۱۳۸۸ دی ۱۰, پنجشنبه

97 - تبریک

علیرغم دریافت ایمیل و اس ام اس تکراریه بی ربط بودن سال نو میلادی به ما و خانواده و دعوت به صبر تا نوروز , به خاطر حس و حالی که دیشب در این شهر لمس کردم و دیدم؛ سال نو میلادی رو به همه دوستان و عزیزان که تا حالا از سال شمسی و قمری خیری ندیدن تبریک میگم و آرزو میکنم که همه ی چیزای 20 زندیگیتون 10 برابر بشه.
آرزوی قلبیم اینه که یه روزهم تو خیابونای شهرای ایران, همه شاد و بی غم راه برن و آتیش بازی تماشا کنن و بخورن و بنوشن و اصرافم بکنن و کسی را با کسی کاری نباشد .

خیلی چیزای دیگم تو ارزوهام واسه اون سرزمین هست که شاید واقعا باید براش تا 2010 شمسی صبر کرد !!؟

۱۳۸۸ دی ۶, یکشنبه

96 - قیمه

و دیدیم که امسال چگونه قیمه خوران همیشگی خود قیمه قیمه شدند.دست مریزاد؛اجرتون با هر کی بیشتر دوس دارین

۱۳۸۸ آذر ۳۰, دوشنبه

95 - تابستان

دیشب ایران مهمونی شب یلدا بود .همسر گرام از عصر قر الکی میزد و منم که میدونستم مشکل چیه رو خودم نمیاوردم و خودمو به کوچه علی چپ میزدم تا آخر شب بالاخره اشکش در اومد و یاد خونه مامانی که همگی اونجا جمع بودن وسیاه پلو پرملات و کره چکون مرسوم کرد .خلاصه سعی کردم با یه مشت لوس بازی حواسشو پرت کنم تا ماجرا طی بشه ولی خدایی این یکی دیگه اینجا اصلا راه نداره که شب اول تابستون جشن یلدا بخای بگیری چون ساعت نه تازه خورشید به ضرب بیل غروب کرده واسه همین هم نمی خاستم بروی مبارک بیارم ولی نشد.
تازه امروزم تو گودر اون یکی دکتر آرش منو به یه بازی بلاگی یلدایی دعوت کرده بود که دیگه واجب بود تا بیات نشده یه چی بگم.
باید5تا چیز که دوستان دربارم نمی دونن رو بنویسم !!؟؟
آخه دکتر جان ؛ مرد مومن، اینم شد کار. اگه می خاستم خودمو لو بدم که تو فضای رئال بودم، نمیومدم در عالم ویرچوال، چی بگم خدا رو خوش بیادآخه.مجبورم از رو دست خودت تقلب کنم.
1- من یه آقای 86 کیلویی و 185 سانتی(طولا)هستم که موهام بیشترش رنگ پا شده!!:)) و بقیه شم سفید وقهوه ای تیره بوده (به نظر من جو وگندم یه رنگن برای همین ازین اصطلاح استفاده نمیکنم )که به کمک جناب شوارتسکف اخیرا یه مدت دوباره کامل قهویی شد 
2-آدم رقیق القلبی هستم و زود اشکم در میاد
3-تمام تخلفات روی زمین به جز مخدرهای سنگین رو تست کردم ولی اهل هیچ خلافی نیستم به جز این وبلاگ:))
4-اگر دکتر نمی شدم حتما کتاب فروشی میزدم
5-اصلا بچه و بچه ها رو دوست ندارم ولی نمی دونم چرا بچه ها منو دوس دارن!!؟

آخیشش

وقتی آدما اینقدر راحت اعتراف میکنن چرا باتوم و شیشه نوشابه و انفرادی آخه؛ مگه زبون خوش چه ایرادی داره.
خوب در آخر چون شب یلدا طی شد من کسی رو به ادامه بازی دعوت نمی کنم ولی اگر شما دوت دارین بزبون خوش اعتراف کنین میتونین از قول من خودتونو دعوت کنین

94 - پرواز

تجربه جالبی کردم .پرواز با یه هواپیما سسنا ی شخصی کوچولو. صاحابش خیلی صمیمی و راحت دعوتممون کرد بریم یه دوری بزنیم .ما هم از خدا خواسته رفتیم بعدم اون بالا گفت حالا فرمون بگیر ببینم چه کاره ای من هم که منتظر فرصت خلاصه اینم روندیم و مصمم شدیم که گواهینامه پروازم بزاریم تو برنامه هامون.
اینور قضیه هم عیال عکس پس کلمونو انداخت که بدونیم خیلی برای اجرای برنامه ها فکر نباید بکنیم :))ی


۱۳۸۸ آذر ۲۳, دوشنبه

93 - چشم

یه آقای دکتر بازنشسته یه 60 - 70 ساله یه دو هفته پیش با یه خانم 25 ساله که یه دو وجب از خودش بلندتر وبسیار هلو بود ازدواج کردن و برنامه های این عروسی چندین روز سوژه اخبار بود و خلاصه راجع به همه جزییات اطلاع رسانی دقیق انجام شد .
امروز شازده دوماد با هلکوپتر شخصیشون خوردن زمین و البته نمیدونم چطوری خورد زمین که فقط زانوش زخم شد!!؟؟.
به همسر میگم همچین بلایی در دو حالت ممکنه؛ یا مردم چشمش کردن ،یا عروس چشمش دنبال بقیه مال منال دکتره.
خلاصه هر چی هست چشم توش نقش داره

۱۳۸۸ آذر ۱۸, چهارشنبه

92 - جوانی

تو تمام این سالهای اخیر؛ چه حین و چه بعد دوره تجرد, تقریبا تو هر مجلس عروسی که رفتیم ،حداقلش یه بار اخرای کار با آهنگ خدای آسمونهای اندی و کوروس، دستامونو در حال ترقص بلند کردیم و از خدا به جد خاستیم به داد دل جوونها برسه . 16 آذر هم طی شد با لیست بلند بالایی از جوونهایی که گرفتار شدن ؛و ما فردا می ریم که برای اولین بار اجرای این آهنگو با خواننده واقعیش ببینیم.
خدا اونجا که به حرفمون گوش نکرد و جوانی ما طی شد شاید اینجا به حرفمون گوش کنه برسه به داد دل اونایی که هنوز جوونن
جای همگی خالی

۱۳۸۸ آذر ۱۵, یکشنبه

91-آرزوهایی که حرام شدند



جادوگری که روی درخت انجیر زندگی میکند
به لستر گفت: یه آرزو کن تا برآورده کنم
لستر هم با زرنگی آرزو کرد
دو تا آرزوی دیگر هم داشته باشد
بعد با هر کدام از این سه آرزو
سه آرزوی دیگر آرزو کرد
آرزوهایش شد نه آرزو با سه آرزوی قبلی
بعد با هر کدام از این دوازده آرزو
سه آرزوی دیگر خواست
که تعداد آرزوهایش رسید به ۴۶ یا ۵۲ یا...
به هر حال از هر آرزویش استفاده کرد
برای خواستن یه آرزوی دیگر
تا وقتی که تعداد آرزوهایش رسید به...
۵ میلیارد و هفت میلیون و ۱۸ هزار و ۳۴ آرزو
بعد آرزو هایش را پهن کرد روی زمین و شروع کرد به کف زدن و رقصیدن
جست و خیز کردن و آواز خواندن
و آرزو کردن برای داشتن آرزوهای بیشتر
بیشتر و بیشتر
در حالی که دیگران میخندیدند و گریه میکردند
عشق می ورزیدند و محبت میکردند
لستر وسط آرزوهایش نشست
آنها را روی هم ریخت تا شد مثل یک تپه طلا
و نشست به شمردنشان تا ......
پیر شد
و بعد یک شب او را پیدا کردند در حالی که مرده بود
و آرزوهایش دور و برش تلنبار شده بودند
آرزوهایش را شمردند
حتی یکی از آنها هم گم نشده بود
همشان نو بودند و برق میزدند
بفرمائید چند تا بردارید
به یاد لستر هم باشید
که در دنیای سیب ها و بوسه ها و کفش ها
همه آرزوهایش را با خواستن آرزوهای بیشتر حرام کرد !!!




شعری از شل سیلور استاین






























90 -جالب

یه دوستی دیروز می گفت دولت فخیمه استرالیا به معتادین؛ هرویین مورد نیاز رو که میده هچ, بهشون حقوقم میده .
دیدم چه ایده جالبی اگه دولت گرامی هم به جای سوزوندن مواد مکشوفه اون رو رایگان میدادمعتادا هم بازار مواد فروشی قابل کنترل می شد هم امار و فرم مصرف در کنترل بود و می شد فرد رو به ترک راهنمایی و تشویق کرد (گرچه که به نظر من ترک بکن نیستن) و خیلی فوائد دیگه البته یادمه قدیم ندیما هم همچین برنامه ای واسه تریاک بوده.گرچه که بعد فکر کردم ذهن خلاق ایرانی فوری برای استفاده های ابزاری از مواد مفتی چه نقشه ها خواهد کشید

۱۳۸۸ آذر ۱۲, پنجشنبه

89 - اسب

برای یارو توضیح میدم که هفته سه روز عصر ,و تعطیلات درمانگاه بودم و دوتا عصر شب زوجم اورژانس بیمارستان .
میگه یعنی یه هفته کلینیک یه هفته بیمارستان میگم نه خره امروز اینجا, فردا اونجا, پس فردا دوباره اینجا .با چشما گشاد نگا میکنه میگه یعنی چن ساعت .
میگم خوب 60 ساعتی میشد حس میکنم تو مغزش داره میگهه آآآاین چه اسبیه.
نمی دونست من تو دلم میگم خنگ خدا تازه این عصر و شبم بود ؛صبحاشم دو جا کار غیر درمانی میکردم.
:)))

۱۳۸۸ آذر ۱۱, چهارشنبه

88 - آگهی بازرگانی

یه سایت پیدا کردم واسه آخر هفته ها تو شهری که هستین پیشنهاد میده کجا برین واسه استرالیا امریکا و انگلیسم هم هست
http://www.weekendnotes.com/?ref=w46008
بعدشم واسه تبلیغشون یه آی پد میدن ;D

۱۳۸۸ آذر ۴, چهارشنبه

۱۳۸۸ آذر ۳, سه‌شنبه

86 - نکته

اونور که بودیم من نسبت همسر جان وقت بیشتری صرف زبان می کردم و همش به اون قر می زدم که خوب دل به موضوع نمی ده و حساس نیست ولی یه بار که تو یه دیسکاشن موضوع رو با معلممون مطرح کردم اون گفت تو بهتره نگران خودت باشی خانمها خیلی اسونتر از آقایون گلیمشونو از آب بیرون میکشن .جالبه اینجا دقیقا همینطور شده . وقتی تو موضوع دقیق میشم میبینم خانمها شروع میکنن راجع به در و دیوار و زمین و زمون؛ مهمونی وسلمونی گپ زدن که سوژه های بین المللیه , ولی ما میخایم راجع به سیاست و اقتصاد و اشتغال و ورزش و موضوعات اجتماعی صحبت کنیم که اولا موانع فرهنگی وبعد پیچیدگی مسایل زبان مانع ایجاد ارتباط مردونه میشه، خلاصه با هم میرسیم به یاروها بعد عیال رفته تو داره چای میخوره ما هنوز داریم می گیم "واته گود ودر؛اوکی, یس یس.
وصف حال دقیقش تو این جوک قدیمی که شبگیر گفته هستش.

۱۳۸۸ آبان ۳۰, شنبه

85 - ترین

استرالیا(ویکتوریا ) از وقتی مارو دیده مشغول رکورد زدنه.
گرمترین نوامبر نمی دونم چند سال اخیر که دما تا بالای 40 رسید حالام پشت بندش بارندگی بی سابقه در نوامبر که یه روزه 15 میلیمتر اومده حالام ول کن نیست و همچنان داره میباره.
پ . ن (آگهی ) :))دیروز در ملبورن و تو خیابون توراک ( پلاک 109) یه فروشگاه سوغات و صنایع دستی (غیر خوراکی ) ایرانی به نام سی یلک ؛ به وسیله یه دوست ایرانی افتتاح شد .مجموعه بسیار قشنگ و با سلیقه از محصولات متنوع بافته و سرامیک و شیشه و قلمکار و ترمه و نقره ومینا که قیمتهای خیلی مناسبی هم داشت و فکر کنم برای معرفی به دوست و همکارای اوزی بد نباشه البته اگر هوس دادن هدایای ایرانی به مناسبتهای خاص داشتین هم میشه رو تنوع موارد موجود حساب کنین

۱۳۸۸ آبان ۲۶, سه‌شنبه

84 - خواهش

نمی دونم از چی یه این سوال لجم میگیره ولی خواهش میکنم دیگه ازم نپرسید که : حالا که استرالیا رو هم دیدی؛ ایران بهتره یا اونجا...یا ازون بدتر حالا فکر میکنی ما بیایم خوبه ؟؟؟!!! یا اند وحشتناکش که.. حالا اونجا رو توصیه می کنی یا کانادا یا آمریکا رو!!! بابا جون من؛ عزیز من؛ دلبندم ؛مجید....؛من .ونم پاره شد تا اینجا رام دادن, تازه اونم به یه سال نخورده و کار هم پیدا نکردم هنوز, تازه حالا مثلا ده سال دیگه و با هزار جور الک دولک, مگه کسی میتونه جای شما تصمیم بگیره ؛و اصلا حالا شما رو مگه تو ده راه میدن که سراغ خونه کد خدا رو میگیری .
من هم به خاطر اینکه تنها جایی که امکان ورودش در جهان اول برام وجود داشت اینجا بود اومدم اینجا؛ سه سال طول کشید تصمیم گرفتم و سه سالم معطل بودم تا امکانش فراهم شد بنابر این حد اقل حالا از کارم راضیم و بد نمی کنم که کسی فکر نکنه جاییم خله, ولی این دلیل نمی شه تو هم راضی باشی.
قبلا هم تو چندتا بحث فرومهای مهاجرتی گفتم مهاجرت مثل اینه که از تو یه خشکی بپری تو آب اولا تا آخر عمرت هم مثل ماهی که جاش تو آب بوده نمی شی و برای نفس کشیدن باید تلاش کنی و در ثانی حالا من شنام خوبه میرم قهرمان شنا میشم ,یکی میتونه طول و عرض بره, یکی فقط رو آب میمونه, یکی خفه میشه؛ یکی هم با وحشت یا با شجاعت بر میگرده تو صحرا که بوده میگه آب بده یا میگه خیس میشم دوس ندارم یا به افتاب صحرا علاقه دارم و از آب خسته شدم؛ حالا طبیعیه تک تک این افراد نظراشون با هم فرق داره و نظر هیچکسم به درد تو نمی خوره گیرم هزار و یک چیزشون مثل تو باشه. از تجربه ها بپرسید و ببینید اونا رو دوست دارید یا نه ولی جمع بندی رو خودتون با نگاه به درونتون انجام بدید و امکانات در اختیارو خلاصه اینکه ببخشین اگر ُقرم اومده بود

۱۳۸۸ آبان ۲۵, دوشنبه

83 -

A little boy got on the bus, sat next to a man reading
a book, and noticed he had his collar on backwards.

The little boy asked why he wore his collar backwards.

The man, who was a priest,

said,'I am a Father.' The little boy replied,

'My Daddy doesn't wear his collar like that.'
The priest looked up from his book and answered,
''I am the Father of many.'

The boy said,
''My Dad has 4 boys, 4 girls and two
grandchildren and he doesn't wear his collar that way!'


The priest, getting impatient, said.
'I am the Father of hundreds',
and went back to reading his book
.


The little boy sat quietly thinking for a while,
then leaned over and said, 'Maybe you should
wear a condom and put your pants on
backwards instead of your collar.'

۱۳۸۸ آبان ۲۳, شنبه

82 - فرار

برای من به شخصه مهاجرت یه جور فرار بود .من از دست ایرانی ها فرار کردم؛ از دست راننده های ایرانی, کارمندای ایرانی, مدیرای ایرنی, مغازه دارای ایرانی, همکارای ایرانی ,دوستای ایرانی, فامیلای ایرانی و......وگرنه که این آب و هوا کلاردشت بود ,این مارکا و برندا تو تندیس بود ,این معماری تو دریا کنار بود واین ماشینا تو کیش هم پیدا می شد .
من ازون فرهنگ ,ازون استیل روابط ,ازون توقعات و ازون آدما فرار کردم.
پس چرا باید توقع داشته باشم همکار ایرانیم اینجا تحویلم بگیره و کارمو راه بندازه, کارمند ایرانی واسم تره خورد کنه یا راننده ایرانی بهم خیلی لطف داشته باشه.
اینها همون جماعتن ؛ماها همون جماعتیم .
ولی اینجا تو این جامعه و فرهنگ رقیق شدیم و به چشم نمیایم .
حالا هر چه قدر هم که بخایم گنده گ..ی کنیم و خودمونو نواده کوروش و داریوش جا بزنیم و به جای ایرانی, پرشین معرفی کنیم همونیم که بودیم.
اینا رو برای دوستی گفتم که شاکی بود که موقع گرفتاری ایرانیای هموطنش محل سگ بش نزاشته بودن

۱۳۸۸ آبان ۱۹, سه‌شنبه

81- free

ظهر یکشنبه از بیرون برگشتیم خونه دیدم تو صندوق پست دو تا برگه هست خوندم تبلغ یه کلاس رقص بود و جلسه اول هم رایگان به همسر جان گفتم بریم اونم پایه بود رفتیم دیدیم همه پیر پاتول و جوون تریناشون ماییم عیال گفت ظاهرا اینجا هم برنامه مفتی طرفدارا خاص داره گفتم خوب برای اولین بار بد نیست وایسا ببینیم چی میشه ساعت هفت شروع برنامه بود گفتم احتمالا باید کار تبلیغی باشه حالا یه دو تا اجرا بعدشم مخ زدن برای شرکت در کلاس چهارتا مربی هم بودن که سن سالشون تو مایه شرکت کننده ها بود خلاصه برنامه شروع شد هر مربی با یه گروه و موزیکم پخش میشد مربی میگفت و بقیه هم فوری اجرا می گردن. همسر جان مایه شو داشت ولی من احساس قورباغه روی سطح چرب داشتم هر کار می کردم هماهنگ نمی شدم و نشون به همین نشون که همه اون پیر پاتولا تا ساعت نه که من عیالو بر داشتم برم داشتن میرقصیدن وما زبونمون اویزون شده بود وعرق از چار چاکمون در رفته بود و کلاس همچنان ادامه داشت

۱۳۸۸ آبان ۱۶, شنبه

80 - رسما

بدینوسیله رسما از همه انگلیسی جماعت که تا حالا فکر می کردم بی نمکن عذر میخام :)) بخونین شما هم
Four Catholic men
and a Catholic woman were having coffee.

The first Catholic man tells his friends, "My son is a priest,
> when he walks into a room,
> everyone calls him 'Father'."

The second Catholic man chirps, "My son is
> a Bishop. When he walks into a room people call him
> 'Your Grace'."

The third Catholic gent says, "My son is a Cardinal. When
> he enters a room everyone
> says 'Your Eminence'."


The fourth Catholic man then says, "My son is the
> Pope. When he walks
> into a room people call him 'Your
> Holiness'."

Since the lone Catholic woman was sipping her coffee in silence, the four men give her a subtle, "Well....?"

> She proudly replies, "I have a daughter, slim, tall,38D
> breasts, 24" stomach and 34" hips. When she walks
> into a room, people say,

"Oh My God."

۱۳۸۸ آبان ۱۵, جمعه

79 - ایام

روزها یکی پس از دیگری طی میشوند و کمکم احساس ملالت و افسردگی داره خودشو نشون میده.متاسفانه برخلاف پیش بینی های اولیه به دلیل رقابت سنگین پیدا کردن کار در بیمارستانهای ویکتوریا مقدور نشد و باید سراغ کار در مناطق به اصطلاح دچار کمبود نیرو بریم که اون هم به دلیل داشتن ویزای اقامت دائم مستلزم انجام یه ارزیابی توسط رویال کالج پزشکان عمومیه و خودش سه ماه زمان میبره.سعی میکنیم با گشت و گذار در اطراف و ور رفتن به باغچه وقت رو پر کنیم ولی دلشوره ناشی از بیکاری طولانی کم کم داره عذاب میده

۱۳۸۸ آبان ۱۰, یکشنبه

78 - پروفت

یه خانم چینی برای چت (جهت تقویت زبان) انلاین شده ضمن گپ گفتار در موردمسایل مختلف به مذهب میرسیم
میگم تو چه دینی داری یه چیزی میگه تو مایه پالام پولوم پلیش بعدم خودش میگه فکر نمی کنم بشناسین چون یه مذهب محلیه
( رفتم تو فکر ماست محلی وکره واینا)
میگم خوب اونوقت این دین تون پروفت ش کیه. میگه یعنی چی ؟
خلاصه شروع به توضیح خصوصیات پیغمبر میکنم و براش مثالم میزنم. بازم میگه" آی کنت گت ایت"
بازم تشریح میکنم میگه اهان منظورت لیدره؟ میگم تو همین مایه هاست. میگه داریم .
به خودم میگم مارو باش چقد ر این چیزا که به نظرمون بدیهیات و واجبات هستش واسه یه عده .....محسوب میشه. آخه طرفم یه دانشجو بود با دسترسی به اینترنت و اطلاعات خوب کلی از احوال عالم و آدم ولی تو این یه موردنمی دونم چرا اینقد کم آورد

۱۳۸۸ آبان ۸, جمعه

77 - اعتیاد

همسر جان شدیدا معتقد به اعتیاد بنده به نت هستن تا یه مدت قبل خودم موافق نبودم ولی از وقتی گوگل این سرویس اکسپلور رو به ریدرش اضافه کرده خودم داره شکم میبره .اخه لامصب یه چیزای وسوسه انگیزی پیشنهاد میده بعد بالاخره یه 7-8 تا پست میخونی تا تصمیم بگیری بعد تازه یه بلاگ جدید به جریانات ریدرت اضافه میشه و هر بار هم 4 تا پیشنهاد تازه که خلاصه مارو از زندگی انداخته

۱۳۸۸ آبان ۷, پنجشنبه

76 - جوک

این انگلیسیا جوکها مزخرفی دارن که اغلبشون خیلی بی مزه هسش ولی این یکی منو خندوند

A tour bus driver is driving with a bus load of seniors down a highwaywhen he is tapped on his shoulder by a little old lady.

She offers him a handful of peanuts,which he gratefully munches up.


After about 15 minutes, she taps him on his shoulder again and she hands him another handful of peanuts.

She repeats this gesture about five more times.

When she is about to hand him another batch again he asks the little old lady, 'Why don't you eat the peanuts yourself?

We can't chew them because we've no teeth,' she replied.

The puzzled driver asks, 'Why do you buy them, then?'

The old lady replied, 'We just love the chocolate around them.'

۱۳۸۸ آبان ۶, چهارشنبه

75 - مبادله 2

دوست اسپانیاییم میگه من 3 ساله بودم که فرانکو رفت و ازون به بعد اسپانیا هر روز در حال تحول و پیشرفته .میگم چقدر سرنوشتمون مثل همه :))من 7ساله بودم که پهلوی رفت و ما الان تا حدود عصر حجر پیشرفت کردیم

۱۳۸۸ آبان ۴, دوشنبه

74 - مبادله

خانه نشینی اجباری باعث شده که احساس کنم تدریجا فلونسی زبانم داره کم میشه و وقتی ییهو پاش میفته که بخام انگلیسی حرف بزنم دچار تته پته میشم در حالی که تو ایران و تو دوره کلاسام مشکل داشتم ولی تو جایگزینی لغتهای مجهول در هنگام صحبت وارد شده بودم .هی تو وب گشتم ببینم چطور میشه واسه مشکل راه حل پیدا کرد .اولش از چت رومهای مسنجرها شروع کردم که پر از ربات بود و تا با ای دی مذکر وارد میشی برات دعوت به تماشای استریپ تیز میفرستن . یه سایت اسپیک اینگلیش تو دی پیدا کردم که خیلی ترافیک نداشت و هر چی معطل شدم کسی واسه مکالمه پیدا نشد ولی سایت دیگه ای پیدا کردم که ظرف دو ساعت سه تا چت خوب بهم داد و با یه ژاپنی یه کره ای و یه
. کلمبیایی آشنا شدم و کلی گپ زدیم به دوستایی که وضع مشابه دارن توصیه میکنم تست کنند جالبش اینه شانس اینکه بتونی یه ناتیو برا چت پیدا کنی هم هست در حالی که به طور معمول
ندیدم جاهای دیگه همچی امکانی باشه.آدرسش
www.sharedtalk.com

۱۳۸۸ مهر ۳۰, پنجشنبه

73 - خلاف

یه دوست همکاری میگفت اینجا اگه تخلف رانندگی منجر به تعلیق گواهینامه انجام بدی مجوز کار پزشکیتم معلق میشه !!یعنی اینطور توجیه میشه که ممکنه به همین میزان در حرفه خودت هم بی احتیاط باشی .
گفتم ااا چقد مثه ایران میمونه
پ .ن: دوستایی که در مورد مسائل مهاجرتی می پرسن من چند بار گفتم خودمم با کمک وکیل اومدم و اصلا تو باغ جریانات مربوطه نیستم و همه رو به استفاده از اطلاعات موجود تو سایت اسمان استرالیا دعوت می کنم
پ.ن.ن: آرش عزیز و دوست دیگه ای که ویدئو لهجه ها رو پرسیدن تو فیس بوک این ویدئو ها میاد و میره من اصلا به مشخصاتش توجه نکردم

۱۳۸۸ مهر ۲۸, سه‌شنبه

72 - اعتماد ملی

به نظرم یه بخش عمده ای از امنیتی که آدم تو این مملکت احساس میکنه ناشی از اعتمادیه که آدمها به هم دارند . همه جا قانون هست و سخت گیرم هست ولی اکثریت افراد جامعه هم اونقدر متمدنانه رفتار می کنن که ناخودآگاه احساس ایمنی و آرامش ایجاد و جاری میشه.یعنی حین رانندگیت به راننده بغل دستیت اطمینان داری ؛ در مغازه به فروشنده و اون به مشتریاش ؛ تو محله به همسایت و اون به تو و خوب همیشه البته استثنا هم هست ولی اونقدر محدود که کمتر به چشم میاد و برعکسش یه جاهایی میبینی این اعتماده حتی از روابط بین انسانها هم فراتر رفته و در رابطه با محیط و حیواناتم ایجاد شده.
به گرانت پیکنیک گراند در اطراف ملبورن رفتیم یک ناحیه جنگلی با یه رستوران و فضای تفریحی پیک نیک و صدها طوطی سفید و رنگارنگ که خیلی دوستانه میومدن و از دستت خوراکی میگرفتن. این جریان کنار دریا با مرغ های دریایی؛ تو شهر با کبوترا و تو پارک با پاسومها هم دیده میشه. اونها هم این احساس رو که این انسانها اهل ازار و آسیب نیستن رو درک کردن در حالی که در سرای گل و بلبل ما حتی به حیوانات خانگی مون هم نمی تونستیم اینجور نزدیک بشیم. یه عکس میزارم ازکلاه طوطی دار

میگن پشت رو نداره ببخشین دیگه!!:)

۱۳۸۸ مهر ۲۵, شنبه

71 - اهمیت :))

اولین بیضه بند در سال 1847 در بازی کریکت استفاده شد

The first jock strap was used in cricket in 1874

http://www.fotosearch.com/bthumb/ARP/ARP113/Jockstrp.jpg

اولین کلاه ایمنی در سال 1947 استفاده شد
and the first helmet was used in 1974.

یعنی صد سال طول کشید تا مردها بفهمند که مغز هم عضو مهمیه!!!

It took 100 years for men to realize that the brain is also important .....

(ممنون از دوست باحالی که این ایمیلو فرستاد)

۱۳۸۸ مهر ۲۲, چهارشنبه

70 - مشکل

یکی از گرفتاری هایی که تو دوران زبان خوندن واسه ایلتس داشتم و دائم با معلم هام کلنجار میرفتم ترجمه مسائلی بود که پس زمینه فرهنگی ایرانی داشت و وقتی به انگلیسی نوشته می شد به زعم اساتید گرامی نامفهوم و غیر منطقی بود در حدی که یکیشون بعد از چند جلسه قطع امید کرد و گفت بهتره انتظار کسب نتیجه دلخواه رو نداشته باشی و آب پاکی رو ریخت رو دستمون که از تو گذشته بخوای ذهنیتت رو عوض کنی.
چند وقت پیش تو یه ویدئو های یوتیوب یه خانمی ادای لهجه انگلیسی ملیتهای مختلف رو در میاورد از جمله ایرانیها جالب بود گذشته از اکسنت خاص ایرانی رو استفاده از جمله" نو پرابلم "تاکید کرده بود.
فکر کردم دیدم راس میگه ها ؛اینجا اصلا این جمله شنیده نمیشه و استرالیان که میگن " نو ووریز".
"خوشحال شدم که مشکل ترجمه فرهنگی فقط مختص من نیست و ظاهرا خیلی هم "اشکالی نداره

۱۳۸۸ مهر ۲۰, دوشنبه

69 - بین

ایرانم که بودیم بطور غیر رسمی از کیسه های خرید به عنوان کیسه زباله استفاده می کردیم و اینجا هم با وجود سطلهایی که اصلا برای این منظور طراحی و چک اوت بگ بین اسمشونه این کار کاملا رسمی شده.
اونور وقتی پستهای همایون خان خیری رو راجع به صرفه جویی آب می خوندم یه احساس تهاجم فرهنگی بهم دست میداد ولی اینجا یه دو بار که قبض 70 - 80 دلاری اب دادم دیدم نه تهاجم اقتصادیه و منم به راههای صرفه جویی دقت کردم .
این شستن سطل زباله علاوه بر نا مطبوع بودنش اب حروم کن هم بود منم به جای یه کیسه دو تا تو سطل گذاشتم که هم از تجمع کیسه ها کم کرد و هم میزان الوده شدن سطل و نیاز به شستنش کم شد .خلاصه خودم که هربار کیسه رو بر میدارم و میبینم سطل خشک و تمیزه کلی حال میکنم
حالا بماند که سبد خریدهای چند بار مصرف به جای کیسه نایلون داره بهمون در مورد حفظ محیط زیست تهاجم فرهنگی میکنه

۱۳۸۸ مهر ۱۴, سه‌شنبه

68 - لاله

دیروز؛ کامنت یکی از دوستای خوب نادیده(ماهی عزیز) ما رو به دیدن دنیای زیبای لاله ها فرستاد .
فستیوال لاله ها بود و من به خیال اینکه خوب یه چیزی مثل همون گچسر خودمونه غر و لند کنان دنبال همسر گرام راه افتادم.
ولی بازم دیدیم وای, خدا یه تیکه دیگه از بهشتم گذاشته اینجا ؛و اون باغچه ی گچسری لاله ها یه چیزی تو مایه بیشین بینیم بابا و ایناس :)
خیلی دلم میخاد به خاطر این گلهای خوشگلم که شده یه فوتو بلاگ بزنم ولی حیف فرصت اجازه نمیده.
این دفعه عکس بزرگ میزارم دوستان با اینترنت کند سرعت ببخشن.



برنامه تا 13 اکتبر ادامه داره و لینکشم تو کامنتای پست قبل هست محض اطلاع

۱۳۸۸ مهر ۱۳, دوشنبه

67 - آرجی

هفته آخر سپتامبر و اول اکتبر در ملبورن یه فستیوال هنری به نام فرینج برگزار میشه که حدود 400 برنامه هنری مختلف در محلهای متفاوت ارائه میکنن.هفته قبل هوس کردیم بریم فرهنگمونو بالا ببریم گفتیم بریم فستیوال هنری . خلاصه همسر جان هم یه توصیفاتی از دوستاش شنیده بود هرچی من سرچ می کردم برنامه با اون مشخصات تو فرینج پیدا نمیشد.منم دل رو به دریا زدم یه برنامه که تو یه کاباره بود و دو تا خانوم مجریش بودنو انتخاب کردم آدرسو برداشتیم راه افتادیم .شروع برنامه ساعت 6/5 بود ما 7.5 رسیدیم که دیدیم نه هنوز صف هست وملت مشتاق وایسادن ما هم وایسادیم و صف رفت جلو دو تا بلیط دادن بمون 40 دلار ونشستیم تو یه سالن که جمعیت 100 -150 نفری توش بود.
هرچی با اون کاباره های فیلم فارسی مقایسه کردم دیدم یه جای کار میلنگه .بالاخره برنامه شروع شد و یه پسر جوون با تی شرت و شلوار جین اومد رو سن و شروع کرد صحبت و ملت مشتاق هم از خنده غش و ضعف میکردن منم با یه پوزیشنی که چشمم به عیال نیفته نشستم و تا آخر برنامه به فیلم صمد به نیویورک میرود فکر کردم.
بعد 45 دقیقه هم با کلی سوت کف خدافظی شد و ملت صف کشیدن با آقای آرجی بارکر که از آمریکا برای اجرای این برنامه اومده بودن عکس گرفتن و سی دی اجراشو خریدن.
ما هم با همون احساس که عرض کردم از در اومدیم بیرون.
تو این 45 دقیقه بجز 6-7 دقیقه که این آقا اختصاصا راجع به بالز ودیک خودش صحبت کرد حداقل نود بارم اف حواله موضوعات مختلف کردواین ملت استریل هم خندیدند.
و به این ترتیب ما مورد افزایش فرهنگی قرار گرفتیم. اینم عکس طرف چون یه ماه ونیم اینده در تمام قصبات استرالیا برنامه داره منم تبلیغشو بکنم


۱۳۸۸ مهر ۱۱, شنبه

66- ددر

گواهینامه دار شدیم کارم که نداریم فعلا هی خایم(می خواهیم) یه کم بریم ددر تا دور و اطرافو بگردیم . برای شروع با سابقه ای که از وبلاگ پویا ی عزیز داشتم رفتیم اولیندا و عجب زیبا بود؛ خلاصه که بسیار لذت بردیم و به همه دوستان ملبورن نشین هم توصیه میکنم یه سر برن حداقلش یه یادی از جاده چالوس و کلاردشت تازه میشه با این فرق که نه یه تیکه کیسه نایلون به بوته ها اویزونه نه یه بطری خالی نوشابه دور و بر افتاده ونه پاکت چیپس و پفک زمینو فرش کرده و البته اگر اهل پیک نیک هم باشین امکانات معمول در دسترسه.ما که تجهیزات بردیم و ازروزمون حداکثراستفاده رو کردیم جای همگی خالی

۱۳۸۸ مهر ۱۰, جمعه

65 - تره!!

دفعه اول که رفتیم سراغ خرید سبزیجات دیدیم تره در تره بار فروشی نیست از خاله پرسیدیم گفت بیاین تا نشونتون بدم کجا هست بعد سبد و قیچی ورداشت بردمون تو پارک یه تیکه از چمن ها رو نشون داد گفت اینا همش تره هسش مام چیدیم و دیدیم بعله و خلاصه از نگرانی برای قرمه و کوکو خارج شدیم. برای اطمینان یه بغلش رو هم با ریشه کندیم آوردیم خونه کاشتیم محض خودکفایی حالا که تره ها به گل نشسته می بینیم ای بابا این مملکت میتونه تره صادر هم بکنه .به هر حال
دوستان این گل تره هست منکه تا حالا ندیده بودمش

۱۳۸۸ مهر ۹, پنجشنبه

64 - ذوق

وقتی میدیدم دوستان استرالیان برای گرفتن گواهینامه شون اظهار شادمانی میکنن و پست می زارن فکر می کردم آخه یه گواهینامه گرفتن بعد این همه سال رانندگی که ذوق نداره .ولی نمی دونین خودم امروز چقدر حال کردم وقتی خانم افیسر اومد و گفت کانگوجولیشن

۱۳۸۸ مهر ۴, شنبه

63 - تحمل

بعد از مدتها چشم به میل بودن بالاخره برای یه مصاحبه دعوت شدیم . دیدیم ای بابامصاحبه کردن چقد از امتحان دادن سخت تره!! خلاصه بعدشم زنگ زدن بیست دقیقه عذر خواهی که اون یکی دیگه بهتر از تو بود میگم خوب حالا این که قسم آیه نمی خاد میگن ولی تو همین جور باش شاید سه ماه دیگه خاستیمت .منم گفتم چشم.خلاصه که بهار زیباییست جای همگی خالی

۱۳۸۸ شهریور ۳۱, سه‌شنبه

62 - عید

اگر بخایم بر اساس فلسفه نوروز عمل کنیم فردا اینجا عید است چون اولین روز شروع بهار در نیمکره جنوبی میشه .ولی خدا رو شکر کسی به فلسفه ملسفه کار نداره و لازم نیست شیشه ها رو بشوریم و پرده آویزون کنیم. به هر حال شروع بهار برای دومین بار به همه اونایی که سر سبزی رو دوس دارن مبارک.

۱۳۸۸ شهریور ۲۶, پنجشنبه

61 - اما.م

تو روزای دلشوره قبل از امتحان یه بار به خاله گفتم این استرالیان امازاده ندارن یه چیزی نذر کنیم !!
خاله گف چرا ندارن خوبشم دارن دو دلار نذر کن ببین چه طور حاجت میده .
بعد اخذ نتیجه همسر گرام گیر داد که نذر تو به خاله بده چند روز قبل پرسیدم خاله این امامزاده هه کجاس نذیریمونو بدیم ؟
گف جلو سیف وی ( یکی از فروشگاه زنجیره ای های اینجا) اون عروسک هاپوی بزرگی که گذاشتن واسه کمک به سگای راهنمای نابیناها من نذرامو میندازم اون تو؛ تو هم دو دلارو بنداز اون تو.
خلاصه فهمیدیم اما.مزاده هاپو هم حاجت میده

پ .ن: این فرمت وبلاگو به هم ریختم هرچی هم انگولک میکنم درس نمیشه. کی میدونه چشه؟

۱۳۸۸ شهریور ۲۴, سه‌شنبه

60 - شبیه

موسسه هرمس یه معلم زبان برامون فرستاده بود که شاید فقط همین یه جمله ازش یادم مونده که می گفت بعضی خصوصیات شخصیتی و کاراکترها بین المللی هستن یعنی همه جای دنیا بنگاه هی ها!!! ناقلان ماشین فروش ها بد جنسن؛ نجارا بدقولن و قس علی هذا..
وقتی اینجا رفتیم ماشین خریدیم ریموت رو که زدم کار نمی کرد به یارو گفتم آقا اینکه خرابه گف نه حتما باطری نداره خلاصه مام دیدیم چند هزارتا که دادیم؛ 4-5 دلارم روش مدتی بعد باطری گرفتیم دیدیم بازم کار نمی کنه؛ گفتم سگ تو ضرر میرم نوش رو می گیرم.
خلاصه گشتیم نبود و حواله شدیم به نمایندگی که چند روز قبل گذارم افتاد و رفتم. گفتم اینو می خام یارو آورد بعد 117 دلار صورتحساب داد.
اینجا بود که فهمیدم حضرتش چرا گفته هر کی به من یه کلمه یاد بده منو بنده خودش میکنه

۱۳۸۸ شهریور ۲۱, شنبه

59 - زو



دیروز رفتیم دیدن باغ وحش کوچیک ملبورن ، آخه ملبورن دوتا باغ وحش داره یکی به اصطلاح اپن رنج و بازه ولی این کوچیکه حیوانات در قفسن . البته میگم کوچک ؛ 6 ساعت وقت برد تا همشو دیدیم .
یادمه آخرین بار که تو ایران باغ وحش رفتم هنوز باغ وحش تهران تو یکی از فرعیهای ولی عصر بود . به همین دلیل خیلی واسم جالب بود .
شاید زیباترین بخش باغ پروانه ها بود که کلی پروانه های زنده و بسیار زیبا دور برت پرواز میکردن و رو سر و کله خلق اله میشستن .
خلاصه بالاخره کانگورو و کوالا و پلاتی پوس دیدیم و مطمئن شدیم در استرالیایم.

۱۳۸۸ شهریور ۱۸, چهارشنبه

58 - حس

نتونستم رابطه ای براش کشف کنم ولی هر وقت نوستالژی خونم میره بالا هوس اسپند دود کردن می کنم .
اسپند سوزو داغ میکنم و میزنم تو اسپندها و با دودش راه میفتم دور اطاقا .
ولی بعدش نوستالژی خونم میاد پایین :)
همسر جان میگه نکنه معتاد شدی به دود اسپند :))

۱۳۸۸ شهریور ۱۶, دوشنبه

57 - گرد


"Dance Me To The End Of Love"

Dance me to your beauty with a burning violin
Dance me through the panic 'til I'm gathered safely in
Lift me like an olive branch and be my homeward dove
Dance me to the end of love
Dance me to the end of love
Oh let me see your beauty when the witnesses are gone
Let me feel you moving like they do in Babylon
Show me slowly what I only know the limits of
Dance me to the end of love
Dance me to the end of love

Dance me to the wedding now, dance me on and on
Dance me very tenderly and dance me very long
We're both of us beneath our love, we're both of us above
Dance me to the end of love
Dance me to the end of love

Dance me to the children who are asking to be born
Dance me through the curtains that our kisses have outworn
Raise a tent of shelter now, though every thread is torn
Dance me to the end of love

Dance me to your beauty with a burning violin
Dance me through the panic till I'm gathered safely in
Touch me with your naked hand or touch me with your glove
Dance me to the end of love
Dance me to the end of love
Dance me to the end of love
سالگرد عقدمون رو دو تایی مادام و موسیو جشن گرفتیم و یاد اون جشن و بزن وبکوب کردیم و همه اونا که حالا دیگه کنارمون نیستن . خلاصه به یمن دست و پنجه عیال اینم کیکمون بود . جای همگی خالی .
برای شنیدن آهنگی که لیریکش رو گذاشتم و از کارای کوهن هستش میتونین برین اینجا یا از یوتیوب این ویدئو زیبا رو ببینین.
امیدوارم گرد سالیان رو هیچ زندگیی نشینه .

۱۳۸۸ شهریور ۱۲, پنجشنبه

56 - UP

این کودک درون دیروز منو به تنهایی به دیدن فیلم]آپ کشوند .
در حالی که همسر گرام برای شرکت در امتحان رفته بودن ؛من در مجتمع تجاری نزدیک محل امتحان یه دسته سالن سینما پیدا کردم که از لحاظ زمانی آپ مناسب بود و بدون کمترین شکی بلیط رو که قیمتش نزدیک دو برابر بلیط معمولی بود و نمی دونم چرا خریدمو داخل شدم؛ و دو ساعت تمام به معنای واقعی لذت بردم و برای شادی روح والت دیسنی و خانوادش دعا کردم .
یه تم تخیلی ساده و روون مثل سرلاک که نه جویدن می خاس و حتی نه بلعیدن خودش سر می خورد میرفت تمام روحت رو شیرین
می کرد. صدای دالبی سراند و سینمایی که فقط 6-7 نفر توش بود با مبلای تمیز و راحت .
اول فیلم یه تیکه از افسانه تولد بود و بچه هایی که لک لک ها میاوردن و تحویل می دادن واشاره به بچه های موجودات عجیب و غریب و لک لک مسئول اونا که واقعا مثل یه اپتایزر قبل غذا بردم تا 5 سالگی و آماده شدیم برای فیلم اصلی که اونم بسیار بسیار دل نشین بود . ماجراهاشو تعریف نمی کنم که فرصت دست داد ببینینش راستش شاید خودمم دوباره رفتم دیدم .
آخه همسر جان طلب کار شده که منو میبری فیلم مزخرف بعد خودت میری چیز قشنگ میبینی :))

۱۳۸۸ شهریور ۱۱, چهارشنبه

55 - پلان

یکی از نگرانی های مهاجرت اتمام اندوخته ها و خوردن به پیسی هستش ( البته واسه مثل ماهایی که به بانک ددی و مامی وصل نیسیم و کارخونمون اونور آب اسکناس چاپ نمیکنه) بنابر این داشتن یه برنامه واسه روز مبادا خیلی مهم و حیاتیه و بقول معروف باید به پلان بی حتما فکر کرد وگرنه مثل بعضیها باید دست از پا درازتر و با حال گرفته و پس انداز به باد رفته برگشت .
خوب منم با این فکر و این عزم که تحت هیچ شرایطی برنمی گردم ؛ خودمو واسه انجام کارهای غیر تخصصی آماده کرده بودم .
برای دور نشدن از حیطه صنعت بهداشت درمان و با معرفی یکی از دوستان تصمیم گرفتم مثل خیلی کارای دیگه که در اینجا نیاز به دریافت مدرک و آموزش دارن برم یه دوره مراقبت سالمندان ببینم و برم تو این فیلد که خوشبختانه کارم براش وجود داره البته یه کاری در حد بهیاری تو وطن خودمونه ولی اینجا در امدش برا گذران زندگی و خریدن زمان بد نیست مضافا اینکه علاوه بر آشنایی با یه سری موضوعات کلی که واسه من تکراری محسوب می شد با کلیات اصول و قوانین کاری در این بخش آشنا شدم و یه موضوع خیلی جالب و مهم برای من همکلاس شدن با یه گروه استرالیایی از طبقات مختلف بود که طی یک ماه این دوره کلی باشون عیاق شدیم و واسه زبان و اطلاعات عمومیم خیلی موثر و مفید بود .
خوشبختانه با قبولی در امتحان می تونم برم سر کار خودم ولی بد ندیدم این تجربه رو واسه یاداوری ثبت کنم .

۱۳۸۸ شهریور ۸, یکشنبه

54 - کار

مقوله کار پیدا کردن هم در این ولایت ماجرایی داره . از هفته پیش که نتیجه امتحانم در اومد و عملا قابلیت سر کار رفتن پیدا کردم تقریبا تمام وقت آزادم در حال گشتن تو منابع مختلف اطلاعاتی راجع به کار پزشکای خارجی در اینجاس حالا جدای ازینکه هر ایالتی یه مشت اطوارهای مخصوص خودش داره . تو یه ایالت هم اطلاعات باید از چل جای مختلف جمع بشه تا معلوم شه کی چیکار باید کرد .خوشبختانه دوستای خوبی که اینجا بودن و این تجربه رو داشتن راهنمایی های مفیدی کردن ولی من هنوز که هنوزه شیر فهم نشدم البته بر اساس راه حلهای موجود اقدام کردم ولی اونجور که دلم می خاد ته دلم مطمئن نیستم .حالا فعلا منتظریم ببینیم کی بالاخره مارو سر کار میزاره.

۱۳۸۸ شهریور ۵, پنجشنبه

53 - هم

یکی از خود درگیری های عمده من در اینجا مسئله برخورد با ایرانیای دیگه هستش .واقعیتش اینه که به طور فرهنگی چون به دو رنگی بدجور عادت داریم اینجا که خیلی چیزا مخفی نمیشه یه جوری در مقابل هم فرهنگای خودمون معذبیم.
وقتی یه ایرانی میبینم خوشحال میشم و خوب طبیعتا دلم می خاد یه ابراز احساساتی بکنم ولی اصلا نمی تونم پیش بینی بکنم که چه عکس العملی خواهم دید .
مشخصا خیلی ها خودشونو رو مخفی میکنن یه جوری خودشونو به کوچه علی چپ میزنن که ندیدن و میرن ولی بعضیها مشتاقن و نگاه کنجکاوی دارن و بعضیها هم واقعا متوجه نمیشن.
میگم خوب بگم سلام؛خوب طرف میگه علیک سلام فرمایش ؟ منم که فرمایشی ندارم بگم چی . مثلا بگم من ایرانیم میگه خوب باش من چی کار کنم ؟
یا مثلا بگه اوا آقا شما مگه خودت خواهر مادر نداری یا احیانا پدر برادر نداری !؟ که به زن مردم یا مرد مردم الکی سلام میکنی .

خلاصه واقعا نمی دونم صرف اینکه یه اقلیت در غربت هستیم و این نکته مشترک رو داریم که هم وطن هستیم دلیلی میشه که با هم ارتباط برقرار کنیم یا حد اقل ضرورتی برای اظهار توجه هست یا نه ؛ و این اظهار توجه باید در چه حد و شکلی باشه و تا کجا پیش بره .

۱۳۸۸ شهریور ۱, یکشنبه

52 - قاطی


اینجا ، الان قاعدتا وسط زمستونه، یعنی معادل آخر بهمن خودمون . ولی از یه دو هفته قبل کلی شکوفه باز شده و علائم مربوط به بهار رویت میشه به ظاهر واسه کسی هم عجیب نیست. ما که همینجورش با این همه تغیرات قاطی کردیم امیدوارم خداوند قاطی نکرده باشه.

۱۳۸۸ مرداد ۳۱, شنبه

51 - ولی

خان امتحان اول رو پشت سر گذاشتیم یه تشکر هم اینجا از دوستان بکنم که ابراز لطف کردن ولی خان جدید هم برای خودش ماجرایی داره
کار پیدا کردن در ملبورن:
در استرالیا هر ایالتی مدیکال برد خودش رو داره و قوانین اختصاصی خودشون رو که معمولا خیلی با سایر جاها شبیه ولی ویژگیهای خودشم داره ، منظورم اینه که اگر چیزی میگم تعمیم داده نشه چون من باید در ویکتوریا و ملبورن کار بیابم.
اینجا باید متقاضیان فول رجیستر شدن فارغ التحصیل خارج بعد یا قبل امتحان دوم یه دوره یکساله به عنوان چیزی مشابه انترن کار کنن .به این منظورم باید با تمام دانشجوهای این جایی که می خان دوره انترنی بگذرونن واسه پیدا کردن جا رقابت کنن و در واقع جاهای خالی مونده اونا رو پر کنن برای این کار باید در یه سایتی تا تاریخ مشخصی اطلاعاتشونو بدن که به اصطلاح مچینگ انجام شه حالا شانس ما این ماجرا تایم داشته و یه هفته قبل اعلام نتایج ما تمام شده تازه دو ماه دیگم نتیجه اعلام میکنن و بعدش جا خالیها معلوم میشه که خارجیها میتونن واسش رقابت کنن.
خلاصه که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها

۱۳۸۸ مرداد ۲۶, دوشنبه

50 - خوششان آمد!

ظاهرا به اون بدیام که فکر می کردم نداده بودم امتحانو . امروز خبر پاس شدنش رسید . بسیار مشعوف و خدارا سپاسگذاریم.

۱۳۸۸ مرداد ۲۳, جمعه

49 - کالچر

دیروز برنامه کلاس ؛ آشنایی با مالتی کالچرالیتی بود .قبلش گفته بودن هرکی باید غذا بیاره تا با بقیه شریک شه .فکر می کردم در همین حد باشه ولی قبل ناهار یه کار گروهی بررسی ویژگیهای گروههای مختلف فرهنگی باید انجام میدادیم .
مسیحییا .مسلمونا و هندوها و ابورجینها باید توسط گروهها طی یه تایم خوشبختانه 15 دقیقه ای بررسی میشدن و اطلاعات شیر میشد.
من که تنها خاور میانه ای و قاعدتا مسلمون کلاس بودم به عنوان اسلام اکسپرت !!؟ با سه تا خانم هم گروه شدم.که یکیشون استرالیان یکی چینی و یکی هم مال یه کشور زیر پونزی به نام موراشیو که وسط اقیانوس هنده بود.
این آخری تو کشورش مسلمون داشت و ظاهرا با یکیشون فامیل بود. چون انگلیسیش روون تر از من بود(زبان اولشون فرانسه هسش) بیشتر حرف زد و طبیعتا نکات اسلامی مورد توجه بانوان که همش باعث باز موندن دهن افراد دیگه شده بود رو گف اونم از نوع اسلام جزیره ای افریقایی .مثلا خانما در دوره پریود نجس هستن و حق ندارن تو اطاق شوهرشون بخابن .اجازه حضور تو گورستان و عزاداری برا مرده شون ندارن .شوهرشون میتونه چند تا زن بگیره . باید بیرون چادر سر کنن . باید قبل ازدواج ویرجین باشن و بعدم چون من هی گفتم نه ما اسلاممون اینجوری نیس گف تو مسلمون خوبی نیستی ( لو رفتم کممممک) و توصیه کرد اون دوتا خانم دیگه فیلم به خاطر دخترم هرگزو ببینن تا بفهمن من اشتباه میکنم!!!.
بعدم وقتی گروه ها داشتن کارشونو پرزنت می کردن و بقیه مطلب اضافه می کردن به ختنه شدن پسرها اشاره شد و ممنوعیت پورک و الکل و ..... خلاصه همه اول گفتن فهمیدن چرا مسلمونا مهاجرت میکنن ولی بعدش راجع به مسلمونای با همین اعتقادات ساکن در استرالیا بحث شد که میان دم پنجره اذان میگن و زناشون روبنده دارن.
خوشبختانه بعد ازاسلام راجع به ابورجینا بحث شد و اونا به قدر کافی سوژه داشتن که باعث فراموشی اسلام بشن .
بعدشم کشک و بادمجون دست پخت عیال با نون بربری گرم شده حسابی مورد استقبال واقع شد و مسایل قبلی به حاشیه رفت.
امیدوارم اسم فیلم این خانوم محمودی یه زمانی فراموش بشه واقعا چرا هیچی در مقابلش نداریم معرفی کنیم :(
من خود دکتر محمودی همسر این خانم بتی محمودی رو تو بیمارستان معیری دیدم .متخصص بیهوشیه؛ آدم شریف ویه خورده خل ملنگیه که با طبع شعرش کلی پروسیژر های ارتوپدی رو به شعر در آورده میگف به خاطر مطالب اون فیلم شکایت کرده و دادگاهم در امریکا به نفعش رای داده و دخترشم میبینه ولی هیشکی اینارو نمی دونه که.

۱۳۸۸ مرداد ۲۰, سه‌شنبه

48 - توان

یادش به خیر خدا بیامرز پدر بزرگم این بیت رو که ،
چون توانستم ؛ندانستم چه سود. چون که دانستم ؛توانستم نبود
رو زیاد استفاده میکرد .
حکایت ماس حالا ؛اونور که بودیم یه دبه چهار لیتری ابغوره دست افشار خاله عزیز رو که از شیراز فرستاده بود چند سال کنار ایوون داشتیم و آفتاب می خورد و نه وقت و نه حوصله برا مصرفش نبود؛ حالا اینجا هوس یه سالاد شیرازی کردیم و مجبور شدم شیش دلار پول یه بطر فینگیلی اب غوره بدیم.اونم تازه تو مغازه ایرانیا فقط گیر میومد.
جالبه از دوستان شنیدم اینجا به دلیل حمایت از محصولات نوشیدنی حاصل از انگور!! اجازه چیدن و عرضه غوره ندارن و بر بچه های غوره دوست باید شخصا در فصل غوره برن باغات مربوطه و چیدمان انجام بدن.
خلاصه باید هر وقت می تونیم ؛حال همون لحظه رو ببریم.

۱۳۸۸ مرداد ۱۷, شنبه

47- سبزه

امروز یه عضو جدید به خانواده مون اضافه کردیم .
یه دختر خوشگل سبزه که خیلی هم قد بلند وخوشگل و ترکه ای یه .
البته با توافق همسر گرام و در واقع انتخاب ایشون این کار انجام شد وگرنه من به شخصه ازین کارا جرات ندارم بکنم.
خصوصا که خرجم داشته باشه تو این اوضاع بیکاری.
ولی این مورد خیلی جذاب بود و واقعا با همون نگاه اول ترتیبم داده شد و با پیشنهاد عیال فوری موافقت کردم.
حالا موندم اسمشو چی بزارم .
آخه اسم انگلیسیش"یخ سبز قطبی" خیلی تو دهن سخت میگرده؟
پیشنهاد تون چیه؟ اینم عکسش که قابل ابراز نظر باشه.

.

.

۱۳۸۸ مرداد ۱۶, جمعه

46 - پیرشی



شاید روزگاری که متوسط عمر 40-45 سال بود دعای "پیر شی " و " به پای هم پیر شین" یه جذابیتی داشت ولی امروزه رو نمیدونم fبخصوص تو مملکت گل و بلبل مون افراد از برآورده شدن همچین دعایی چه احساسی بهشون دس میده.من که هیچ پیر رضایتمندی ندیدم.
تا اونجا که فهمیمدم دولت فخیمه استرالیان موظف به ارایه خدمت جهت سلامت و رفاه اجتماعی تمام شهروندان بالای 65 سال خودشه و به همین دلیل هم به سختی مهاجر با سن بالا میگیره چون همین الانم شدیدا با مقوله مشکل تامین مالی این جریان درگیره و تلاش داره تا حد ممکن سرویسهاش رو محدود کنه و حتی در حال بررسی قانون" اوتانازی" هستن که یه کم سرشونو خلوت کنن .
ولی ایا ایحال اینجا در مقایسه با مملکت اس...بهشت سالمندانه .
خدمات به اونها در سطوح مختلف ارایه میشه . مثلابرای گروههای سلامت و سر پا کلی تخفیفات از کرایه تاکسی و سایر سرویسها تا قیمت غذا و حتی مواد مصرفی براشون در نظر میگیرن و برنامه های رفاهی و سرگرمی مثل گردش دسته جمعی ؛ کازینو و ... دارن.به اونایی که بیمارن و مشکل دارن خدمات در منزل به شکل تامین نیرو برای کمک به فامیل جهت نگه داری ازفرد بیمار وکمکهای تخصصی از ویزیت و دارو وانواع خدمات توانبخشی درمنزل ارایه میکنن.
خدمات به اصطلاح سطح پایین برای افراد دچار محدودیت کم به شکل مراکزنگه داری روزانه با سرویسهای کامل مراقبتی وبهداشتی درمانی برای افراد مسئله دارکه کسی رو در منزل ندارن وجود داره.
وپله بعدی افراد سالمند معلول و معیوب رو شامل میشه که نگهداریشون شبانه روزیه . حالا این فرد ممکنه شصتادتا بچه و نوه ونتیجه داشته باشه ولی دولت موظفه نگهداریش کنه اون فامیلا هم بسته به لطفشون میتونن دخالت داشته باشن یا نداشته باشن ولی اجباری وجود نداره .
نا به امارشون حدود سه هزار خانه سالمندان دارن و سیاست هم ایجاد حداکثر احساس رفاهه ؛ برای همین فرد میتونه وسایل خودش رو تا حد ممکن همراهش ببره و تمام فعالیتهای معمول رو اونجا هم انجام بده در این حد که مثلا یکی از مراقبین شون میگفت ما حتی در صورت نیاز امکان دریافت خدمات برای رفع نیاز جنسی رو هم فراهم میکنیم.
عین این شراط برای همه افراد معلول و عقب مانده هم وجود داره و اونا هم سرویسهای مشابهی دارن .
خلاصه که ، اینجا اگر شیر باشین و پیر بشین یه احتمالکی هست که شیر بمونین البته اگه اوضاع اقتصادی بذاره.

۱۳۸۸ مرداد ۱۴, چهارشنبه

45 - میدان

رقص یکی از بخش های حذف شده از زندگی من یکی به شخصه بوده .
در تمام سالهای نوجوانی همچین مفهومی برام وجود جدی نداشت ، بعدتر در دوره جوانی فقط شاهد رقصهای اجق وجق به اصطلاح خارجی همدوره ای هامون بودیم و بعد ازون با ظهور خردادیان یه تغیراتی در ذهنیت و یه کشفیاتی در قابلیتهامون اتفاق افتاد ولی به موقعیتهای خاص و با شرایط ویژه محدود موند این شرایط همچنان باقی موند .
اینجا سه روز آخر هفته سه تا برنامه مختلف رقص از تلویزیون پخش میشه که آدمهای هوشیار وجدی میان و در یه فضای رقابتی انواع رقصهایی که یه وقتی اسماشو تو داستانو خونده بودیم اجرا میکنن و برای جوایز و شهرت رقابت می کنن .
سامبا و سالسا ،چاچا و والس ؛ حتی هیپ هاپ و استریت دنسینگ؛ و ما با چشمهای گرد و گاها دهن باز تماشاگریم ودر حسرت که چه لذتهایی که از ما دریغ نشده .
گاهی جدی حس میکنم که : رقصی چنین میانه میدانم آرزوست

۱۳۸۸ مرداد ۱۲, دوشنبه

44 - مدرسه

امروز دوباره بعد از مدتها رفتم سر کلاس ؛ یه کلاس با مدرس انگلیسی زبان و هم کلاسی هایی از اطراف اکناف استرالیا و دنیا . قشنگترین لحظه برام لحظه ای بود که وقتی اسم ایران رو به عنوان کشورم بردم
می دونستم همه ندا رو به خاطر میارن و آوردن ؛
نه ماموت رو

۱۳۸۸ مرداد ۸, پنجشنبه

43 - هیجان

دیشب برای فرار از دلشوره و چرخ زدن تو سایتا واسه کسب خبر از مراسمات در ایران رفتیم سینما.
هری پاتر رو رو پرده دیدیم و بسی حسرت خوردیم واسه بیست دلار پول بلیط .
خیلی مزخرف بود در مجموع در همون حدی که از کنار خیابون 1500 تومنی شو بخرین ببینین می ارزه .
خلاصه وقتی برگشتیم هم از حضور پر شور امت در صحنه مشعوف شدیم بخصوص شعار جمهوری ایرانی اینبار جالب بود و حضور شهرستانیها خصوصا اصفهان شیراز و رشت که گسترش هیجانات رو نشون میداد .
خیلی مشتاقم برنامه هایی که با تبلیغات و دعوت عمومی همراه بودو ببینم چی میشه مثل روز قدس و نماز فطر و اینا .
منتظریم

۱۳۸۸ مرداد ۶, سه‌شنبه

42 - غایب

دفعه اول که اومدیم اینجا از اولین کارامون خرید خط موبایل بود . ولی بر خلاف ولایت خودمون خبلی کم دیدم افرادی که موبایل به کمرشون باشه یا در حال حرف زدن با اون باشن واین موضوع برام چشمگیر بود. راستش بی موبایل من همش کلافه بودم و احساس لخت بودن داشتم.
این بار هم باز در روزهای اول ورود خط اعتباری رو به اصطلاح پست پید کردیم ؛ ولی وقتی تو این چند وقته فقط دو سه بار زنگشو شنیدم و فقط اس ام اس تبلیغاتی باش دریافت کردم و اخر ماه هم 40 دلار شارژشو دادم . دلیل کم دیدنشو درک کردم .
حالا مدتیه وقتی میرم بیرون گوشی جا میمونه تو خونه و منم اصلا احساس لخت بودن و کلافگی بی خبری رو ندارم نمیدونم شاید به این دلیله که هنوز زندگی اجتماعی رو به شکل جدی شروع نکردیم ولی به هر حال بد نیست.

۱۳۸۸ مرداد ۴, یکشنبه

41 - کلاغ

دوجلسه کلاس تمرین رانندگی رفتم . دقیقا احساس کلاغه که سعی در تقلید راه رفتن مثل کبک داشت رو درک می کنم .
دیروز در جلسه ای که با گروهی از بر و بچه های گل ساکن ملبورن داشتیم و حامد عزیز بانی اون شده بود یکی از بچه ها اشاره به شباهت مهاجرت و تولد دوباره داشت .
ا مروز بعد جلسه دوم کلاس دقیقا عمق حرفشو درک کردم .تازه تولد دوباره با فورسپس وپوش از بالا. سخته بخدا؛ 22 سال سابقه رانندگی تو اون هر دم بیل ترافیک رو بدون حادثه داشتم ولی حالا میبینم هیچ کارم مثل یه راننده متمدن نبوده .:)
از دوستایی که هنوز به اینجا سر میزنن متشکرم ، سعی میکنم بازم منظم بشم ولی فعلا مایه سوژه هام تغییر کرده .

۱۳۸۸ مرداد ۱, پنجشنبه

40 - Ahmadinejad is not my elected president! (ناپرهیزی)

کمانگیر عزیز در پست اخیر خود پیشنهاد کردن که با گذاشتن یک پست با
عنوانAhmadinejad is not my elected president! و
تکرار این جمله در متن باعث بشیم گوگل جان عزیز در مقابل
سرچ نام خوشتیپ ترین پرزیدنت کشورمون
جمله Ahmadinejad is not my elected president!رو
به عنوان جواب نشون بده. اصلا من چون ادم اهل سیاستی نیستم؛ خود
پست آرش رو میارم چون تا اونجا که خبر دارم
سایتش فی .لترم هست و بالاخره یه نا پرهیزی کرده باشم.
Ahmadinejad is not my elected president!

در برابر بمب ِ گوگلی، این هم یک بمب وبلاگی. اگر پستی با این
عنوان در وبلاگتان بگذارید پیشنهاد گوگل
رای Ahmadinejad می شود
این جمله ی بالایی، که اینجا هم تکرارش می کنیم،

Ahmadinejad is not my elected president!

حالا اینکه اینکار مثلا چه سودی به حال کسی دارد که گاز اشک آور

را با نود درجه انحراف زده اند توی چشمش را می گذریم ازش.

همین، یک پست بنویسید با عنوان Ahmadinejad is not my elected president! و

وش هم تکرار کنید Ahmadinejad is not my elected president! که اینطوری گوگل

حالیش بشود که خلایقی معتقدند Ahmadinejad is not my elected president!.

این هم عکس در اتاق آقای دکتر در دانشگاه علم و صنعت.

http://avayemoj.com/2009/07/22/ahmadinejad-is-not-my-elected-president/
عکس از اینجا (لینک خراب شده است) - ایده ازطریق سارای آوای موج


۱۳۸۸ تیر ۳۰, سه‌شنبه

39 - پیشینه

برای اقدامی نیاز به پلیس کلیرانس یا عدم سوئ پیشینه پیدا شده . ناچارا گذارم به پاسگاه پلیس استرالیان افتاد .
از در که رفتم تو هیشکی نبود نه داخل سالن نه پشت کانتر کمی دور برمو نگاه کردم دستگاه اسمارتیز فروشی و نوشابه فروشی و یه مشت خرت و پرت فروشی دیگه کنار کانتر قرار داشت .
یه آقای پلیسی از در پشت کانتراومدو بعد چاق سلامتی متداول گفتم چی میخام رفت فرمها رو کپی کرد اورد به دقت برام توضیح داد چه کنم؛ علی رقم اینکه بهش گفتم تو سایتتون خوندم ولی کنار دسم وایساد تا پرش کردم و خودش جاهای لازمو امضا کرد و کپی مدارک منو تایید کرد و تا دم در بدرقه شدم . خلاصه خیلی یاد نیرو انتظامی خودمون کردم.
روزای آخر قبل اومدن دنبال سابقه گواهینامه گذارم به شهرک آزمایش افتاد .دم در دژبان با یه لهن(لحن :)) تندی گف: درکیفتو باز کن .
تو چشاش نگا کردم گفتم منظورتون لطفا کیف تونو باز کنیده ؟ جا خورد تا گوشاش سرخ شد گف بله عذر میخام آخه مام خسته میشیم . زدم رو شونش گفتم دلیل خوبی نیس .
ولی در مقایسه با حجم کار اینا شاید دلیل خوبی بود.
Our services_main

۱۳۸۸ تیر ۲۸, یکشنبه

38 - دادیم !

امتحان رو دادیم .ولی چه دادنی ؛ ظاهرا خداوند متعال دایره مربوط به ایرانی جماعتش خیلی درگیریهای مهمتر داش مارو پشم تحویل نگرفت خلاصه گند زدیم اومدیم و فکر کنم روز از نو روزی از نو باید دوباره شروع به خوندن کنیم و یه بار دیگه بدیم این امتحان عزیز رو .
واقعا پزشکا زندگی شیرینی دارن خیلی بشون خوش میگذره . کلی حال میکنن ؛ پول پارو میکنن , همه تحویلشون میگیرن کلی کلاس دارن واسه خودشون . هیشکی نیس این دادناشونو ببینه که . شب نخوابی و استرس قبل و حین و بعد این امتحانا و حال گیری چنین گندزدنایی اونم تو این سن و موقعیت .ازون بدتر هم توضیح دادن برای همه ابنا بشر که چی شد و چرا .
ولی ما با پر رویی تمام ایستاده ایم و باز خواهیم داد حتی اگر دفعه بعد شب قبل امتحانمون اسرائیل حمله اتمی بکنه !!

۱۳۸۸ تیر ۲۱, یکشنبه

37 - توصیه

مدتهاست دلم می خاد راجع به موضوع استفاده از درجه تب توی مطبها یه توصیه ای بکنم ولی نمی تونستم راه مناسبی برا اطلاع رسانی خوب پیدا کنم. گفتم تا موضوع از یادم نرفته اینجا بزارمش لاقل همین چند تا دوستی که اینجا سر میزنن ببینن.
درجه تب جیوه ای تو اغلب مطب ها در ایران بیشتر جنبه تزیینی داره و همکاران معمولا یه جوری از زیر استفادش در میرن ولی اونجا هایی هم که استفاده میشه احتمال داره {تاکید بر احتمال}به علت عدم نگه داری صحیح ممکنه{تاکید بر ممکن بودن} باعث انتقال الودگی بشه. چون کمتر دیدم دوستان تعویض مرتب ماده ضد عفونی کننده شو انجام بدن و یا مقدار کافی ازضد عفونی کننده مناسب داخل ظرف نگهداریش باشه.
خلاصه توصیه ام اینه که ازین به بعد دکتر میرین یا یه درجه تب شخصی با خودتون ببرین یا درجه تب تونوقبل رفتن به دکتر بگیرین که از مال دکتر استفاده نکنین {اصلا مال دکترا رو تو دهنتون نکنین :)) }. مگر اینکه درجه تب دکترتون از مدلای جدید دیجیتال داخل گوشی با سر قابل تعویض باشه .

۱۳۸۸ تیر ۱۶, سه‌شنبه

35 - بقا

اینجا تو حیاط سه دسته پرنده تو سایز مرغ مینا تو باغچه می بینیم .
یه عده سیاه هستن مثل سار یه عده قهوه ای و کله سیاه و یه عده طوسی .هر دسته باهم میان و هر کی اول برسه بقیه رو نمیزاره بشینن.
تو هر دسته هم بعضیا گردن کلفت تر از بقیه هستن تا سیر نشن اونام نمیزارن دوستاشون چیز بخورن .
راز بقا داریم خلاصه .
صب داشتیم صبحونه می خوردیم صدای یه برخوردی با شیشه اطاق خواب شنیدیم .رفتیم پشت شیشه یه دسته از طوسیها دنبال یکی از مشکی ها کرده بودن اونم خورده بود تو شیشه؛ ما رسیدم همه نشسته بودن زمین و اون که خورده بود توشیشه تلو تلو می خورد و بعد کله پا شد، بعدم اون بقیه د بزن تو سر و چش چالش .
اینورم همسر گرام جیغ جیغ برو نجاتش بده .
رفتم بیرون؛ بالا سرش که رسیدم، مرده بود بد بخت .
خلاصه تا شب عیال می پرسید چرا اینکارو کردن؟ اینجا چرا اینکارو کردن؟اینا که خیلی جا دارن !چرا همو میزنن ؟
حسابی از دیدن راز بقا ی لایو شوکه شده بود فیلمی داشتیم

۱۳۸۸ تیر ۱۴, یکشنبه

34 - دهکده

یه دوستی میگه اینجا خبری از آرش نیست وچرا در زمینه انقلاب نمی نویسی.
لازمه یاداوری کنم همونقدر که بقول معروف در دهکده جهانی فواصل کم شده که ما ازین این سرو اونسر عالم درجریان ریز مسایل مملکتمون در عرض ایکی ثانیه قرار میگیریم .همونقدرم کوچیک شده که اهل این ده برای اونایی که کنجکاو شناختن ماهیت افرادن قابل شناسایی و تهدید باشن .
حالا نه اینکه ما عددی باشم و نگران از جان و مال؛ ولی همچنان ترجیح میدیم همین دسته گلی که هستیم بمانیم .
اگر غیر این بود خودمونو پرتاب نمی کردیم این سر دنیا ؛چون اونجا که بودیم وسط گود بودیم وقبل از خیلیا جاهای که لازم بود شعار داده بودبم .
حالا هم مخالفتی ندارم اگر واقعا کار مفیدی بتونم بکنم ؛ ولی همونطوری که یه دوستی تو یه کامنتی واسه یه پست دیگه ؛ قبلها اشاره فرموده بودن، دکتر جماعت محافظه کار و عافیت طلبن { البته چون بحث مالی بود گفته بودن چس خورم هستیم که من سانسورش کردم}.
خلاصه همین که مخالفت نمی کنم یعنی عین مبارزه از کنار گود عزیز برادر

۱۳۸۸ تیر ۱۲, جمعه

33 - باران


سالها بود حداقل در تهران ، باران برامون حکم یه ضرب آهنگ شنیدنی روی کانالای کولر رو پیدا کرده بود و کمتر می دیدمش؛ ولی این چند روزه کلی از تماشای بارون بیرون پنجره لذت بردم .
جای همه باران دوستا خالی

32- تاریخ +18

داشتم زنان می خوندم یاد ماجراهای دوره دانشجویی افتادم گفتم یه انتراکتی بدم بنویسمش .
به ما گفتن آخرین دوره ای هستیم که آقایون بخش زنان رو عملی میگذرونیم .
نمی دونم واقعا این طور شد بعدش یا نه ولی دلیل این امر ذهنیت یه عده از آقایون آیات عظام از موضوع کار آقایون تو این بخش بود و جمله مشهور جناب منتظری که گفت آقایون متخصص زنان بهتره یه کار ابرومندتر واسه خودشون پیدا کنن نمونه ش بود.
میگفتم؛ مشکل رو ظاهرا یه گروه قبل از ما تو یه بیماریتان آموزشی تو کرج درس کرده بودن به این شکل که روتین بوده انترنا اول شیفت مریضا رو تو کلینیک واسه معاینه آماده می کردن و بعد معاینه اولیه اتند میومده و بحث میکرده و درمان انتخاب می شده .
سیستم بیمارستان یه تعداد زیاد تختهای مخصوص معاینه زنان تو اطاقکهای کوچیک بوده و هر مریضو سه تا انترن آماده و بعد گذاشتن اسپکولوم معاینه وبا اتند مشاوره میکردن .
یه روز از قضا همسر امام جمعه وقت کرج میان اونجا برای معاینه و از شانس دو تا آقا و یه خانم انترن ایشونو رو تخت میزارن واسپکولومو داخل واژن باز و فیکس میکنن هر سه معاینه میکنن و بعد در انتظار استاد مشغول گل گفتنو گل شنفتن میشن؛ استاد محترم هم سر یه عمل اورژانس گیر کرده بوده نمیاد .
خانم امام جمعه هم لنگ در هوا با اسپکولوم در محل شاهد گپ زدن انترنهای محترم بوده و بعد یک ساعت با داد بیداد میاد پایین و قول میده شکایت به امام بکنه.
ازون به بعد ظاهرا در بخش به روی آقایون بسته میشه.
اینم بخشی از تاریخ برای ثبت.
پ .ن : تختهای معاینه زنان یا به اصطلاح ژنیکولوژی دو زیر پایی جدا داره که پا هارو باز وبالا نگه داره.اسپکولوم هم یه وسیله برای باز کردن کانال واژنه شبیه انبر

۱۳۸۸ تیر ۱۰, چهارشنبه

31 - سبز

اینجا قاعدتا الان زمستانه ولی دیروز در یک مسیر ده دقیقه ای تا اولین مرکز خرید بیش از پنجاه نوع بوته گل گلدار تو باغچه ها دیدیم و همه جا سبزه به چه زیبایی . همسر گرام میپرسه پس بهار بشه چه جوریه اونوخ ؟
پ . ن : الهام عزیز ؛ خواهر خوبم دعوت کرده که سبز بمانیم .ما سی چل ساله سبزیم , سه چار سال دیگه هم مجبوریم سبز بمونیم دیگه. چشم

۱۳۸۸ تیر ۹, سه‌شنبه

30 - دعا

شمارش معکوس برای شرکت درامتحان با ورود به جولای شروع شد.امسال اینقدر این شمارش معکوس برای من تکرار شده که همون دوسه نخ مویی هم که داشتیم از دست رفته. خلاصه محتاج دعای دوستانیم.

۱۳۸۸ تیر ۶, شنبه

29 - پت

وقتی برای ان امین بار در ماشین رو باز میکنی و میبینی اااا فرمون اونوره خداییش موزیک کارتون پت و مت تو گوشات میپیچه . امان از عادت

۱۳۸۸ تیر ۴, پنجشنبه

28 - خبر

به ایران که زنگ می زنیم دلمان فقط شنیدن صدایشان را می خواهد ولی در 5 دقیقه مکالمه 7 بار می پرسند چه خبر؟ از دوش صبح و ناهار ظهر و چای بعد از چرت؛ برایشان گفته ام ولی باز خبر می خواهند .
بخدا ملالی نیست جز دوری شما

و اینجا آسمانی بلند وابرهای کپل پنبه ای دارد. درختانی که برگ ریخته اند . وپرندگانی که با ارامش با هم گپ میزنند و مثل دخترکان نوجوان هرهر و کرکر میکنند؛ و همین فعلا

نه راستی برک نیوز.......
امروز صبح مایکل مرد .
اسطوره نوجوانی بسیاری از هم دوره ای های ما و سوژه رد و بدل فیلمهای وی اچ اس و نوارهای ادیوکسی که داشتن یک نوار اورجینالش در آن روزها کلی کلاس داشت و پوسترش معادل چندین برابر پول تو جیبی ما خرید وفروش می شد.و رقصش که چه افه ای داشت در عروسی و مهمانی برک زدن وما بچه مثبتهای درس خوان که فقط با دهان باز نظاره گر بودیم.
شاید اولین پسر فقیر سیاه پوستی که به زن سفید پوست و ثروتمندی تبدیل شد و مرد.

۱۳۸۸ تیر ۲, سه‌شنبه

27 _ فقط

صدای پای بیخیالی امت انقلابی یواش یواش داره بلند میشه ظاهرا فقط ندا و اون 16 -17 نفر دیگه جارو تنگ کرده بودن.
نمی دونم شاید منم بودم تو دلم می گفتم به من چه که برم جلو تیر بعدش یکی دیگه حالشو ببره و کیفشو بکنه .
ملت مثل کسایی که اسهال داشتن یه دسشویی پیدا کردن و دل رودشونو با سر صدا خالی کردن حالا با آرامش دارن زندگی رو از سر میگیرن تا کی دوباره دلپیچه هه بیاد سراغشون به این امیدن که ایشالا خودش خوب میشه.

۱۳۸۸ تیر ۱, دوشنبه

26 - زمستان است

امروز دومین روز دومین زمستان امسال را پشت سر گذاشتیم !
هوای آفتابی آسمان آبی و چمنها و درختان سبز و خانه های همسایه که پر از گل و پرنده اند . آرامش در فضا موج میزند و نمی توانی فلسفه ای برای این همه تفاوت بیابی .
گاهی در دل مصدق را لعنت می کنم که اگر گذاشته بود این انگلیسیها آن مایع سیاه بو گندو را ببرند شاید ما حداقل امروز اینگونه در سکوت و نظاره سایر مردم دنیا در عذاب و بد بختی نبودیم. تا آن طلای سیاه هست تقدیر آن سرزمین بلا کشیدن است و همه این دعوا ها هم سر همین لحاف ملا .

۱۳۸۸ خرداد ۲۹, جمعه

25 - دل

روزایی که وسایل رو فرستاده بودیم و این ور اون ور ولو بودیم تا موعد رفتن برسه در مقابل دلشوره هام این شعررو زمزمه می کردم که ؛ باید پارو نزد وا داد باید دل رو به دریا داد ....
روزای آخر و تو لحظه های تلخ خداحافظی یاد این شعر بودم که ؛ مثل مردن میمونه از همه کس دل بریدن حتی بدتر ز مردن عزیزا رو ندیدن ...
و حالا وقتی که یه لحظه نمی تونم آروم بگیرم و رو درسا تمرکز کنم و دائم دنبال اخبار اونورم میبینم که : دلم اونجاس هنوز , خونه اونجاس هنوز, کاشونه اونجاس هنوز ....

۱۳۸۸ خرداد ۲۸, پنجشنبه

24 - شکر

هر کدوم از آشنا ها که زنگ میزنن میکن خدا رو شکر که رفتین . ولی دلم اونجاس . تمام فریادهایی که نکشیدیم مثل یه بغض تو گلومه . یه نفر میگفت این حرکتها یکی از رندی های تاریخی ایرانیانه ولی اگه متوقف بشه نتیجه فاجعه برای ملته.

۱۳۸۸ خرداد ۲۵, دوشنبه

23 - خرداد

من در خرداد به دنیا آمدم . در خرداد ازدواج کردم . در خرداد مهاجرت کردم . 
امیدوارم در خرداد از دنیا نرم:))
22 خرداد روز دو قلوها باید باشه ولی من تنها به دنیا اومدم . وامسال هم که تولدم با انقلاب جدید همراه شده .
امشب بعد سه چار هفته اینترنت دار شدیم با کیبل برود باند 12 گیگ و از تو رختخواب میبلاگم چون از عصر حدود سیصد تا میل چک کردم .دوباره خواهم نوشت .

۱۳۸۸ خرداد ۵, سه‌شنبه

21 - ملنگوزیسم

اون اواخر دوره رژیم سابق که هی نخست وزیرا عوض می شدن یه شعاری رایج شد که میگف ما میگیم شا نمیخایم نخس وزیر عوض میشه ما میگیم خر نمیخایم پالون خر عوض میشه . حکایت حال شده ؛ ..........................................................................................................................................................................
بابا ملنگوزا به خر فکر کنین 
پ.ن: .......= خود سانسوری و اعتماد به درک مخاطب!!!

۱۳۸۸ خرداد ۴, دوشنبه

20 - خود دلداری !

وقتی دراواخر برنامه یه تغییر بزرگ و پر استرس  مثل مهاجرت بودید اصلاً تعجب نکنید که مالک منزلتان قادر به باز پرداخت مبلغ  رهنتون یک ماه بعد تخلیه ملک نباشه یا ماشینتون بعد ده بارآگهی هنوز تو پارکینگ  باشه یا اینکه صاحبکارتون نتونه باتون تسویه حساب کنه ویا یکی از اقوام نزدیک در یه شهرستان دور فوت کنه یا هزار چیز دیگه مثل اینا . آخه قوانین مورفی  یعنی همون سه پلشت خودمون دیگه 

۱۳۸۸ خرداد ۱, جمعه

19- شهر یار

شیراز و اهواز و قم و اصفهان رو در یک سری ماموریتهای یه روزه کاری در طی این سه چهار هفته سر زدم و بجز قم در بقیه جاها کسایی رو برای دیدن و خداحافظی داشتم و چقدر سخته چشمهایی رو که توش اشک حلقه میزنه رو نگاه کرد و بدون بغض خداحافظ آخرو گفت . 
فجیع ترین بخش شیراز بود که رفتم سر مزار حضرت حافظ ؛ جاتون سبز محشری از عطر بهارنارنج و شب بو و یاس و نور پردازی و موسیقی استاد شجریان بود. همینطوری به شعر شجریان تفال کردم گف دوستی کی آخر آمد شهریاران را چه شد . مثل یه ابله زار زدم و خدا رو شکر کردم که تنها اومده بودم.
شمارش معکوس ما شروع شده.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۵, جمعه

18- حیف 

بابا و مامان و دو تا بچه یه پسر 8-9 ساله و یه دخترچی کوچولو با سر و وضع نه چندان لوکس میان تو ، پسر اول میشینه و خودش توضیح میده مشکل سرفه و خلط داره بعد بابا و دختر کوچولو میشینن. دختر دو دستی گردن باباهه رو گرفته ولی وقتی بهش میگم رو به من بشین عمو، صاف میشینه. مامانش میگه :اینم تازه شروع مریضیشه .
میگم اسمت چیه عمو میگه آنیتا میگم چن سالته میدونی میگه: دوشال . مامانه میگه 22 ماهشه. میگم خوب دهنتو وامیکنی گلوتو ببینم باز میکنه میگم نفس بکش من فشار ندم نفس میکشه بعد میگم پیرنتو بالا بزن خودش میزنه و بعد موقع معاینه ریه با دستور من نفس عمیق میکشه و سرفه میکنه .
گاهی خانما( وآقایون به خاطر بهار!!) 20 ساله هم با این دقت این کارا رو نمیکنن . یعنی به طور استاندارد در حد اقل سه ؛ سه ونیم سالگی میتونن این کارو بکنن.
با کنجکاوی به دستگاه فشار سنج اشاره میکنه و واضح میپرسه: این واشه چیه ؟منم توضیح میدم . 
به مامانه میگم این بچه ژنی یه ها مراقبش باشین . با نگرانی میگه یعنی چشه؟ میگم هیچیش نیس ولی خیلی با هوشتر از سنشه مراقبت و آموزش خاص میتونه خیلی موفقش کنه . نفسی از سر آسودگی و لبخندی از رضایت میزنه ولی به سر و شکلش نمی خوره موضوعو گرفته باشه . حیف

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۳, چهارشنبه

17 _ الاغ

کمی بالاتر از چهار راه پارک وی کار کوچیکی دارم با همسر گرام راهی شدیم و متاسفانه از کوچه فرعی که میشه توش پارک کرد رد شدم تمام حاشیه ی رو به شمال پارک مطلقا ممنوعه . تصمیم میگیرم دور بزنم .ترافیک در حرکته در خط کنار به راهم ادامه می دم تا به یه جا خط ممتد قطع بشه و بتونم دور بزنم برسم ؛صد متری جلوتر یه خیابون فرعی وارد اصلی میشه و میشه دور زد راهنما راستمو روشن میکنم و می خام بعد اون فرعی منم با ماشینای خروجی دور بزنم .

یه خانم راننده چسبیده به پشتم و سپر به سپرم میاد هر چی میرم کنار عبور نمیکنه یه دوبار راهنمامو چپ و راست میکنم که بیاد رد شه ولی همچنان سفت بم چسبیده  تا حد امکان میرم راست و بعد فرعی توقف میکنم و خانم راننده بوق زنان سر ماشینشو کج میکنه، با دستم به علامت راهنما اشاره میکنم .از پشتم خارج میشه کنارم توقف میکنه و میگه: الاغ اخه این چه وضع رانندگیه ؟؟.....یهو منفجر شدم داد زدم الاغ پدرته ج.. بی شعور و با ماشین رفتم به سمت سینه ماشینش؛ که حرکت میکنه و میره بی توجه به ترافیک دو سمت دور میزنم و کنار خیابون ماشینو ول میکنم میرم کارمو انجام میدم و میام . همسر گرام همچنان با دهان باز و چشمهای گرد تو ماشینه .

شاید اولین بار تو 25 سال گذشته بود که اینجوری مستقیم و چشم تو چشم مورد توهین واقع شده بودم و اولین بار در عمرم که همچین عکس العملی موقع عصبانیت داشتم .

 حسابی پکرم و تا عصر حوصله حرف ندارم از دست خودم ناراحتم بخصوص جلو همسر بانو .

تو فکرم که اگه یه مرد بود چیکار میکردم .میرفتم پایین کتک کاری یا اگه ادامه میداد واقعا میزدم به ماشینش .

 یعنی اینقدر الاغ بودن بده ،

 یا چون خانوم بود

یا چون تقصیری نداشتم

یا .....

نمی دونم

از همون نمیدونم هایی که قاتلا تو دادگاه میگن  

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۲, سه‌شنبه

16-گپ

رفتم دانشگاه سابقمون دنبال یه نامه ریخت و قیافه دانشجویان پزشکی انگولکم کرد یه چیزی راجع به دخترکان هفت قلم بزک کرده و پسرایی که به قول خانم جزایری coolپوشیده بودن تا hotبه نظر بیان بنویسم . بعدش یاد تاپیک جنریشن گپ که کلی به انحا مختلف در کلاساایلتسمون راجع بهش گفته ونوشته بودیم افتادم. فک کردم خوب اینا همون جنریشنی هستن که ما باشون گپ پیدا کردیم !! 
ولی خداییش مریض میتونه تو بیمارستان به این قیافه ها به عنوان دکتر بعد ازین اعتماد کنه ؟
نیلوفر تو دانشگاه شمام ازین خبراس یا مخصوص دانشگاه آزادیاس؟

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۹, شنبه

15 - چی توز

یه خانمی بعد ازینکه دخترشو معاینه کردم با کلی عذر خواهی اجازه خاس یه سوال خصوصی بکنه گفتم بفرمایید گفت شما تو اگهی های تلوزیونی بازی میکنید ؟ 
خندم گرفت گفتم نه خانم کسی شبیه خودم هم ندیدم تا حالا. گف نه منظورم اینه که مایل هستین بازی کنین ؟خودمو جمعو جور کردم گفتم نه خانم فرصتشو ندارم شروع کرد اصرار که حالا یه تست بدین ضرری نداره فلانی و فلانی که نمدونم چکاره ن مسئول پروژن گفتم من دارم از ایران میرم فرصت نمیشه خانم ممنون . بعد که رفت تا نیم ساعتی  خودمو تو نقشای بابا برقی و تبلیغ سدر صحت و چی توز تصور میکردم و هرچی به یادم میومد بیشتر خندم میگرفت

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۵, سه‌شنبه

14- فقط

یه خانم شیک و پیک ومرتب اومد با شکایت گلو درد داشتم مثل معمول شرح حال می گرفتم حوصله ش سر رفت گفت دکتر من هیچ کدوم این مرضا رو ندارم فقط ام اس دارم . 
بی اراده با یه لحن خاص گفتم : فقط .
 یهو خودم خجالت کشیدم ؛ کلی واسه ماسمالی قضیه تعریف و تمجید کردم که چه خوب با یه بیماری مزمن و صعب العلاج کنار اومده و ذهنشو درگیر اون نکرده 

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۳, یکشنبه

13- آدم

ازون روزایی بود که اخلاقم پریود شده بود حوصله هیچی نداشتم . بدون چک و چانه های معول فقط ویزیت می کردم . یه زن و مرد جوون و مرتب اومدن با قیافه های در هم وبدون هیچ تماس چشمی با هم ؛دختر نشست و شروع کرد شکایت از ضعف و سرگیجه و تهوع و به شکل تابلویی علائم تنشی و روحی بعد تو سوالام گفت 5 تا آرامبخش و دو سه تا قرص دیگه خوردم .گفتم خوب پس علائم عمومیت بخاطر مسمومیت خفیف داروییه .گفت میدونم روزی یکی باید بخورم ولی 5تا خوردم .رو خودم نیاوردم دوباره گف همیشه هم یدونه میخورم اگر خیلی عصبی باشم ولی امروز 5 تا خوردم بازم خودمو زدم کوچه علی چپ. معلوم بود دنبال آ تو میگرده تا سر درد و دلشو باز کنه ؛پسره هم خونسرد نشسته بود .گفتم برات یه سرم و یه ویتامین ب نوشتم تزریق کنی بهتر میشی .نا امید نگام کرد و پاشد از در که رفت بیرون دوباره برگشت پرسید که: چیزی گفتین؟ گفتم نه خیر, به سلامت.
نیم ساعت بعد صدای زار زدن بلند بلند وصحبت کردنش با تلفن از تو اطاق تزریق میومد که داش چوقولی همسرشو میکرد و از بی توجهیش و بد رفتاریش میگف وازین که میتونه بدون اون هم زندگی کنه.
 عمدا هم با بلندترین صدای ممکن میگف که توجه همه در اطاق انتظار و تزریقات جلب بشه میگف فوقمو میگیرم میرم هیت علمی میشم زندگیمو میکنم من اینو نمیخام.
 پسر همچنان خونسرد و بی خیال در اطاق انتظار بود . وقتی پا شدم برم دختر داش هق هق کنان با پنبه رو دستش از تزریقات بیرون میرفت و پسرم دم در به سیگارش پک میزد .چشممو از نگاه عصبانی دختر دزدیم و رفتم.
منم آدمم حق دارم گاهی حوصله مشکلات دیگرانو نداشته باشم . بخصوص وقتی درمان طبی نداره . 

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۰, پنجشنبه

12-بیربط

میگن اون قدیم ندیما به یه عربی گفتن:جاسم خبر داری عبود مرد.  گف : ااا اون که دیپلم داش!!
اینو وقتی کامنت این دوستمو خوندم یادم اومد
گف, گرف, چن,اصن, چن بار تا لا خوک دیدین...are you really a doctor? )
دوست خوبم اینم یه سبک نوشتن در دفتر خاطراته شما هم صاحب اختیاری نپسندی ولی این دفتر منه تو تو دفتر خودت به سبک گلستان بنویس:))
 نگین بیربطه ها
پ.ن: یه دوستی گفتن سوژه پست زیبا بودن ازشون عذر میخام و اگر مشکلی هس دستور بدن هاید میکنمش ولی اگه میون 12000 تا دکتری که تو تهرون طبابت میکنن تو اینقدر خوش شانسی که من تو ساعت محدود کارم ویزیتت کنم و به عنوان سوژه انتخاب شی و بعد خودت هم جزو معدود خواننده های اینجا باشی بدون رفتی امریکا  :))

۱۳۸۸ اردیبهشت ۸, سه‌شنبه

11-فلو

یه خانم سبزه و چاق 40-45 ساله با شوهرش اومد تو نشست و شروع کرد از علایم سرماخوردگیش گفتن و آخر حرفاشم گف دکتر میترسم ؛یه وقت انفولانزا خوکی نباشه؟؟!!خندم گرف میگم خانوم شما هفته ای چن بار گوشت خوک میخورین یا اصن چن بار تا لا خوک دیدین که نگران انتقال انفولانزاشین میگه مگه فقط از خودش باید گرف گفتم نه یه عفونت تنفسی مثل سرماخوردگیه که از خوک شروع شده ولی از دیروز که خبرشو تو رادیو اعلام کردن تا بیاد برسه اینجا حتما بیشتر ازینا طول میکشه و اون جاهاییم که خوک دارن باید بیشتر از شما نگرانش باشن .میگه اخه تو ادارمون اطلاعیه زدن علائمشو گفتن و هشدار دادن؛ بش گفتم کاش واسه همه چی با یه همچی سرعتی هشدار می دادن و مردم هم نگران می شدن میومدن دنبال درمونش شما خطر اضافه وزنتون خیلی بیشتر از انفولانزای خوکیه براتون بهتره به فکر این باشین

۱۳۸۸ اردیبهشت ۳, پنجشنبه

10- ورد

 در مطبو باز کردم برم تو اطاق انتظار سراغ آب سرد کن دو تا خانم چادری و دو تا دختر کوچولو 5- 6 ساله تر گل ور گل پشت در بودن. پرسیدن دکتر گوش سوراخ میکنین گفتم بعله هر کی مایله اول باشه بره تو بشینه تا منم بیام . با وسایل لازم برگشتم یکیشون تو رو صندلی بود مامانش گفت یه بار تجربه داره ولی زخم شد در اوردیم بسته شده .گفتم پس میدونی درد نداره گف یه کوچولو داره گفتم یه کمی نه زیاد حالا آماده ای گف بزار یه آیه الکرسی بخونم گفتم باشه تند تند وردشو خوند و من یه گوشو سوراخ کردم با صدای گان گوش سوراخ کن اشکش هم در اومد گفتم درد داش مگه گف یه کم گفتم تو که دعا کردی احتمالا دعات تاثیرش کم بوده یه بار دیگه بخون قدیما یه فوتم تو این دعاهه بود فوتم بکن گف چشم دوباره دعا کرد و سخاوتمندانه منو فوت کرد و با شلیک دوم هم اشکش در اومد کلی خندیدم گفتم شاید این دعاهه مال اینجا نبوده اشتباه کردی .حالا هر وقت بزرگ شدی شعر سوراخ دعای مولانا رو بخون متوجه بشی.
در موقع استنجا(تمیز کردن مقعد) وارد است گفته شود : اللـهم إجعلني من التوابین و اجعلني من المتطهرین، و در موقع     استنشاق (تمیز کردن بینی )گفته شود : اللهـم ارحنی رائحة الجنة
شخصی اشتباها در موقع استنجا دعای استنشاق میخواند
آن یکــــی در وقـت استـنجـــا بگـفـت
کـه مــرا بــا بـوی جـنـّت دار جـفـــت
گـفـت شخصــی خـوب ورد آورده ای
لیک سوراخ دعـــــا گـــم کـــــرده ای
ایـن دعـا که ورد بـیـنی بـــــود چــون
ورد بینی را تـــــــــو آوردی بک ون
رائحــــــه جنت زبـیـنی یافـت حـُــــر
رائحـــــه بـیـنی کی آیـــــــــد از دُبـر
ای تـواضــــع بــرده پـیـش ابلهـــــان
وی تکبـّــر بــــرده تـو پـیـش شهــان
آن تکبـّر بر خسان خوبست و چست
هیـن مرو معکـوس عکس بنـد تست
از پـی سـوراخ بـیـنی دسـت گـُــــــل
بـو وظیـفــــه بـیـنی آمــــد ای عـُـتـل
بـوی گـُـل بهــر مشامسـت ای دلیـــر
جای آن بو نیست این ســـوراخ زیـر
کی از اینجـــــا بـوی خـُـلد آیـــد تـرا
بـو ز موضــــــع جــو اگــر باید ترا

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱, سه‌شنبه

9- زیبا

دختر معلوم بود کم سن نیست ولی با انحراف چشمی که داشت و فک کلاس تری ( فک پایین جلو زده) اصلا زیبا نبود وبا پلیور کرمی روی مانتو قهوه ای کلفتش بد ترکیب تر هم نشون می داد به همراه مادر چادری و با شکایت از علایم اضطرابی اومده بود و معلوم شد 29 ساله و منتظر پذیرش برای دکترا در رشته فنی از خارج از کشوره وقتی معاینه مو شروع کردم برای کنترل فشار اول کاپشن و بعد اون مانتوهه رو در آورد ؛ زیر اون لباسای مسخره یه جین چسبون و یه تاپ داشت و یه هیکل فوق العاده شکیل که اصلا نگاه آدمو ازون صورت دور میکرد و به یه آدم نا زیبا هم جذابیت مقبولی میداد . 
گفتم بیخود نیست اینهمه عمل دماغ مده ها وقتی قضاوت فقط از ناحیه صورته خوب  معلومه جای مانور خیلی محدوده و همه میخان این یه تیکه پرفکت باشه

۱۳۸۸ فروردین ۳۱, دوشنبه

8- :)

دیگه داشتم نا امید می شدم چند روز بود به هیچ نحوی نمی تونستم وارد اینجا بشم دچار احساس پشت درماندگی شده بودم.

 این بامزه بود.

 به هنگام بازدید از یک بیمارستان روانى،  از روان‌پزشک پرسیدم شما چطور می‌فهمید  که یک بیمار روانى به بسترى شدن در      بیمارستان نیاز دارد یا نه؟
 روان‌پزشک گفت: ما وان حمام را پر از  آب می‌کنیم و یک قاشق چایخورى، یک  فنجان و یک سطل جلوى بیمار می‌گذاریم و  از او می‌خواهیم که وان را خالى کند.
 من گفتم: آهان! فهمیدم. آدم عادى باید سطل  را بردارد چون بزرگ‌تر است. روان‌پزشک  گفت: نه! آدم عادى در پوش زیرآب وان را  بر می‌دارد. شما می‌خواهید تخت‌تان کنار  پنجره باشد؟! ؟!
 

۱۳۸۸ فروردین ۲۴, دوشنبه

7-حرکت

داریم مقدمات برگشت (یا رفتن) به استرالیا رو فراهم میکنیم واسه همین درگیرم و فرصت آپ کردن دست نمی ده ازون طرف هم رکود بهارانه مطبو گرفته و سوژه خوب پیدا نمیشه .
 گیلکا به این موقع سال میگن گدا بهار چون همه ی مردم پولاشونو خرج عید کردن در پیسی به سر میبرن ؛ ما هم نتیجه رو به صورت کسادی حتی در مراجعه مریض می بینیم.
واسه تغییر ذائقه یه جوک مدیکال بگم .
میگن طرف همورویید داشته ( همون بواسیر مشهور که واریس رگهای داخل مقعده) میره مطب دکتره . بعد معاینه تا دکتر شروع به نسخه نوشتن میکنه تلفن مطب زنگ میزنه و یه بنا که واسه دکتر کار میکرده لیست مصالح مورد نیازشو به دکترمیده که اونا هم تو نسخه بیمار نوشته می شه و اشتباها به دستش داده می شه.
بیمار میره داروخونه؛ نسخه پیچ اصفانی داروخونه تا نسخه رو میبینه با تعجب می پرسه :شوما چدون بودس طرف با خجالت میگه بواسیر داشتم و نسخه پیچ متعجب میگه والا با این نسخه که من میبینم احتمالا طاق کوندون اومدس پاین.
خوش باشین . وقت کردین زیر بارونم برین :)
پ.ن: دوستان سفارش کردن یه دستی به سر گوش اینجا بکشم منم کشیدم ولی یه سری چیزا بهم ریخت هر وقت فرصت شد مرتب می کنم.