۱۳۸۸ فروردین ۸, شنبه

2-move2


عرض میکردم که بعد استقرار و کلنجار با خستکی راه مقدمتا چرتی زدیم. عزیزی که ما رو در منزلشون پذیرفته بودن بودن از اقوام یه دوست همکار هستن که سی ساله اینجا ساکن هستن و خدا ایشونو واقعا مثل یه فرشته برامون فرستاد چون مهربانتر از هر کسی که فکر می کردیم پا به پا همراهی و راهنمای کرد و با استفاده از همه ارتباطاتی که داشت کلی کارا که فکر نمی کردیمو برامون هماهنگ کرد و به انجام رسوند واسه همین با اجازه خودش به عنوان خاله موسوم شد .
کارای روتین اولیه که با همراهی و کمک خاله انجام شد شامل /باز کردن حساب بانک (ظرف 10 دقیقه)/دریافت شماره مدیکیر ( در حدود بیس دقیقه)/دریافت پوشش بیمه خصوصی مدی بانک (یه ربع)و /مراجعه و ثبت نام در سنتر لینک که حدود یک ساعت زمان برد
بخش مراجعه به سنتر لینک برامون جالبتر بود چون اول یه صف وایسادیم به یه کارمند اعلام کردیم واسه چی اومدیم و بعد نشستیم تا یه کارمند دیگه که باید کارامونو راه مینداخت خودش اومد دنبالمون بردش تو فضایی که میزش قرار داشت صندلی برامون عقب کشید بشینیمو تا کارمون انجام شه شیش بار از طولانی شدن پروسه عذر خواهی کرد .جالبتر اینکه اصلا به این دلیل رفتم سنتر لینک که تو یه سایتی راجع به پرداخت هزینه اسس مدارک و شرکت در امتحانها توسط دولت استرالیا برای مهاجرا یه مطلبی دیده بودم که پروسه اش از پر کردن یه فرم در سنتر لینک شروع میشد ولی قبل ازینکه من چیزی بگم یا بپرسم خود خانوم کارمند استرالیایی رفت و اومد وگف که ما یه همچی کمکی هم به شما می کنیم بیاین این فرما رو پر کنین.خلاصه با همسر گرام مقایسه می کردیم با ایران که اگر یه امتیازی باشه تا خودت سر درنیاری کسی بهت خبری نمیده.این کارا هر کدوم تو یه روز و ضمن گشت گذار و سر کشی به دور اطراف انجام شد در این بین از دو خانواده ایرانی هم دیدن کردیم وعید دیدنی در استرالیا رو تجربه کردیم واز اکواریوم و کازینو کراون در ملبورن  هم دیدن کردیم. یه تجربه بامزه هم بگم یه روز بعد کلی خیابون گز کردن با خستگی رفتیم تو یه کافه های کنار خیابان همسر گرام کافی سفارش داد منم گفتم وان بیر پلیز طرف پرسید ویچ کایند اف بیر من موندم چی بگم گفتم نو دیفرنس ای دونت ناوواباووت تایپ اف بیر یارو چاینیز بود و کلی خندید و اخرش به انتخاب خودش بییر داد. خلاصه که حسابی عین اسمال در نیویورک کلی هالو بازی داریم در بیاریم .
 اینم یه عکس از اکواریم 

۱۳۸۸ فروردین ۶, پنجشنبه

1-move

روزای  آخر 87 به سرعت طی شد و هر جور بود سر و ته کارها هم امد .ساعت پنج صبح یکم پرواز به سوی ملبورن با امارات.
سال تحویل با فامیل مادری همسر گرام در خانه مادر زن جان و شام هم خانه مادر بزرگ با فامیل پدری و در این وسط یک سر هم به تنها فامیل موجود در تهران بنده .ساعت دوازده گذشته که از خونه مادر بزرگ خارج شدیم که بریم خونه و حرکت کنیم دیدیم در ماشین بازه و طاقچه عقب و آمپیلی رو بردن ؛ فک کنم اولین سرقت 88 بود !! سعی کردیم بی خیال باشیم به 110 گزارش کردیم و به منزل رفتیم و بار بندیل رو برداشتیم و رفتیم فرودگاه تقریبا همه چیز بی دردسر و منظم طی شد. وسوار شدیم به موقع پرواز کردیم و هیجان اجازه نداد تا دبی بخوابیم اون وسط یه پذیرایی هول هولکی هم شدیم که نخورده ازمون گرفتنش و فرود اومدیم .
دو ساعتی در فرودگاه امارات تابیدیم و سوار شدن مجدد به پرواز ملبورن . سیزده ساعت نشستن در صندلی مزخرف اکونومیک دهنمونو گاف کرد علیرغم خستگی نتونستم به راحتی بخوابم ولی پذیرایی خیلی خوب بود و سرگرمی هم که عالی. سه تا فیلم دیدم.به ساعت محلی شیش و نیم رسیدیم .با سرعت بارمون تحویل شد و چون اعلام کرده بودیم پسته و دارو داریم با گمی معطلی کنترل و از فرودگاه خارج شدیم . دوست عزیزمون آذرخش و همسرش در کمال محبت لطف کرده و اومده بودن دنبالمون . و مارو تا محلی که رزرو کرده بودیم رسوندن.بعد از چاق سلامتی مقدماتی و دیدن موقعیت بچه ها رفتن و ما هم به توصیه دوستان سعی کردیم تا نخوابیم که دچار ازار جت لگ نشیم ولی تا بعد از ظهر بیشتر دوام نیاوردیم و تپر شدیم..
ادامه دارد.  

۱۳۸۷ اسفند ۳۰, جمعه

:*

باز هفت سين سرور
ماهي و تنگ بلور
سکه و سبزه و آب
نرگس و جام شراب
باز هم شادي عيد
آرزوهاي سپيد
باز ليلاي بهار
باز مجنوني بيد
باز باران بهار
باز تکرار دعا يا مقلب القلوب يا مدبر النهار
باز نوروز سعيد
باز هم سال جديد
باز هم لاله عشق
خنده و بيم و اميد
عید شما مبارک

۱۳۸۷ اسفند ۲۸, چهارشنبه

127- عزا

یه مادر و دختر حدودا بیس و چند ساله اومدن تو مطب . پوست صورت دختر شدیدا بهم ریخته بود ولی با میک آپ کاور شده بود.
نشست و گف پریروز سرما خورده بودم اومدم پیش یه همکاراتون دارو داد و آمپول و بعد مصرفش به نظر حساسیت شدم پوستم ریخته بیرون.
خواهش کردم یه جای دیگه غیر صورتشو ببینم یقشو باز کرد دیدم بععله آبله مرغان گرفته.
با یه لبخند گفتم : مبارکه آبله مرغون گرفتی .
یهو مادره بادس زد تو صورتش و دختره هم با یه آه سرشو گذاش رو دساش ؛جا خوردم حسابی .گفتم چیز مهمی نیس که دو هفته دیگه خوب شده رفته .
دختره با بغض گف آخه یه هفته دیگه عروسیمه.
خندم گرفته بود ولی کاری هم نمی شد بکنم .سعی کردم آرامششون بدم ووعده دادم با کمک دارو دوره کوتاه تر بشه ولی هر دو حسابی عزادار شدن .
خوب اینم یه جورشه دیگه

۱۳۸۷ اسفند ۲۶, دوشنبه

126- شوخی

پسر جوانی در حالی که یه همراه دستشو گرفته بود اومد تو هر دوچشمش بسته بود ولی به سر و وضعش نمی خورد نابینا باشه و هر دوتایی هم لبخند میزدن . نشستو توضیح داد که چسب قطره ای ریخته رو چشمش و پلکاش چسبیدن حالا مدل ریختن رو هم میگف اتفاقی پاشیده ولی معلوم بود ازین شوخی خرکیهای جوونا بوده بردم تو اطاق عمل و به هر زور و ضربی بود چسبها رو کندم و پلکا رو باز کردم متاسفانه قرنیه هم آسیب دیده بود راهیشون کردم واسه معاینه متخصص ولی بعید میدونم به سادگی دوباره چشم چشم بشه .خداییش بعضیا در زمینه شوخی خیلی خرن .

۱۳۸۷ اسفند ۲۱, چهارشنبه

125- !!

دختر17 ساله بود واز سر و وضعش و ارتودنسی دندوناش معلوم بود که خانواده داره ولی پسر با موهای تیغ تیغی و ابروی اصلاح شده سر و وضع جلفی داشت . دختر دو تا بریدگی رو مچ دستش بود و معلوم بود برای خودکشی تلاش کرده .
وقتی شروع به بخیه زخم کردم سر صحبت رو با دختر باز کردم و معلوم شد از عشق آقا پسر و از سر استیصال و ترس اعلام موضوع به خانواده تصمیم به این کار گرفته ؛ یه کم نصیحت و ارشاد کردم و وقتی کارم تموم شد رفتم براش نسخه بنویسم ، پسررو صدا کردم که نسخه رو بگیره .ازش پرسیدم فامیل دختر چیه گف نمی دونم!! فقط اسمشو بلدم .
خنده ام گرفت این بابا اصلا تو باغ نبود و حتی راجع به این که فامیل این طرف چیه یه سوال نکرده بود واون یکی از عشقش داش خودشو میکشت. امان از حماقت جوانی . موقع رفتن به دختره گفتم ده سال که صبرکنی کلی به خاطر جای این زخمها حسرت و افسوس میخوری.

124- قدر

سه چهار هفته قبل یه خانم اقا اوائل شب اومدن مطب از استیل خانم معلوم بود شکم درد داره . اول کار شروع کردن راجع به تشخیصها و تجویزهای دکترهای فامیلشون که متخصصین رشته های مختلف بودن توضیح دادن و بعد تازه شروع کردن شرح حال دادن .تو معاینه شکم وضیعت به نظرم غیر عادی و مشکوک بود .گفتم برن سونو کنن یه دو ساعت بعد جواب رو که چیزی مشاهده نشد بود را آوردن .مجدد معاینه کردم و گفتم باید مشاوره جراحی بشن کلی چونه زدن تا بالاخره بعد از ارائه توضیح تلفنی و تایید یکی از متخصصای فامیلشون قبول کردن برن.
دیشب اول وقت یه آقا اومد تو اول نشناختم بعد خودشو معرفی کرد که همسر اون خانمه بود ؛
یادم اومد و نگران شدم .پرسیدم که چی شد ؟ گف آره اون شب رفتیم بیمارستان و عکسم گرفتیم و آزمایشم کردیم چیزی نبود تا 4 صب معطل شذدیم بالاخره جراح اومد و گفت باید شکموباز کنم ببینم چیه و بعد عمل معلوم شد یه دیورتیکول (یه چیزی مثل آپاندیسه ولی همه ندارن) پاره شده بوده و بیس سانت از روده رو برداشته بودن .
گفت اومدم از شما تشکر و قدر دانی کنم .کلی سورپرایز و کیفور شدم.
الهام عزیز یه دفعه راجع به عدم عادت ما مردم به تقدیر وتشکر صحبت کرده بود دیدم واقعا راسته چون تا یارو رو دیدم گفتم اومده شاکی شه چرا ارجاعش کردم.
منم از امروز تصمیم گرفتم از هر کی به خاطر کار خوبش تشکر کنم درسته که وظیفه است کارو خوب انجام بدیم ولی تشکر که خرج نداره.

۱۳۸۷ اسفند ۱۹, دوشنبه

123- پ-ن2

از همه ی دوستانی که ابراز لطف میکنن و کامنت میزان تشکر دارم و بخصوص دوستایی که لینک دادن و من خبر ندارم.راستش یه کم در زمینه بررسی مراجعه کننده ها به وبلاگ تنبل و بی تجربه ام و گاهی که لینک اینجارو تو وبلاگ دوستای ناشناسم میبینم ضمن ذوق مرگ شدن کلی خجالت میکشم .
یه تشکر ویژه هم از کمانگیر عزیز دارم که با معرفی این وبلاگ و لطف فراوانشون حسابی منو شرمنده کردن .
راستش وقتی رشد تدریجی خواننده های این مجموعه رو میبینم یه کم احساس دل واپسی میکنم که نکنه این چشمها و قضاوتشون رو نوشتنم تاثیر بذاره.
پ. ن پریم: یه دوستی کامنت داده که چرااحساس میکنم از دماغ فیل افتادم. والا بخدا همچین احساسی ندارم ولی اگر دوستم اینجور تشخیص دادن من حاضرم از تجربشون برای افتادن از جاهای دیگه ی فیل استفاده کنم

۱۳۸۷ اسفند ۱۸, یکشنبه

123- زبان

یه خانم کهن میانسال ( تقریبا همون پیرزن خودمون) رو که جلو درمانگاه موتور بهش زده بود رهگذر ها آوردن تو وماهم حسب وظیفه مشغول راست و ریس کردن کاراش شدیم .
به سرش ضربه خورده بود و گیج بود واز گوشش خونریزی داش که یه کم وضعو خطرناک نشون میداد .تو وسایل همراهش هیچ شماره تلفن بدرد بخوری برای تماس پیدا نکردیم و خلاصه کلی گاراگاه بازی در آوردیم تا تونستیم یه دوستاشو پیدا کنیم .
بنده خدا ترسیده بود و ضربه سرش هم مزید بر علت شده بود و نامفهوم حرف میزد داشتم تلاش میکردم از خودش یه نشون یا شماره ای بگیرم ولی بایه لهجه عجیب حرف میزد که هر چه توجه کردم متوجه نشدم لری یه یا دورو برای شیرازی که اصلانمی فهمیدم و موضوع کنج کاوم کرده بود؛ خلاصه آمبولانس خبر کردیم و داشتیم می فرستادیمش که دوستش هم اومد و همراهش شد ؛ تونستم دم در ازش بپرسم که این خانم به چه لهجه ای حرف میزد ؟
باتعجب گف: تهرانیه دکتر !! هذیون میگه اینجوری حرف میزنه؟؟
یهو یاد علایم اختلال مرکز تکلم افتادم ؛ خداییش این همه سال اورژانس بودم این مدلو ندیده بودم . بیخود نیس میگن خوش بود گر محک تجربه آید به میان .

۱۳۸۷ اسفند ۱۷, شنبه

122- رخصت

بعد چار پنج ماه که فرصت دیدن پدر و مادر دست نداده بود؛وقتی معلوم شد والدین گرامی نمیتونن قبل رفتن بیان سراغمون عیال گرام همت کرد آخر هفته رو رفتیم شمال پیششون واقعا یکی از سخت ترین کارای این پروسه مهاجرت دل کندن و خداحافظی با این عزیزترینهاست.خلاصه حدود دو روزی را کنارشون بودیم و برای سفر کوتاهی که در پیش داریم فعلا خداحافظی کردیم تا ببینیم در مرحله بعد چطور میشه
روزای خوبی بود و بخصوص مسیر رفت و برگشت که خلوت و آرام بود وبا آرامش رفتیم و لذت زیبایی های جاده پیچ پیچ چالوسو بردیم و فرصتی هم دست داد تا سایر اقوام رو هم ببینیم .

۱۳۸۷ اسفند ۱۲, دوشنبه

121- رکود

این چند روزه حسابی رکود رو داریم تجربه می کنیم و کلی وقت برای فیلم دیدن و زبان ودرس خوندن تو مطب پیدا میشه.
اسلوم داگ میلیونر رو دیدم و تا حدودی لذت بردیدم در کل با همه شلوغ کاری اسکار بازی دورش فیلم هندی بود. چند اپیزود از سریال پرستاران و مطالعه کتاب بسیار خوب ووکاب توماس که کلی لغطهای خوب ازش یاد گرفتم .
برای خالی نبودن عریضه یه خاطره از روزای اول کاریم به رسم اعتراف می گم تا یه کم تنوع باشه .
تو اولین ماههای کاری تو دوره طرح در یه بیمارستان عمومی در اورژانس بودم یه پسربچه شلوغ دماغو رو آوردن که یه چیزی کرده تو گوشش من هم بعد کلی کشتی گرفتن بالاخره بچه رو مهار کردم و تو گوشش رو دیدم که بعله یه دونه گندم هست !!
خلاصه گفتیم پنس کرو کودیل آوردن و با آیینه پیشونی شروع کردم زوم کردن که گندمو بگیریم یهو بچه سرشو تکون داد دونه گندم و پنس با هم از پرده گوش ردشدن وخون زد بیرون جیغ و ویغ بچه و مامانش و هول شدن ما . بچه جان شیطون روونه یه مرکز تخصصی شد و و باعث شد تو تمام این سالها هر بار که برای معاینه روتین هم سراغ گوش بچه ها میرم دست و دلم بلرزه که این سره یه وقت تکون بیجا نخوره و ازون ورم چون از نتیجه وضع اون بچه طفل معصومم هیچ خبری نشد همیشه ته دلم وجدان درد و نگرانی از اسیب شنواییش دارم