۱۳۸۸ خرداد ۵, سه‌شنبه

21 - ملنگوزیسم

اون اواخر دوره رژیم سابق که هی نخست وزیرا عوض می شدن یه شعاری رایج شد که میگف ما میگیم شا نمیخایم نخس وزیر عوض میشه ما میگیم خر نمیخایم پالون خر عوض میشه . حکایت حال شده ؛ ..........................................................................................................................................................................
بابا ملنگوزا به خر فکر کنین 
پ.ن: .......= خود سانسوری و اعتماد به درک مخاطب!!!

۱۳۸۸ خرداد ۴, دوشنبه

20 - خود دلداری !

وقتی دراواخر برنامه یه تغییر بزرگ و پر استرس  مثل مهاجرت بودید اصلاً تعجب نکنید که مالک منزلتان قادر به باز پرداخت مبلغ  رهنتون یک ماه بعد تخلیه ملک نباشه یا ماشینتون بعد ده بارآگهی هنوز تو پارکینگ  باشه یا اینکه صاحبکارتون نتونه باتون تسویه حساب کنه ویا یکی از اقوام نزدیک در یه شهرستان دور فوت کنه یا هزار چیز دیگه مثل اینا . آخه قوانین مورفی  یعنی همون سه پلشت خودمون دیگه 

۱۳۸۸ خرداد ۱, جمعه

19- شهر یار

شیراز و اهواز و قم و اصفهان رو در یک سری ماموریتهای یه روزه کاری در طی این سه چهار هفته سر زدم و بجز قم در بقیه جاها کسایی رو برای دیدن و خداحافظی داشتم و چقدر سخته چشمهایی رو که توش اشک حلقه میزنه رو نگاه کرد و بدون بغض خداحافظ آخرو گفت . 
فجیع ترین بخش شیراز بود که رفتم سر مزار حضرت حافظ ؛ جاتون سبز محشری از عطر بهارنارنج و شب بو و یاس و نور پردازی و موسیقی استاد شجریان بود. همینطوری به شعر شجریان تفال کردم گف دوستی کی آخر آمد شهریاران را چه شد . مثل یه ابله زار زدم و خدا رو شکر کردم که تنها اومده بودم.
شمارش معکوس ما شروع شده.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۵, جمعه

18- حیف 

بابا و مامان و دو تا بچه یه پسر 8-9 ساله و یه دخترچی کوچولو با سر و وضع نه چندان لوکس میان تو ، پسر اول میشینه و خودش توضیح میده مشکل سرفه و خلط داره بعد بابا و دختر کوچولو میشینن. دختر دو دستی گردن باباهه رو گرفته ولی وقتی بهش میگم رو به من بشین عمو، صاف میشینه. مامانش میگه :اینم تازه شروع مریضیشه .
میگم اسمت چیه عمو میگه آنیتا میگم چن سالته میدونی میگه: دوشال . مامانه میگه 22 ماهشه. میگم خوب دهنتو وامیکنی گلوتو ببینم باز میکنه میگم نفس بکش من فشار ندم نفس میکشه بعد میگم پیرنتو بالا بزن خودش میزنه و بعد موقع معاینه ریه با دستور من نفس عمیق میکشه و سرفه میکنه .
گاهی خانما( وآقایون به خاطر بهار!!) 20 ساله هم با این دقت این کارا رو نمیکنن . یعنی به طور استاندارد در حد اقل سه ؛ سه ونیم سالگی میتونن این کارو بکنن.
با کنجکاوی به دستگاه فشار سنج اشاره میکنه و واضح میپرسه: این واشه چیه ؟منم توضیح میدم . 
به مامانه میگم این بچه ژنی یه ها مراقبش باشین . با نگرانی میگه یعنی چشه؟ میگم هیچیش نیس ولی خیلی با هوشتر از سنشه مراقبت و آموزش خاص میتونه خیلی موفقش کنه . نفسی از سر آسودگی و لبخندی از رضایت میزنه ولی به سر و شکلش نمی خوره موضوعو گرفته باشه . حیف

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۳, چهارشنبه

17 _ الاغ

کمی بالاتر از چهار راه پارک وی کار کوچیکی دارم با همسر گرام راهی شدیم و متاسفانه از کوچه فرعی که میشه توش پارک کرد رد شدم تمام حاشیه ی رو به شمال پارک مطلقا ممنوعه . تصمیم میگیرم دور بزنم .ترافیک در حرکته در خط کنار به راهم ادامه می دم تا به یه جا خط ممتد قطع بشه و بتونم دور بزنم برسم ؛صد متری جلوتر یه خیابون فرعی وارد اصلی میشه و میشه دور زد راهنما راستمو روشن میکنم و می خام بعد اون فرعی منم با ماشینای خروجی دور بزنم .

یه خانم راننده چسبیده به پشتم و سپر به سپرم میاد هر چی میرم کنار عبور نمیکنه یه دوبار راهنمامو چپ و راست میکنم که بیاد رد شه ولی همچنان سفت بم چسبیده  تا حد امکان میرم راست و بعد فرعی توقف میکنم و خانم راننده بوق زنان سر ماشینشو کج میکنه، با دستم به علامت راهنما اشاره میکنم .از پشتم خارج میشه کنارم توقف میکنه و میگه: الاغ اخه این چه وضع رانندگیه ؟؟.....یهو منفجر شدم داد زدم الاغ پدرته ج.. بی شعور و با ماشین رفتم به سمت سینه ماشینش؛ که حرکت میکنه و میره بی توجه به ترافیک دو سمت دور میزنم و کنار خیابون ماشینو ول میکنم میرم کارمو انجام میدم و میام . همسر گرام همچنان با دهان باز و چشمهای گرد تو ماشینه .

شاید اولین بار تو 25 سال گذشته بود که اینجوری مستقیم و چشم تو چشم مورد توهین واقع شده بودم و اولین بار در عمرم که همچین عکس العملی موقع عصبانیت داشتم .

 حسابی پکرم و تا عصر حوصله حرف ندارم از دست خودم ناراحتم بخصوص جلو همسر بانو .

تو فکرم که اگه یه مرد بود چیکار میکردم .میرفتم پایین کتک کاری یا اگه ادامه میداد واقعا میزدم به ماشینش .

 یعنی اینقدر الاغ بودن بده ،

 یا چون خانوم بود

یا چون تقصیری نداشتم

یا .....

نمی دونم

از همون نمیدونم هایی که قاتلا تو دادگاه میگن  

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۲, سه‌شنبه

16-گپ

رفتم دانشگاه سابقمون دنبال یه نامه ریخت و قیافه دانشجویان پزشکی انگولکم کرد یه چیزی راجع به دخترکان هفت قلم بزک کرده و پسرایی که به قول خانم جزایری coolپوشیده بودن تا hotبه نظر بیان بنویسم . بعدش یاد تاپیک جنریشن گپ که کلی به انحا مختلف در کلاساایلتسمون راجع بهش گفته ونوشته بودیم افتادم. فک کردم خوب اینا همون جنریشنی هستن که ما باشون گپ پیدا کردیم !! 
ولی خداییش مریض میتونه تو بیمارستان به این قیافه ها به عنوان دکتر بعد ازین اعتماد کنه ؟
نیلوفر تو دانشگاه شمام ازین خبراس یا مخصوص دانشگاه آزادیاس؟

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۹, شنبه

15 - چی توز

یه خانمی بعد ازینکه دخترشو معاینه کردم با کلی عذر خواهی اجازه خاس یه سوال خصوصی بکنه گفتم بفرمایید گفت شما تو اگهی های تلوزیونی بازی میکنید ؟ 
خندم گرفت گفتم نه خانم کسی شبیه خودم هم ندیدم تا حالا. گف نه منظورم اینه که مایل هستین بازی کنین ؟خودمو جمعو جور کردم گفتم نه خانم فرصتشو ندارم شروع کرد اصرار که حالا یه تست بدین ضرری نداره فلانی و فلانی که نمدونم چکاره ن مسئول پروژن گفتم من دارم از ایران میرم فرصت نمیشه خانم ممنون . بعد که رفت تا نیم ساعتی  خودمو تو نقشای بابا برقی و تبلیغ سدر صحت و چی توز تصور میکردم و هرچی به یادم میومد بیشتر خندم میگرفت

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۵, سه‌شنبه

14- فقط

یه خانم شیک و پیک ومرتب اومد با شکایت گلو درد داشتم مثل معمول شرح حال می گرفتم حوصله ش سر رفت گفت دکتر من هیچ کدوم این مرضا رو ندارم فقط ام اس دارم . 
بی اراده با یه لحن خاص گفتم : فقط .
 یهو خودم خجالت کشیدم ؛ کلی واسه ماسمالی قضیه تعریف و تمجید کردم که چه خوب با یه بیماری مزمن و صعب العلاج کنار اومده و ذهنشو درگیر اون نکرده 

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۳, یکشنبه

13- آدم

ازون روزایی بود که اخلاقم پریود شده بود حوصله هیچی نداشتم . بدون چک و چانه های معول فقط ویزیت می کردم . یه زن و مرد جوون و مرتب اومدن با قیافه های در هم وبدون هیچ تماس چشمی با هم ؛دختر نشست و شروع کرد شکایت از ضعف و سرگیجه و تهوع و به شکل تابلویی علائم تنشی و روحی بعد تو سوالام گفت 5 تا آرامبخش و دو سه تا قرص دیگه خوردم .گفتم خوب پس علائم عمومیت بخاطر مسمومیت خفیف داروییه .گفت میدونم روزی یکی باید بخورم ولی 5تا خوردم .رو خودم نیاوردم دوباره گف همیشه هم یدونه میخورم اگر خیلی عصبی باشم ولی امروز 5 تا خوردم بازم خودمو زدم کوچه علی چپ. معلوم بود دنبال آ تو میگرده تا سر درد و دلشو باز کنه ؛پسره هم خونسرد نشسته بود .گفتم برات یه سرم و یه ویتامین ب نوشتم تزریق کنی بهتر میشی .نا امید نگام کرد و پاشد از در که رفت بیرون دوباره برگشت پرسید که: چیزی گفتین؟ گفتم نه خیر, به سلامت.
نیم ساعت بعد صدای زار زدن بلند بلند وصحبت کردنش با تلفن از تو اطاق تزریق میومد که داش چوقولی همسرشو میکرد و از بی توجهیش و بد رفتاریش میگف وازین که میتونه بدون اون هم زندگی کنه.
 عمدا هم با بلندترین صدای ممکن میگف که توجه همه در اطاق انتظار و تزریقات جلب بشه میگف فوقمو میگیرم میرم هیت علمی میشم زندگیمو میکنم من اینو نمیخام.
 پسر همچنان خونسرد و بی خیال در اطاق انتظار بود . وقتی پا شدم برم دختر داش هق هق کنان با پنبه رو دستش از تزریقات بیرون میرفت و پسرم دم در به سیگارش پک میزد .چشممو از نگاه عصبانی دختر دزدیم و رفتم.
منم آدمم حق دارم گاهی حوصله مشکلات دیگرانو نداشته باشم . بخصوص وقتی درمان طبی نداره .