۱۳۸۸ مهر ۴, شنبه

63 - تحمل

بعد از مدتها چشم به میل بودن بالاخره برای یه مصاحبه دعوت شدیم . دیدیم ای بابامصاحبه کردن چقد از امتحان دادن سخت تره!! خلاصه بعدشم زنگ زدن بیست دقیقه عذر خواهی که اون یکی دیگه بهتر از تو بود میگم خوب حالا این که قسم آیه نمی خاد میگن ولی تو همین جور باش شاید سه ماه دیگه خاستیمت .منم گفتم چشم.خلاصه که بهار زیباییست جای همگی خالی

۱۳۸۸ شهریور ۳۱, سه‌شنبه

62 - عید

اگر بخایم بر اساس فلسفه نوروز عمل کنیم فردا اینجا عید است چون اولین روز شروع بهار در نیمکره جنوبی میشه .ولی خدا رو شکر کسی به فلسفه ملسفه کار نداره و لازم نیست شیشه ها رو بشوریم و پرده آویزون کنیم. به هر حال شروع بهار برای دومین بار به همه اونایی که سر سبزی رو دوس دارن مبارک.

۱۳۸۸ شهریور ۲۶, پنجشنبه

61 - اما.م

تو روزای دلشوره قبل از امتحان یه بار به خاله گفتم این استرالیان امازاده ندارن یه چیزی نذر کنیم !!
خاله گف چرا ندارن خوبشم دارن دو دلار نذر کن ببین چه طور حاجت میده .
بعد اخذ نتیجه همسر گرام گیر داد که نذر تو به خاله بده چند روز قبل پرسیدم خاله این امامزاده هه کجاس نذیریمونو بدیم ؟
گف جلو سیف وی ( یکی از فروشگاه زنجیره ای های اینجا) اون عروسک هاپوی بزرگی که گذاشتن واسه کمک به سگای راهنمای نابیناها من نذرامو میندازم اون تو؛ تو هم دو دلارو بنداز اون تو.
خلاصه فهمیدیم اما.مزاده هاپو هم حاجت میده

پ .ن: این فرمت وبلاگو به هم ریختم هرچی هم انگولک میکنم درس نمیشه. کی میدونه چشه؟

۱۳۸۸ شهریور ۲۴, سه‌شنبه

60 - شبیه

موسسه هرمس یه معلم زبان برامون فرستاده بود که شاید فقط همین یه جمله ازش یادم مونده که می گفت بعضی خصوصیات شخصیتی و کاراکترها بین المللی هستن یعنی همه جای دنیا بنگاه هی ها!!! ناقلان ماشین فروش ها بد جنسن؛ نجارا بدقولن و قس علی هذا..
وقتی اینجا رفتیم ماشین خریدیم ریموت رو که زدم کار نمی کرد به یارو گفتم آقا اینکه خرابه گف نه حتما باطری نداره خلاصه مام دیدیم چند هزارتا که دادیم؛ 4-5 دلارم روش مدتی بعد باطری گرفتیم دیدیم بازم کار نمی کنه؛ گفتم سگ تو ضرر میرم نوش رو می گیرم.
خلاصه گشتیم نبود و حواله شدیم به نمایندگی که چند روز قبل گذارم افتاد و رفتم. گفتم اینو می خام یارو آورد بعد 117 دلار صورتحساب داد.
اینجا بود که فهمیدم حضرتش چرا گفته هر کی به من یه کلمه یاد بده منو بنده خودش میکنه

۱۳۸۸ شهریور ۲۱, شنبه

59 - زو



دیروز رفتیم دیدن باغ وحش کوچیک ملبورن ، آخه ملبورن دوتا باغ وحش داره یکی به اصطلاح اپن رنج و بازه ولی این کوچیکه حیوانات در قفسن . البته میگم کوچک ؛ 6 ساعت وقت برد تا همشو دیدیم .
یادمه آخرین بار که تو ایران باغ وحش رفتم هنوز باغ وحش تهران تو یکی از فرعیهای ولی عصر بود . به همین دلیل خیلی واسم جالب بود .
شاید زیباترین بخش باغ پروانه ها بود که کلی پروانه های زنده و بسیار زیبا دور برت پرواز میکردن و رو سر و کله خلق اله میشستن .
خلاصه بالاخره کانگورو و کوالا و پلاتی پوس دیدیم و مطمئن شدیم در استرالیایم.

۱۳۸۸ شهریور ۱۸, چهارشنبه

58 - حس

نتونستم رابطه ای براش کشف کنم ولی هر وقت نوستالژی خونم میره بالا هوس اسپند دود کردن می کنم .
اسپند سوزو داغ میکنم و میزنم تو اسپندها و با دودش راه میفتم دور اطاقا .
ولی بعدش نوستالژی خونم میاد پایین :)
همسر جان میگه نکنه معتاد شدی به دود اسپند :))

۱۳۸۸ شهریور ۱۶, دوشنبه

57 - گرد


"Dance Me To The End Of Love"

Dance me to your beauty with a burning violin
Dance me through the panic 'til I'm gathered safely in
Lift me like an olive branch and be my homeward dove
Dance me to the end of love
Dance me to the end of love
Oh let me see your beauty when the witnesses are gone
Let me feel you moving like they do in Babylon
Show me slowly what I only know the limits of
Dance me to the end of love
Dance me to the end of love

Dance me to the wedding now, dance me on and on
Dance me very tenderly and dance me very long
We're both of us beneath our love, we're both of us above
Dance me to the end of love
Dance me to the end of love

Dance me to the children who are asking to be born
Dance me through the curtains that our kisses have outworn
Raise a tent of shelter now, though every thread is torn
Dance me to the end of love

Dance me to your beauty with a burning violin
Dance me through the panic till I'm gathered safely in
Touch me with your naked hand or touch me with your glove
Dance me to the end of love
Dance me to the end of love
Dance me to the end of love
سالگرد عقدمون رو دو تایی مادام و موسیو جشن گرفتیم و یاد اون جشن و بزن وبکوب کردیم و همه اونا که حالا دیگه کنارمون نیستن . خلاصه به یمن دست و پنجه عیال اینم کیکمون بود . جای همگی خالی .
برای شنیدن آهنگی که لیریکش رو گذاشتم و از کارای کوهن هستش میتونین برین اینجا یا از یوتیوب این ویدئو زیبا رو ببینین.
امیدوارم گرد سالیان رو هیچ زندگیی نشینه .

۱۳۸۸ شهریور ۱۲, پنجشنبه

56 - UP

این کودک درون دیروز منو به تنهایی به دیدن فیلم]آپ کشوند .
در حالی که همسر گرام برای شرکت در امتحان رفته بودن ؛من در مجتمع تجاری نزدیک محل امتحان یه دسته سالن سینما پیدا کردم که از لحاظ زمانی آپ مناسب بود و بدون کمترین شکی بلیط رو که قیمتش نزدیک دو برابر بلیط معمولی بود و نمی دونم چرا خریدمو داخل شدم؛ و دو ساعت تمام به معنای واقعی لذت بردم و برای شادی روح والت دیسنی و خانوادش دعا کردم .
یه تم تخیلی ساده و روون مثل سرلاک که نه جویدن می خاس و حتی نه بلعیدن خودش سر می خورد میرفت تمام روحت رو شیرین
می کرد. صدای دالبی سراند و سینمایی که فقط 6-7 نفر توش بود با مبلای تمیز و راحت .
اول فیلم یه تیکه از افسانه تولد بود و بچه هایی که لک لک ها میاوردن و تحویل می دادن واشاره به بچه های موجودات عجیب و غریب و لک لک مسئول اونا که واقعا مثل یه اپتایزر قبل غذا بردم تا 5 سالگی و آماده شدیم برای فیلم اصلی که اونم بسیار بسیار دل نشین بود . ماجراهاشو تعریف نمی کنم که فرصت دست داد ببینینش راستش شاید خودمم دوباره رفتم دیدم .
آخه همسر جان طلب کار شده که منو میبری فیلم مزخرف بعد خودت میری چیز قشنگ میبینی :))

۱۳۸۸ شهریور ۱۱, چهارشنبه

55 - پلان

یکی از نگرانی های مهاجرت اتمام اندوخته ها و خوردن به پیسی هستش ( البته واسه مثل ماهایی که به بانک ددی و مامی وصل نیسیم و کارخونمون اونور آب اسکناس چاپ نمیکنه) بنابر این داشتن یه برنامه واسه روز مبادا خیلی مهم و حیاتیه و بقول معروف باید به پلان بی حتما فکر کرد وگرنه مثل بعضیها باید دست از پا درازتر و با حال گرفته و پس انداز به باد رفته برگشت .
خوب منم با این فکر و این عزم که تحت هیچ شرایطی برنمی گردم ؛ خودمو واسه انجام کارهای غیر تخصصی آماده کرده بودم .
برای دور نشدن از حیطه صنعت بهداشت درمان و با معرفی یکی از دوستان تصمیم گرفتم مثل خیلی کارای دیگه که در اینجا نیاز به دریافت مدرک و آموزش دارن برم یه دوره مراقبت سالمندان ببینم و برم تو این فیلد که خوشبختانه کارم براش وجود داره البته یه کاری در حد بهیاری تو وطن خودمونه ولی اینجا در امدش برا گذران زندگی و خریدن زمان بد نیست مضافا اینکه علاوه بر آشنایی با یه سری موضوعات کلی که واسه من تکراری محسوب می شد با کلیات اصول و قوانین کاری در این بخش آشنا شدم و یه موضوع خیلی جالب و مهم برای من همکلاس شدن با یه گروه استرالیایی از طبقات مختلف بود که طی یک ماه این دوره کلی باشون عیاق شدیم و واسه زبان و اطلاعات عمومیم خیلی موثر و مفید بود .
خوشبختانه با قبولی در امتحان می تونم برم سر کار خودم ولی بد ندیدم این تجربه رو واسه یاداوری ثبت کنم .