآوری جوکهایی مثل دکتر بوس و قامت و استقامت باعث ایجاد یه احساس نیاز به لبخند در آدم میشه که خوب در ایجاد ارتباط با بیمار شدیدا مشکل آفرین میشه ولی بدبختی قبلش داشتم تو اکسفورد دیکشنری لپتاپ راجع به انواع چیز( پنیر ) مخوندم ؛کرمی چیز -لو سالت چیز و سافت چیز و فت چیز و چیز رسیپی و اینحرفا که این با با اومد تو...خلاصه تا شرح حال گرفتم و دستورات ونسخه دادم تا گوشام از زور فشار خنده داغ کرده بود. واقعا تا آدم این مشکلو تجربه نکنه اون احساس طرف رو درک نمیکنه و معنی اون نگرانی رو نمیفهمه ولی چیکار کنم که این همزمانی داش دهنمو سرویس می کرد. اینم یه دیش چیز واسه همه چیز خورها:))

۱۳۸۷ آبان ۲۱, سه‌شنبه

60- خواب

دیشب از اون شبای بقول اهل کشیک شیفت سگی بود 4 تا مریض ساعتهای 10 - 12- 1/5 - 2/5 دیدم ساعت 5 رفتم سر یکیشونو بخیه کردم ساعت 6/5 به یکی دیگه سوند زدم.یعنی به معنی واقعی ری..ه شدن تو خواب آدم .من خیلی آدم راحتی در به خواب رفتن نیستم جا بجا شدن و جا خواب ناراحت بیمارستان هم که مزید بر علت میشه اینجوری هم بد شانسی بیاریم نور علی نور.امروزتا شب هم همچنان باید سر کار باشیم. بعد میگن چرا دکترا خودشون زود میمیرن.

59-تشخیص


پی .تی اس.دی یا استرس بعد از تروما که یه مقوله روانپزشکی بود رو اولین بار تو سربازهای از جنگ برگشته و بعد تو بازمانده ها سوانح و حوادث تشخیص دادند ولی به تدریج با نازک نارنجی شدن ابنا بشر دیدن این مشکل بعد از سوانح کوچکتر هم تو بعضیها پیدا میشه . خوندم که در ممالک پیشرفته حتی بعد از یه سی .پی .آر ناموفقم هم استاف باید برن مشاوره که یه وقت روان شون گازش در نره.تو سریال پرستارانم یه بار بعد یه چاقو کشی تو بخش همه شاهدان برای مشاوره پیش روانپزشک احضار شدن . داشتم به موضوع فکر می کردم دیدم منهم بعد از مواجه شدن با حادثه دستبرد به گاو صندوق دفترمون که الان 6 7سال ازش میگذره هنوز تو شرایط اضطرابی شبا دچار کابوس برخورد با دزد میشم و معمولا با داد بیداد خودم از خواب بیدار میشم.تشخیص دادم منم پی تی اس دی دارم تا حالا نمی دونستم ؛ خودمونیم اگر واسه مریضام هم با این فاصله به تشخیص برسم مطمئنم دیگه هیچ مریضی باقی نمیمونه.

۱۳۸۷ آبان ۱۸, شنبه

58-صورتی

میگفت از وقتی رفتیم شمال یه جونوری رفت تو گوشم و اول صدا می داد حالا فقط درد دارم .اتوسکوپ گذاشتم یه چیز صورتی راهراه سفید با براقیت خاصی اون تو بود کفتم بیا دو سه روز این قطره رو بریز تا بعد شستشو کنیم.دیشب اومد که بشوریم خلاصه دم دستگاه رو راه انداختیم و آب رو اینجکت کردم تو گوش که دیلینگی یه تیکه گوش ماهی با مختصری شن اومد تو رسیور. خلاصه یک جانور جدید شمالی که میتونه تو گوش هم بره کشف شد.

57-سواد

چند وقته مطالعه منابع جدید واسه کسب آمادگی امتحان و تماشای پرستاران یه مقدار توجهم رو به نوع رابطه و آموزش به بیمار جلب کرده و در همین راستا تو مطب داشتم برا مادر یه دو قلو آسمی راجع به آسم توضیحات مفصل می دادم که برگشت گفت دکتر خیلی خرجشون کردم فایده نداشته؟؟انگار مثلا یه پراید از کمپانی کرفته حالا انژکتورش خرابه هزینه هم کرده درست نشده....حالا اینو داشته باشین ازون ورم صدای یه مریضه از بیرون بلند شده بود که به منشی قر می زد بابا این داره چیکار میکنه دو ساعته مگه سواد نداره ؛می خاد دوتا آمپول بنویسه بریم دیگه اینقد لفت دادن نداره که ؟؟؟

۱۳۸۷ آبان ۱۴, سه‌شنبه

56-زنده

پسره رو شب آخر مرداد پذیرش کردیم با یک دپرس فراکچر جمجمه به خاطر تصادف با موتور و در حالت کوما بود یک مرتیکه معتاد درب داغونم ضارب بود همراشون و یه مادر فولاد زره که همه کاراشو راه می نداخت. پسرک رفت ای سی یو مام خابیدیم دو تا شیفت بعد اتفاقی تو ای سی یو دیدمش تراک شده بود و همچنان در کوما و بعد بیخبر موندیم مثل همیشه که فقط مریضا از زیر دستمون عبور می کنن . دیشب دوباره ساعت دو بیدارم کردن همون پسره بود از خونه آورده بودنش به خاطر استفراغ مکرر همچنان هوشیاری کامل نداشت دست و پاش به خاطر بیحرکتی طولانی تغییر شکل داشت و پوست و استخون خالی بود همراهان همون افراد قبلی بودن ولی بر خلاف شب اول که نگران مردنش بودن حالا نگران ادامه زندگیش بودن .طفلک جزو کشته های تصادفات نبود ولی با مراقبتهای عالی که گرفته بودزندگی داشت می کردش....

۱۳۸۷ آبان ۱۳, دوشنبه

55-نه

تو دوره دانشجویی حس کردم ناتوانی در عصبانی شدن و دا د کشیدن و ابراز خشمم ناشی از ضعف جسمی و ترسه .رفتم کلاسهای کشتی و جودو و بدن سازی وبا قد قواره ای که داشتیم استیل مناسبو پیدا کردیم ولی مسئله حل نشد من هنوز نمیتونم با فریاد نه بگم و با پرخاش مخالفت کنم .گاهی وقتا واقعا دلم میخاد خشممو نشون بدم و بدون منطق خودمو تخلیه کنم ببینم چه مزه ای میده کسی راه حلی نداره

۱۳۸۷ آبان ۱۲, یکشنبه

54- آلرژی

همسر گرام امتحان زبانشو دیروز داد.خدا روشکر خوبم داده و راضی بود . عصر رفتم خونه به خاطر باز نشدن در پارکینگ نتونسته بود بره سر کار خونه بود و علیرغم حساسیت خودش به میگو واسه من میگو خریده بود که یه خوراک باش درس کنه شب که از مطب برگشتم یه دور به خاطر بوی غذا دچار حمله آسم شده بود؛ گفتم ممکنه علائم شدید پیدا کنی مراقب باش. خلاصه من داشتم لپ و لپ میخوردم اصرار کرد کم کم که بخورم تدریجا غیر حساس میشم منم خر شدم یه اپسیلونشو دادم خورد . نصف شب دچار حالت آسم شد یه ساعتی دستم بند بود تا اخر به زور اپی نفرین کنترل شد.امان از دست شکم. میگن آدمو به کشتن میده ها. ولی دستش طلا خیلی خوشمزه بود آوردم بقیشو امروز سر کار بخورم.

۱۳۸۷ آبان ۷, سه‌شنبه

53-توجه


نیاز به توجه واسه خانمها در حد نیازهای اساسی مثل آب و هوا می مونه. سن سال واینا هم نداره از 3 سالگی تا موقع ملاقات با عزرائیل این نیاز رو بطور طبیعی دارن .متاسفانه آقایان تو این زمینه بسیار کند ذهن هستن و چون نمی تونن به مقدار کافی این نیازو برطرف کنن خیلی گرفتاریها میکشن که جای کلی بحث داره .دیشب یه مریض 62-3 ساله داشتم با کلی علائم افسردگی و با داماد و دختر و عروس و پسر اومده بودو علایم کاملا به اصطلاح سوماتیزه که قلبم و دستم و پیشونیم و اینجام و اونجام . و امابعدش براتون بگم که ؛ماموپلاستی و اپرونکتومی شده( سینه و شکم بازسازی شده)تتوی لب و ابرو چشم و ناخن کاشته با کفش نقره ای و استرچ فاق کوتاه که لورچ نخ در بهشتش هم خطش پیدا بود( نگین عجب دکتر حیزی واوا وا؛ بخدا همشو در یک نظر دیدم ,تجربه حرفه ای یه :)) ) خلاصه حین معاینه هم که پا جمع کردن ونرمه دست گاز گرفتنش دیگه اند عشوه کرشمه ؛فشارشم شونزده بود که بعد نوارو زیر زبونی؛ یه دستی به پیشونی و یه آمپول اسکازینا همچی میزون شد.دلم می خاس بزنم تو مخ اطرافیان بگم اخه کورای الاغ ؛ یائسه شده و همسرش مرده و نمی دونم نوه بزرگ داره و عروس و دوماد و کوفت زهر مار دلیل نمیشه دلش نخاد یکی فشارش بده و گاز گازیش کنه . خوب بدبخت دل داره شما هارو دورش میبینه و رفتاراتونو با هم تماشا میکنه و خوب به جسم و روحش فشار میاد از یه جایی قیزش در میاد دیگه بیچاره .مامان بزرگ خودم می گفت آلمان آگهی میکنن که پارتنر جوان برا همراهی با خانم مسن بعدم با هم میرن تفریح و این ور اونور آخرشم پولشو میدن.خوب اینجا که نیست فکر کنم یکی باید این توجه رو در آقایون بیدار کنه که تورو خدا به همه خانوما به چشم خار مادری نگا نکنین. یه کم ابراز توجه (خیلی باشه که فبها)به خانمها به شکل منطقی و درست و البته مداوم و ملایم باعث جلوگیری از بسیاری از مشکلات سلامت میشه بخدا.

52-حکاکین

دو روز بود نمی تونستم وارد وبلاگم بشم و میدیدم یه چیزایی تغییر میکنه مثلا اون امار گیر ویزیبل شد یافرمت لیست پست ها عوض شد . ولی امروز دوباره تونستم داخل شم نمی دونم این مدلی هم ممکنه یک وبلاگ هک شده باشه یا اشکالات سیستم بلاگره.

۱۳۸۷ آبان ۵, یکشنبه

۱۳۸۷ آبان ۴, شنبه

۱۳۸۷ مهر ۳۰, سه‌شنبه

49-عزم

خوب ماه جدید شروع شد تصمیم دارم برنامه درس خوندن رو جدیتر کنم و یه کم از دوز اینترنتم کم کنم وقتو بزارم واسه درس.حالا بگرد تا بگردیم.

۱۳۸۷ مهر ۲۹, دوشنبه

48-ریشه


شش ماه قبل که یک مادر بزرگ خیلی عزیز رو از دست دادیم ,تو مراسمات عزاداری اعضای فامیل خیلی از دوری و بی خبری از هم گلایه داشتن و ازینکه داریم ,با از دست دادن این بزرگترها در فامیل پراکنده تر هم میشیم ابراز نگرانی و ناخشنودی می کردن .
صحبت از تشکیل جلسات دوره ای سالیانه شدکه قبل از فوت شدن افراد ببینیمشون و یادمون باشه چقدر فامیل داریم.
خوب فکر جالبی بود؛ به علاوه قرار شد بزرگترهای فعلی فامیل یه شکلی از شجره نامه رو برا جوونترا فراهم کنن تا اونا متوجه وسعت و ابعاد خانواده شون بشن و با خیلیها که ندیدن و نمی شناسن آشنا بشن.
مدتی بعد یکی از این عزیزان یک سایت ایجاد فامیلی تری یا شجره نامه رو تو وب پیدا کرد و با زدن استارت کار و تماس با گروه اطرافیان همه رو ترغیب به ورود کرد.
سایت اسمش جنی هست؛و کار باهاش خیلی ساده و این باعث شده که ما الان شاخه ای از یه درخت با بیش از ششصد عضو باشیم که هر روز دیدن عکسا و پیاما و خبراشون حس خوبی برا همه خصوصا جوونترا به ویژه اونا که از کشور خارج شدن ایجاد کرده.

47-خز آرید


دما ی متوسط هوا این روزا با اوایل بهار فرقی نداره ولی نمی دونم چرا آدم دوس داره سردش بشه. بهار هی می خای از شر لباسهای کت کلفت خلاص شی ولی حالا با لباسای معمولی تردید داری بری بیرون. چقدر فکر آدم رو احساسات و واقعیات تاثیر داره ها.
پ.ن: حتما داره دیگه که اون یارو ترکه تو قطب وقتی فهمید اسکیموها چون تلقین میکنن سردشون نمیشه فرداش از گرما زدگی مرده بود.

۱۳۸۷ مهر ۲۶, جمعه

45-عشقه

وقتی اونقدر عصبانی میشی که حاضری اول زیر مشت و لگدت لهش کنی ؛بعد خفش کنی ؛و بعد تیکه تیکش کنی بریزی تو سطل مکانیزه شهرداری ؛و اونوقت هیچکدوم اینکارا رو نمیکنی وهمه اپینفرین خونتو خرج رگهای قلبت میکنی و فقط میشینی و هیچی نمیگی تا پشیمون بشه و بیاد .
فکر کنم اینا ناشی از عشقه........ شایدم خریت یا حماقت یا ترس .
ولی خدا کنه عشق باشه

۱۳۸۷ مهر ۲۵, پنجشنبه

44-سخته


دختره لای چادر و رو دست برادرش بود که آورد انداختش رو تخت اطاق معاینه و مادرش که گریه وزاری میگرد و مثل گرامافون گیر کرده می گفت دخترم مرد دخترم مرد. یه مرد جوون و خیلی ریغو و فکستنی هم پشت بندشون اومد تو . برادر پاها رو ماساژ میداد و مادر سینه شو باد میزد و آخری هم پیشانی دختر و نوازش می کرد و می بوسید و همه میگفتن دکتر بیا خلاصه با زور تهدید به اخراج مادره ساکت شد و برادر هم رفت کنار تا من تونستم طرفو ببینم در نظر اول معلوم بود حمله ی هیستیری هستش ولی من معاینه و شرح حالمو گرفتم و برای اطمینان اطرافیان از زنده بودن طرف کمی الکل دم دماغش زدم که پا شد نشست ,و بعد دوباره خودشو ولو کرد. با دستور آرام بخش تو سرم فرستادمش تزریقات .نیم ساعتی بعد از تو سالن انتظار صدای چک و چونه افراد خانواده رو با هم شنیدم که ظاهرا بین مادر و اون آقا ماچ مالی کنه و برادرا دعوا بود. برادره کمی بعد اومد تو و آقای داماد رو هم آورد تو که تلو تلو می خورد و در حال تپر شدن بود که اینم ببینین گفتم چی شده اینم عصبی شده گفت نه این سرطان داره!! گفتم : چی -گفت: خون - چه نوعی - نمیدونم - چه درمانی داری میشی- هیچی - یعنی چه - نمی دونم دوا ندادن گفتن لنفومه و کورتون باید بخوری ؟!!خلاصه من که نفهمیدم واقعیت چیه چون بیشتر به قیافش میومد معتاد باشه تا سرطانی ولی کمی دلداری دادم که بعضی لنفومها قابل درمان وفاقد خطر جدی هستن و اونم با یه آرامبخش فرستادم رفت.موقع رفتن مادر اومد تو و برادر آوردش که به این بگین که مرض پسره خطر نداره .هنوز شروع به سخنرانی نکرده بودم که مادر با لهجه شمالی شروع کرد که: این دختره خر لیسانس زبان داره بعد با این پسره که سواد نداره داره ازدواج میکنه اول کاری و سر عقد پسره گفته سرطان استخوان داشتم و همون روزم با اجاره یه اطاق دخترمو بدون هیچ مراسمی برده و حالا هم روزا میبره با موتور این ور اونور شب میاره و امروزم که بهش اعتراض کردم میگه من سرطان خون دارم که باعث غش کردن دخترم شده آخه آقای دکتر ................ واقعا مونده بودم من چه وظیفه ای دارم .واسه درمان خریت .. عشق..حماقت..واینجور امراض چرا هیچ کورس درسی نداشتیم ؛ آخه کدوم مرکز مشاوره ای حالا میتونه کمک کنه اصلا به کی باید کمک کرد..و آخر پسر دست مادرو کشید و عذر خواهی کنان رفت.
سخته والاهه؛ گاهی واقعا سخته

۱۳۸۷ مهر ۲۴, چهارشنبه

43-مرد


تو سفرای روزانه با مترو مجبورم آدمهای متنوعی رو ببینم .دیدن پسرای ابرو برداشته با تی شرتهای کوتاه و برق برقی و شکم نما با شلوارهای فاق کوتاه که همش نگران لیز خوردن اونها از ک.ن طرف هستم دیگه عادی شده ولی دیدن دخترایی که گاها با این پسرا هستن همیشه واسم جای سواله ایا واقعا اون موای تیغ تیغی و ته ریش بزی میتونه بعنوان یه تیپ مردونه جذاب باشه جالبه که اغلب این خانوما خودشون خیلی اجق وجق نیستن و حتی موارد چادری هم دیدم ولی دلم میخواد یکی بگه آخه مگه مردهم اینقدر میتونه گوگوری مگوری باشه و به عنوان مرد از طرف یه زن انتخاب شه یا شاید نمی دونم فقط دوست دختریکی بودن که اسمش مردونس کفایت می کنه

۱۳۸۷ مهر ۲۳, سه‌شنبه

42-دوست نداشتم

هفت هشت سال قبل واسه اولین بار با وبلاگها آشنا شدم ولی اونموقع به جز چند وبلاگ سیاسی مثل آقای بهنود کسی جلبم نکرد و تعقیبشون نکردم تا بعد از بهبود مجدد دسترسی به اینترنت و اطلاعات خوب بدست اومده از این راه واسه جریان مهاجرت به وبلاگهای مختلف سرک کشیدم و اخیرا مشتری ثابت همایون خیری ؛آنی دالتون ؛ ویولت ؛ یه فتحی؛گیلاسی بودم .خوندن وبلاگ مثل خوندن کتاب بود یا شاید پاورقی ولی نمیدونم مثل حسی که نسبت به کتابا مورد علاقم داشتم هیچ وقت دلم نمی خاسته فیلمشون رو ببینم یا نویسندشونو به قیافه و از نزدیک بشناسم یه جورایی به تخیل خودم بیشتر علاقه داشتم تا واقعیت وترجیح می دادم ازشون تصویری نبینم ولی گیلاسی خودشو زور زور کرد تو چشم اینقدر گفته بود که نمیشد کنجکاوی نکرد و ندیدولی خوب دوست نداشتم دیگه.ناچارا از دیدن همشون خوشوقت شدم:)

41-دکترا

خانم حدودا 40 ساله با سر وضع مرتب و مو مش کرده و لنزهای آبی جیغ که تو چشم میزد.ازدر که اومد تو استیلش افسردگی و اضطراب دیده می شد ولی از علایم انفولانزا شکایت داشت طبق معمول تو شرح حالش سراغ منتال استیت رفتم که بی مقدمه شروع کرداز وضعیت پریشانش شکایت کردن.: آقای دکتر من از همسرم طلاق گرفتم و خیلی روحیه ام خرابه خودم تحصیلات دکترا دارم ولی نمی خام به روانپزشک مراجعه کنم دو تا بچه دارم و نمی دونم باید با این وضع چکار کنم شاغل هستم ولی نمی خام کسی تو محل کارم بفهمه ........ خلاصه یه تخلیه فلاش تانک مانند وبعد که آرام شد شروع کرد منظم کردن جریان که مچ همسرشو در حالی که با سه تا زن دیگه تو خونه بوده گرفته و بلافاصله طلاق و حضانت بچه ها رو گرفته .آقای همسر یه لر ثروتمند بوده وپانزده سال زندگی مشترک داشتن و بعد این جریان معلوم شده بود طرف از 13 سال قبل با یه شناسنامه دیگه یه زن دوم هم داشته . من با یه مقدار توصیه تاکید به انجام مشاوره راهیش کردم و در حالی که لبخند محوی از رضایت رو لبش بود رفت .من مونده بودم با یه علامت سوال به چه گندگی که آخه چطور یه زن اینقدر از شوهرش دوره که طرف در 13 سال از 15 سال زندگی مشترک؛ یه زن دیگه داشته و این نفهمیده .تازه آدم شاغل و فعال در اجتماع با تحصیلات در حد دکترا ؛و اینقدر مونده تا بالاخره اتفاقی حین خانم بازی طرفو دستگیر کرده مگه میشه؟حالا یارو لر هم بوده که مظهر هالوگی وزیادی ساده بودن هم هست و خانم تهرانی.چه شود

۱۳۸۷ مهر ۲۰, شنبه

40-خدای من


یکی از دوستان سایت آسمان استرالیا یه وبلاگ داره که توش با اصرار تمام پنبه تمام عقاید مذهبی ملت رو زده و خلاصه اول و آخر دیا نت رو به باد داده . اینکار رو هم با صرف وقت و تحقیق و به زعم خودش خیلی علمی هم کرده .مطالعه مطالبش در خونه و بحث روی اونا باعث یه چالنجی شد که سوژه امروزو دستم داد. میکن چرچیل تویه مهمونی حسابی مست و پاتیل بود یه خانم خبرنگاری به دنبال سوژه اومد کنارش و دوبار بلند صداش کرد و وقتی توجه همه جلب شد و جوابی نگرفت گفت: تو مستی , تو خیلی مستی , تو وحشتناک مستی , تو افتضاح مستی که یهو چرچیل سرشو کرد بالا به یارو گفت تو زنیکه... زشتی ,خیلی زشتی ,وحشناک زشتی افتضاح زشتی . حالا من فردا صبح مستیم میپره ؛ببینم تو چه غلطی می کنی. حس کردم حکایت مانی عزیزه؛ دین هرچه هم معایب و نکات غیر منطقی و عجیب واسه یه گروه تحصیلکرده و اهل مطالعه و تعمق داشته باشه واسه یه اکثریتی چیزی درش تغییر نمی کنه و فردا که بلند شن همون احساسی رو بهش دارن که بعد دیدن این نقاط ضعف داشتن .ولی این مانی واره ها هستن که با فاش شدن طرز تفکرشون باید نگران سرشون باشن . نمی دونم اصلا ضرورت بیان این مسایل چقدر جدیه چون اگر از طرف دیگر به مسئله نگاه کنیم ؛در وجود این عقاید برای اون گروه اکثریت خیلی مزایا میبینم که با حذفش واقعا دچار بی هویتی و مشکل میشن . این نکات ضعف تو تمام نهله های فکری و اقسام ادیان و مذاهب هست و واگو کردنشون چیزی رو تکون نمیده چون ضرورت و نیاز غریزی آدمها و شاید اجبار محیط وتاریخ رو نمیشه با این جور برخوردا حل و فصل کرد. این اکثریت همون آدمهایی هستن که جوامع و جریانات درون اونو میسازن و همه این اجزا در انواع ادیان از نیازهای اونا سرچشمه گرفته .از شکل و فرم پرودگار, تا نوع و شکل عبادت, تا واسطه ها و نمادها .اینها هستن و واقعیتن و با رد یا قبول ما هم عوض نمیشن. ماهم باید عقایدمون رو برای خودمون نگه داریم و به یه سری کلیات که همه مذاهب و منطفها تاییدش میکنن نگاه کنیم.دروغ نگفتن دزدی نکردن ؛بند و بار داشتن وتعهد به جمع و خیلی چیزای خوب که با دین و بدون دین خوبه و جای شک نداره واگر از جانب ما تایید شه اعتبار خود مارو افزایش میده و جامعه رو به سمت بهتر شدن و به قول مانی بیداری سوق میده نه خورد کردن اساس بینشی جامعه .الان مانی عزیز درمحیطی هستش که اگر کسی ازش بپرسه دینت چیه میتونه بره ازش شکایت کنه بنابر این شاید اونم به این نکته برسه که بهتره خیلی درگیر تطابق ظواهر و وسایل در موضوعات اعتقادی نباشیم و با شخصی تلقی کردنشون اجازه بدیم عیسی به دین خودش باشه موسی به دین خودش .

۱۳۸۷ مهر ۱۷, چهارشنبه

39-کویر

واسه اولین بار دعوت رسمی شده بودم که یه نمایشگاه عکسو ببینم ( نمایشگاه کارهای استاد قلمسیاه در گالری سیحون به اسم خوابگاه خورشید وبا مضمون کویر) .
نمی دونم من دچار مشکلات فرویدی هستم یا واقعا کویر اینقدر که من حس می کردم انحنا های سک سی داره ؛ البته از هنر جناب قلمسیاه هم به حق نباید گذشت به هر حال بسیار زیبا بود و لذت بردم . نمی دونم چرا قبلا این کارو تجربه نکرده بودم که برم گاهی یه هوای فرهنگی بخورم.

۱۳۸۷ مهر ۱۶, سه‌شنبه

38-برنامه


خوب با پشت سر گذاشته شدن امتحان ایلتس باید برنامه ریزی مطالعه واسه امتحان بعدی رو شروع کنم وتلاشم شرکت در امتحان طی سه ماهه و یا ترجیحا ماه اول سال اینده هستش.کار سختیه که امیدوارم با سرعت مناسبی از پسش بر بیام چون به هر قیمت شده میخام تو سال آینده موو کنم اونطرف و با توجه به اینکه الان نزدیک ماه بیست وچهارم انتظارمون هستیم قاعدتا باید دیگه نتیجه قضایا روشن بشه انشالا.
با پاس کردن امتحان ام سی کیو یه راه دوم هم در اختیارمون قرار میگیره که با استفاده از موقعیت اون هم میشه مهاجرت رو عملی کرد. خداوند هرچه خیره قسمت کنه.

پ . ن چون خودم چندان مشتری ندارم از گیلاسی عزیز ( بانوی شاخ وبلاگستان:))) خواهش کردم از مراجعینش در مورد نظر همسران وبلاگ داران و برخورداشون با وبلاگ طرف مقابل بپرسه که جوابهای اونا و خصوصا پست خود این دوست عزیز سایبر واقعا جالب و طبق معمول با مزه بود.خودم علی رقم اینکه یک لینک از اینجا بالای هوم پیج دستگاه خونه گذاشتم هنوز نظری از همسر جان دریافت نکردم که نمی دونم باید خوشحال باشم یا نه؛ حالا فقط تصمیم دارم اون لینکو پاک کنم ببینم عکس العملی داره یا نه.

۱۳۸۷ مهر ۱۵, دوشنبه

37- بسیار سفر باید (2)

در برگشت از شمال تو جاده من پشت رل بودم و بقول اصفانیها شووی شووی می رفتم که اول هزلر چم افتادم پشت یه آردی مسافر کش با دوتا مسافر زن در صندلی جلو!! منم با آرامش دنبالش می رفتم که بعد چند دقیقه ای صدای همسر جان در اومدکه پس سبقت بگیر .ماشین جدید اتوماته و من هنوز خیلی با سیستم آداپت نشدم خصوصا واسه معکوس و سبقت و اینا چندان راحت نیستم فلذا به رانندگی با ملایمت ادامه دادمو بالاخره تو تونلهای بالای هزار چم فرصت رو مناسب دیدم که در سطح صاف و با دید مناسب متخلفانه سبقت بگیرم ؛خداییش هم اولین خلافم تو جاده بود . هنوز از نصف ماشینه رد نشده بودم که یه ماشین پلیس تو دهنه تونل از روبرو اومد و دور زد و وایساد منتظر من.آقا سوختن نواحی خلفی تحتانی از یک طرف انفجار همسر از یک طرف دیگه و قبض بیست هزار تومنی جریمه همه باعث انبساط خاطر فراوان در انتهای سفر شد تازه بماند که چقدر سیبهای جناب سروان پلیس را برق انداختیم تا بی خیال گواهینامه مون شد.

۱۳۸۷ مهر ۱۴, یکشنبه

36-دوبسسسس

بالاخره 7 رو از ایلتس گرفتم .بعد از مدتها یه ذوق حسابی کردم.

35-بسیار سفر باید


آقا رفتنیم شمال جای همگی خالی و در مسیر رفت از جاده چالوس نزدیک مرزن آباد که این کوهها سفید میشن و روش سرو کاشته شده ؛ هوای نیمه ابری یه نور پردازی زیبایی ایجاد کرده بود که بسیار هوس انگیز بود واسه عکس ما هم که ماهر در عکاسی و همسر جان هم رانندگی میکردند پس دوربین رودر اوردیم و شیشه رو پایین کشیدیم و کله رو کردیم بیرون و د عکس بگیر.بعدم نشستیم به تماشای هنر خودمون که تو یه پیچ کنترل ضبط ماشین که همسر جان جدیدا انداخته رو ماشین لیز خورد و فرطی پرت شد بیرون از پنجره .اولش که نفهمیدیم چی شد ولی بعد یهو جای خالیشو دیدم و اعلام کردم و ابتدا همسر منفجر شدند و هنر و حیثیت مارو زیر سوال بردن و بعدم دور زدن و در محل مشغول تفحص شدیم تا کنترل مفقود رو کشف کنیم .من که موفق نشدم ولی خود همسر گرام یافتش ؛خوشبختانه(در نظر اول) فقط در و باطریش گم شده بود ما هم برش داشتیم وخوشحال حرکت کردیم.حالا چند روزه داریم دنبال در میگردیم و معلوم شده که کل ارزش کنترل ضبط به درشه چون بدون اون کار نمیکنه و یدک هم نداره!! آخر هم امروز یه نو شو خریدم تا همسر عزیز از کول ما پیاده شه.

۱۳۸۷ مهر ۱۳, شنبه

34- استرس

خوب عید همه مبارک . ما هم رفتیم سفر و اومدیم و رفتیم عروسی و رفتیم کشیک و حالا هم سرکار هستیم و بعد این چند روز زندگی تنبلانه میخام آپ کنم ولی چون کلی کار زمین مونده دارم نمیشه.
یکی از دوستان واسه کاهش استرس ترکوندن حبابهای این لفافهای پلاستکی رو مفید میدونه و این لینکو معرفی کرده که به نظرم با حال بود
تا سرگرمید منم برم به کارام برسم

۱۳۸۷ مهر ۷, یکشنبه

33-تزریق فرهنگ


بخاطر مسیر محل کار هر روز باید از مترو استفاده کنم .نمیدونم چقدر تجربشو دارین که تو ایستگاه اول سوار شین ولی همیشه کلی واسه من اسباب هرس خوردنه .نمیدونین فرزندان کوروش و داریوش و وارثان نادرشاه وکریم خان چجوری برای تصاحب صندلیها تو سر مغزهم میزنن.بعدم که میشینن فوری یا در موبایلشون غرق میشن یا میخوابن که یه وقت نخان جاشونو به یه پیرمرد پیرزن یا معلولی بدن دلم میخواست میشد فرهنگ رو هم به این ملت آمپول پرست تزریق کرد.
پ ن .رفتم تو وبلاگ گیلی این لینکو گذاشته 1.1
در نتیجه من این شدم:

حسابگر

(تاثیر پذیر، درون گرا، واقع گرا، متفکر )

تو یک تیپ "حسابگر" هستی. کم حرف، باریک بین و دقیق، قابل اعتماد. درسته که خیلی هم با حال نیست به آدم بگن "حسابگر" ، ولی حالا خودمونیم، تو هم زیاد آدم باحالی نیستی. زندگی خیلی شلوغ و پر سر و صدایی نداری ولی برای خودت تفریحات و سرگرمی هایی داری و کسانی که به تو نزدیکند واقعا تو را دوست دارند.

به طور کلّی دو نوع "حسابگر" وجود دارد که تو هم به احتمال زیاد در یکی از این دو گروه قرار می گیری:
- زن
- مرد

جدا از شوخی، حسابگر ها در هر کاری که انجام می دهند موفق هستند و همه، به خصوص دوستانشان، همیشه می توانند به آنها اعتماد کنند. آنها تقریباً هیچوقت دزدی و تقلّب نمی کنند. (البته منظور "حسابگر" های این تست شخصیت است، و گرنه بعضی حسابدارهای واقعی اینکارها را میکنند!! اگرچه آنها احتمالا در این تست شخصیت "قاضی" خواهند شد).

در ضمن، تو احتمالاً رابطه خیلی دوستانه و خوبی با اعضای خانواده ات داری.

منم موافقم با 90 درصد صحت

۱۳۸۷ مهر ۴, پنجشنبه

32- فراق بال


یه دوستی توصیه کرد واسه پستها اسم بذاریم مام گوش کردیم . دو سه روزه دارم فراق بال رو به معنی واقعی حس میکنم کتاب متفرقه و انواع روزنامه میخونم و فیلم و ماه واره می بینم (بدون عذاب وجدان خوندن زبان و نوشتن) و این واقعا لذت بخشه؛ اگر جور شه هفته دیگه هم یه سر بریم ولایت, صله ارحام بجا بیاریم .دلم واسه سفره افطار بابایی تنگ شده.

۱۳۸۷ مهر ۱, دوشنبه

31

اینم از شروع مهر و انتظار ما هم بیست و سه ماهه شد . ااا بترکن این استرالیان چقدر گشاد و دل گنده ان حالا تازه اگه به ما ویزا بدن ما فرطی را نمی افتیم بریما ولی اینکه اینقدر لفتش دادن آدمو عصبی میگنه. خدا هرچه خیره قسمت کنه ما که تا حالاش راضی بودیم.

۱۳۸۷ شهریور ۳۱, یکشنبه

30


خوب اینم ازین امروزکه سکشن اسپیکینگ رو دادیم. صبح کله سحر پاشدیم و همسر گرام رو پاشوندیم و7.15 دم محل امتحان بودیم نوبت ساعت 7.45 هم داشتیم .خلاصه بعد یک ربع رفتیم از ماشین پایین وداشتیم میرفتیم تو که دربان کفت نرین نیومدن هنوز؛ منم کلی جا خوردم و فکر کردم بخاطر احیای ماه رمضونه:)) ولی بعد معلوم شد روز آخر تابستانه و ساعتها رو جا بجا کردن . الکی یه ساعت علاف شدیم ولی بعدش با ممتحن جلسه قبلم امتحان دادم؛ شناخت منو و کلی احوالپرسی و چون و چرا. امتحانم بد نبود. خدا بخاد ببینیم اینبار شر کنده میشه؟ حالا هم اینقدر خوابم میاد که این ریختی به نظر میام.

۱۳۸۷ شهریور ۲۹, جمعه

29

پنجشنبه برای سومین بار و عملا برای چهارمین بار ( با احتساب کنسلی اون دفعه) سر امتحان ایلتس حاضر شدم امتحان در مجموع خوب بود . ولی با توجه به تجربه باید تا دریافت نتیجه منتظر بمونم . بخش اسپیکینگشم فردا برگزار میشه. بعد امتحان سبکی خوشمزه ای داره که یه جورایی دوسش دارم واسه همین جمعه بهم خوش گذشت . بریم تا ببینیم فردا چی میشه . این استرالیان ملعون هم هنوز هیچ تکونی نخوردن دارن لجم رو در میارن تنبلا.

۱۳۸۷ شهریور ۲۶, سه‌شنبه

28


یه عده آدمها حس طنز تو وجودشونه و یه جوری از ناخوداگاهشون طراوش میکته آدمایی مثل مرحوم صابری یا نیک آهنگ کوثر ولی تا حالا تو خانومها خیلی با این تیپ آدمها کم برخورد کرده بودم تا اتفاقی به وبلاگ گیلاس خانومی برخوردم و واقعا هر روز با خوندن پست هایی که میزاره لذت میبرم این آدم حتی در بدترین شرایط روحی که برام به عنوان یه حرفه ای معلومه چیزی از طنز ذاتیش کم نمیشه جالبش اینه که به عنوان فرزند شهید آدم توقع داره خیلی عصا قورت داده تر از این حرفها باشه به هر حال براش آرزوی سلامت و موفقیت دارم . دلیل این پاچه خاریها این بود که واسه اولین بار لینک وبلاگ خودمو تو یه وبلاگ دیگه دیدم وکلی احساس شهرت بم دست داد

۱۳۸۷ شهریور ۲۴, یکشنبه

27

تو کلاس این چند جلسه واسه رایتینگ ایلتس چند بار 7 رو زدم .امیدوارم تو امتحان مثل این وزنه بردارا بتونم رکورد خودمو بزنم. آقا یکی منو دعا کنه

۱۳۸۷ شهریور ۲۲, جمعه

26

خوب اینم از شنبه و یه شروع هفته .وقتی جمعه سر کار باشی شنبه معنیشو از دست میده یه جوری هفته هام پونزده روزه شده
هفته قبل پدر همسر یکی از دوستان (مهران عزیز) فوت شد سه شنبه ختمش بود دیروزم یه مراسم دیگه که بدو بدو بعد در اومدن از سر کار رفتیم اونجا .
مهمونی بازی ماه رمضان هم خونه عموی همسر گرام بود و مجبور شدیم تا نصف شب این سریالهای مسخره مزخرف رو تماشا کنیم . بدون هیچ تنوعی.
امیدوارم تو این هفته بتونم وقت واسه زبان بزارم پنجشنبه این امتحان ایلتس رو ضربه کنم از شرش راحت شم.

۱۳۸۷ شهریور ۱۹, سه‌شنبه

25

تموم امروزو رو دنبال ایده واسه کار جدید تو گوگل گشت زدم . هیچ کاری تو این دنیا جدید نیست و همیشه یه عده قبل تو انجامش دادن خوب یه تعدادشون هم معرفت داشتن و یه ردی ازشون تو گوگل پیدا میشه که تو خیلی گیج و گول هیچ کار جدیدی رو شروع نکنی

۱۳۸۷ شهریور ۱۸, دوشنبه

24




امروز شروع یه جریان کاری جدید رو استارت زدیم .تصمیم گرفتیم یه جوری زندگی کنیم که جریان مهاجرت تو هیچ کدوم از برنامه ها مون وقفه نندازه ؛ گرچه کاملا قابل انجام نیست ولی داریم سعی میکنیم .با یه آشنا یی هم راجع به وضعیت امتحانای دندان پزشکا صحبت کردیم که اطلاعات نگران کننده ای راجع به سختی و کندی کار داد . خدا به عیال مربوطه کمک کنه

۱۳۸۷ شهریور ۱۷, یکشنبه

23

از شر کارهای اداری ماشین خلاص شدم . واقعا سیستم اداری مسخره کار میکنه همه چیز حضوری و اغلب بیش از یه بار مراجعه برای هر کار و انجام یه کار تو چند بخش مختلف همه و همه باعث تنفرم از پیگیری روندهای اداری هستش . خیلی جاها میبینی اصلا یه ملکول فسفرم صرف فکر کردن روی ضرور ت و یا اصلاح روندها نشده. ماکزیمم مدرن شدن نوشتن با کامپیوتر به جای قلم دواته اونم بلایی شده که وقتی تو این اوضاع برق نباشه گرفتارمیشی.خدا انشالا نجاتمون بده.

۱۳۸۷ شهریور ۱۵, جمعه

22


خوب اینم یه شنبه دیگه. پریروز سالگرد عقدمون بود , درچشم به هم زدنی 7 سال گذشت و واقعا خدا رو شکر می کنم که همسر خوبی قسمتم شد البته خوب هر آدمی نواقص خودشو داره و ما هم هیچکدام ازین امر مستثنا نبودیم ولی تونستیم تا اینجا رو خوب پیش بریم انشالا که بعدشم هم توام با سلامت و خیر باشه. دیروز مهمونی افطار منزل مادر زن جان که خدا رو شکر خوب برگزار شد وعصرشم اولین جلسه با بچه های پزشک سایت زیر آسمان استرالیا و تبادل نظرات بسیار مفید و آشنایی از نزدیک. صبح دیروزم بالاخره ماشین عوض کردیم و 206 رو به نوع اتومات ولی غیر صفر ارتقا دادیم.واسه سر راست شدن دفعات یه بار دیگه هم خدا روشکر
:))

۱۳۸۷ شهریور ۱۲, سه‌شنبه

21


ماه مبارک رمضان؛ ماه زیاد خوردن و کم کار کردن شروع شد .انشالا همه مومنین بدون اضافه وزن تا پایان این ماه عباداتشونو به انجام برسونن و با درد دل نیازمند ها آشنا بشن ما که از دیروز مراجعات بمون برای دریافت گواهی پزشکی جهت خداوند متعال شروع شده مسخره است یه عده حتی واسه خدا هم فیلم بازی میکنن !!

۱۳۸۷ شهریور ۱۱, دوشنبه

20

این کامپیوتر هم با وسایل جانبیش عالمی داره به خدا؛ من که خدا رو شکر به اندازه کافی فضول هستم که تنهایی از خیلی چیزا سر در بیارم ,ولی گاهی قاط زدن سیستم حرفه ای ها روهم سر کار میذاره . دیروز همه چیز مرتب بود امروز بعد یه قطع و وصل برق دستگاهم پرینترشو نمی شناخت هرچی به هم معرفیشون می کردم بازم مثل ادمهای لجباز میگف نمی دونم این چیه تا بعد کلی دستمال زدن دیدم راه افتاد و پرینت داد .حالا از داکیومنتهای سیو نشده مثل صفحات وب پرینت نمی گیره اطلا انگار نه انگار که میگی یه کاری بکن همه چی رو باید سیو یه تبدیل به پی دی اف کنم تا بشه پرینت کرد .مسخرس والا؛ از هر کی هم می پرسم نمیدونه

۱۳۸۷ شهریور ۱۰, یکشنبه

19

بچه ها, دوستان در سایت زیر آسمان استرالیا یه جامعه مثالی از ایران و ایرانی هاست . اونم از نوع تحصیلکرده و مدرنش که همه خودشونو آماده مهاجرت کردن ولی در بعضی برخوردا رگ وریشه های سالها زندگی در جامعه غیر دموکراتیک رو نشون میدن .مثلا تو برخورد با وکیل غیر مورد علاقه گروه راحت طرف رو حذف می کنن یا یه نفر دیگه که اونم ادبیاتش مورد پسند مدیرا نبود حذف شد ویه عده هم که فقط تعریف و تایید این رفتار مدیرا و ادمین سایتو میکنن درحالی که به نظرم می شد هردوشون رو حفظ کرد و از بخش مثبت توانشون استفاده کرد. این چیزیه که تو این فرهنگ یاد گرفتیم و با خونمون عجین شده

۱۳۸۷ شهریور ۹, شنبه

18

دو روزی فرصت سر زدن نشد وباز به شنبه رسیدیم . اخر هفته قبل یه دوستی بعد از چند سال که فقط دورادور خبر قبولیش تو رزیدنتی و بچه دار شدنش رو شنیده بودیم زنگ زد و سلام و حال و احوال و خبر شرکت و قبولی در امتحان بردشو داد.بعدم سوال کرد که مکان که بتونیم یه دو ساعت برا ملاقات با دوستش در اختیارش بذاریم دارم یا نه حسابی لجم گرفت واقعا باید رو داشت .

۱۳۸۷ شهریور ۶, چهارشنبه

17

خدا آقا جونو بیامرزه می گفت خدا کنه هیچ وقت شرمنده زن و فرزند و خانواده نشی . امروز مامان گلم واسه اولین بار ازم یه چیزی خاس که شرمندش شدم و تا عمق وجود شرمندگی رو حس کردم .اه که چه حس بدیه

۱۳۸۷ شهریور ۵, سه‌شنبه

16

من ازون تیپ ادمایی هستم که بقول مرحوم پدر بزرگ آسیابم همه چی خورد میکنه . سالها غذای دانشجویی و مجردی و سلف بیمارستانی خوردن حس ذائقه رو تحلیل برده ولی خداوند متعال به تلافی این صبر و بردباری عیالی قسمت کرده که در هنر آشپزی سرآمده و خیلی وقتها دست پختش من بی ذوق رو هم مشعوف میکنه. صبح تا حالا با چند برش باقلوای خونگی حسابی محزوز شدیم و به قولی "چیف چردیم حسابی". .:))

۱۳۸۷ شهریور ۴, دوشنبه

15


به همت مانی خان شهریر و سایت جالب جیره کتاب دارم کتاب جالب (و, نیچه گریه کرد) رو میخونم به خاطر گرفتاریها خیلی کند جلو می رم ولی بازم بعد از مدتها کتاب نخوانی خوشحالم که دارم اینکارو می کنم .

۱۳۸۷ شهریور ۳, یکشنبه

14

چند هفته پیش یه دوست خوش ذوقی تعریف و تبلیغ یه رستوران (که چه عرض کنم اغذیه فروشی ) مکزیکی به نام گارسیا روکه یه آقای ایرانی با همسر مکزیکی الاصلش بعد از مراجعت از آمریکا در لواسان راه انداختن کرده بود و با ای میل برای گروهمون فرستاده بود مام تو خونه نقل قول کردیم و مادر زن جان هم که پایه اکتشاف همه جاهای جدید هستن هر هفته میگفتن این جمعه بریم رستوران مکزیکی . خلاصه این جمعه پا داد که بریم .بماند همو گم کردیم توراه و آدرس رستورانه رو هم نمیدونستیم تا پیداش کنیم کلی لواسان گردی کردیم ؛ ولی خدا رو شکر تجربه غذایی جدیدی بود که به قول معروف آبرو داری کرد. زدیم بر بدن و آمدیم جای همه خالی .
شمام برین بد نیست

۱۳۸۷ شهریور ۱, جمعه

12+1!!!

بازم شنبه شد. پنجشنبه در یکی از نادر ترین امتحانات ایلتس که احتمال فقط در ایران برگزار میشه شرکت کردیم.
بعد از دوساعت علافی از ساعت 7 صبح ساعت 9 برنامه شروع شد و بعد یه لیسنینگ نسبتا سخت دفترا ریدینگ رو دادن خانم خوش اخلاق برگزار کننده گفت حال ریدینگ جنرال تحویل میشه ما هم همه واسه آکادمیک رفته بودیم صدای یه نه دسته جمعی اومد و طرفم جا خورد ولی دفترا پخش شد دیدیم نه جنراله صدای همه بلند شد و اهالی مجری دست پاشونو گم کردن وخلاصه برو و بیا و بالا و پایین تا معلوم شد یک اشتباه نادر پیش اومده و سوالا اشتباه اومده گفتن یکساعت ونیم بشینین بیرون تا اصلاح بکنیم حاضرین هم دبدو واسه چک کردن جوابا با هم تا اگه پاسخ نامه عوض نشد تصحیح کنن و بعد دو ساعت هم اعلام کنسلی امتحان و اعتراض و شلوغ پلوغ بازی یه عده که بلیط و پذیرش و هزار گرفتاری دیگه داشتن و معطلی وچک وچونه تا واسه طی سه ماه بعد امکان شرکت مجدد در امتحان ایجاد بشه .خلاصه فیلمی داشتیم.برگشتیم خونه دست از پا درازتر .

۱۳۸۷ مرداد ۳۰, چهارشنبه

12.75!

دو تا کامنت اونم برای اولین بار واسم خوشحال کننده بود ممنون از احوالپرسی و راهنماییتون فعلا برم درس بخونم هم راجع به تجربه امتحان ایلتس قبلی هم جریان مهاجرت شنبه براتون تعریف میکنم.

۱۳۸۷ مرداد ۲۹, سه‌شنبه

12

امتحان ایلتس پنجشنبه است و مقداری استرس طبق معمول وجود داره البته تبخالم هفته پیش عود کرده بود ولی از دفعه قبل خیلی ریلکس ترم .انشالا که پاس شه مام یه نفس راحت بکشیم
ولی واقعا آشنایی کامل با یه زبان دوم هم خیلی سخته وهم خیلی زیبا دیشب دنبال لغت قهر و آشتی بودم.جالب بود واسم میشه
sulky وpeac

۱۳۸۷ مرداد ۲۸, دوشنبه

11


جمعه برای بار سوم ایلتس میدم امیدوارم با این سه بازی بشه! حوصله ام از زبان و تکراری بودن نقاط ضعفی که ناشی از مشکل فرهنگی به نظر میاد سر رفته. دلم میخاد سریعتر مطالعه درسی رو شروع کنم تا بتونیم قبل رفتن امادگی امتحان بدست بیاریم و بعدش بریم اونجا والا مجبورم یه دور برم و بیام وبعد از کسب آمادگی دوباره بریم که کلی هزینه رو دستمون میگذاره.دیروز رو به درس خوندن گذروندم ولی راندمان خیلی پایین بود تعطیلات همیشه همینطوره . نمیدونم چرا تو خونه راحت نیستم واسه مطالعه

۱۳۸۷ مرداد ۲۶, شنبه

10

دو سه روزی سرم شلوغ بود با بولتن دفتر و کارای اداری.پنجشنبه ظهرمنزل خاله عیال بودیم وشبم دکتر شهرام یازدهمین سالگرد ازدواجشو جشن گرفته بود . جمع ده پانزده نفر از همدوره های قدیم و تجدید دیدار و خاطره ها و همسران وفرزندانی که ندیده بودیمشون . خیلی خوش گذشت تا دونیم اونجا بودی درنتیجه جمعه تا ظهر خواب و بعد سر کار تا شب یه سری به اقوام و همین دیگه.خدارو شکر مشغول و سر گرم

۱۳۸۷ مرداد ۲۲, سه‌شنبه

9

دیشب یه جوون افغانی که از طبقه پنجم افتاده بودو اورده بودن بیمارستان ساق راست ران چپ لگن وارنج چب و خونریزی داخل شکمی داش تا 2 مشغول راس وریسیدنش بودیم امروزمون خوابالو خواهد بود . داداش یارو راحت گفته بود ول کنین بمیره پول نداریم صاحبکاره مرام به خرج داده بود اورده بودش .

8


دیروز دم ایستگاه مترو دو تا ماشین پلیس و 8 نفر نیرو مراقب بودن بهشت یه وقت از زیر پای خانمها در نره !و در همین حال در 5 قدمی پشت سرشون بخاطر ورود به یه طرفه و پارک در توقف ممنوع و ایستادن دوبله ماشینها کلی آدم علاف شده بودن تو این گرمای جهنم تابستان. موندم واقعا کدوم واجبتره راست و ریس کردن جهنم موجود یا نگرانی برای بهشت فردا؟؟؟؟؟

۱۳۸۷ مرداد ۲۱, دوشنبه

7

با طولانی شدن زمان انتظار واسه مهاجرت و سبک شدن نسبی کارای زندگی و همچنین بزرگ شدن دور کمر مبارک تصمیم گرفتم دوباره ورزش رو شروع کنم . دوباره بخاطر اینکه قبل از اومدن به تهران و ازدواج با گوگولو کلی ورزشکار بودیم و مراقب سلامت و وزن ولی بعدش مدتی بود که کنار گذاشته بودم و خصوصا از وقتی همسر گرام ورزشکار شده بود منم کلی دلم هوای ورزش کرده بود . خلاصه با همراهی یکی از دوستان دو ماهی هست که در یه باشگاه ثبت نام کردیم و مشغول ورزش سه روز در هفته شدیم . باز غرض از این مقدمات صحبت راجع به مربی بدنسازی باشگاه بود که بنده خدا به نظر به دلیل فلج اطفال از یک پا مشکل داره ولی بالا تنش غولییه دیروز فکر میکردم من اگه از یه پا فلج بودم چقدر دنبال یه شغل در زمینه ورزش می رفتم . تو دلم اراده شو تحسین کردم و گفتم کله پوک یاد بگیر 20 دقیقه میدوی غیزت در میاد . کلی انگیزه داد.

۱۳۸۷ مرداد ۱۹, شنبه

6

یه جمعه ی بیمزه و یک شنبه شلوغو طی کردم و نشد پست بذارم .یه جایی تو وب راجع به قوانین مورفی میخوندم و خودم اسمشونو گذاشتم قوانین بد شانسی . اگر تا حالا باشون برخورد نکردین یه چرخی تو وب بزنین پیدا میشن و با مزه هستش بدون هیچ توجیهی بد شانسیها یا در واقع مسیلی رو که ما اسمشو بدشلانسی میزاریم ردیف کرده که خیال نکنیم اتفاق خیلی نادریه مثلا دیرت باشه وسیله جا بذاری یا پول نبری خرج پیش بیاد و این حرفها .حالا غرض ازین روده درازیا دیروز یه عزیزی یه مطلبی رو دستنویس داد که با تایپ شدش مقایسه کنم و من هم در یک نگاه اجمالی دیدم مطابقت داره و بهش برگردوندم بعد از یه وقفه ای راجع به همون نوشته صحبتی شد که اون عزیز میخواست رو یه جمله خاص دست بگذاره و همون جمله هه نبود !! یعنی جا افتاده بود و من ندیده بودمش -کلی احساس ضایع شدن کردم.

۱۳۸۷ مرداد ۱۶, چهارشنبه

5


از نکات جالب دنیای مجازی اطلاعات مختلف خصوصی آدمها است که گاها بدون اینکه بخواهی میبینی و خبر دار میشی یافقط کافیه یه کم فوضول باشی و یا طرفت هم مثل ما ناشی باشه .بعد مثلا وقتی به یه نفر که فامیل هفت پشت اونورترته تولد همسرجونشو تبریک میگی وگوشاش قرمز میشه و دوتام شاخ خوشگل رو سرش سبز میشه. میخواستم امروز عکس یکی از نوه هامو بذارم ولی نمدونم چرا لودر کار نمیکنه تا بعد
.

4


یکی از اتفاقات خوب طی این چند ماه انتظار آشنایی با بچه های خوب زیر آسمان استرالیا بوده که واقعا در اطلاع رسانی و تقسیم نگرانیها کمک زیادی به گذروندن این دوره کردن و خوشبختانه دسترسی مناسب من به اینترنت هم کمک زیادی برای استفاده بیشتر از اینفرصت بهم داد. دیروز خبر خوش ویزای یکی از بچه های گروه ( پگاه اولی عزیز) و شادی اون این حس رو بهم داد که واقعا وقتی مهربانی در میان باشه حتی دوستای هرگز ندیده فضای سایبر هم چقدر برای آدم عزیز میشن . انشالا خداوند هرچه خیر هست برای هممون قسمت کنه. از سایت مینی نوا که با نرم افزار پی 2پی مطالبو اشتراک میزاره یه فایل 2000 تایی عکس از نشنال جیوگرافیک کرفتم می خام برا تزیین اینجا هر روز شانسی یکیشو اپ کنم این مال امروز.

۱۳۸۷ مرداد ۱۴, دوشنبه

3

میگن تا سه نشه بازی نشه امروز 15 مرداد واین سومین پست منه. پست قبلی راجع به انتظار مهاجرت گفتم بد نیست راجع به پروسه ماجرا هم بگم . من بعد فارغ التحصیلی تصمیم داشتم برم اونور اب و استارت کارو با برنامه ریزی واسه کانادا شروع کردم ولی مشکل زبان و امتحانات اونطرف وبیشتر از همه هزینه ها باعث شد نتونم کارو پیگیری کنم بعلاوه حوصله 6 سال تو صف موندن رو نداشتم تا خدا قسمت کرد با خانم گوگول ازدواجیدیم و با تلاشها و تغییر برنامه های کاری سغی کردیم سر و سامانی به شرایط زندگی بدیم که به خاطر مسایل مختلف فقط منجر به کلی ضرر مالی و زمانی شد این شد که دوباره به فکر افتادیم این بار به همراه عیال بریم و این بار با هر ضرب وزوری بود پولو دادیم به یه به اصطلاح وکیل و با راهنمایی ایشون با یه سابقه کار به قولی صوری برنامه رو واسه رفتن جور کردیم ولی ظاهرا حالا به خاطر تعدد اقدام از این راه جریان دچار مشکل و توقف شده و به هر حال ما سر کار موندیم فکر کنم اگر با مسیر عادی کارو انجام می دادیم حالا به نتیجه رسیده بودیم

2

ما یعنی من و گوگولو دوساله داریم انتظار میکشیم که برای مهاجرت به استرالیا بمون ویزا بدن ولی متاسفانه دچار خنسی شدیم و علی رقم اینکه بطور معمول نباید این پروسه بیش از یک سال و نیم طول بکشه ولی ما همچنان علافیم البته این موضوع رو تا حدی به فال نیک می گیرم چون تو این فرصت کلی از مسائلمون کمتر شده و باز هم متاسفانه من هنوز نتونستم برای کارم به نمره ایلتس مورد نیازم برسم و همینطور کلاس می رم. بعله دیگه یکم خنگییت نهفته داشتیم که رو شده.