۱۳۸۹ شهریور ۵, جمعه

15 - کمک

خانم نسبتا مسنی اومده تو و با کلی مقدمه چینی که همسر من خیلی مسنه و از جانبازان جنگی محسوب میشه و گوشاش مشکل داره و از سمعک هم داره استفاده میکنه ؛ میگه که ، من خیلی صدا م ضعیفه و این باعث میشه نتونم اونقدر بلند صحبت کنم که بتونم راحت با شوهرم ارتباط برقرار کنم و این موضوع باعث ایجاد مشکل در رابطه مون شده و حالا هر دو افسرده داریم میشیم چون به اندازه کافی با هم صحبت نمی کنیم .
میگم خوب حالا من چه کمکی می تونم بدم ؟
 میگه نمیشه یه کاری کنین صدای من بلندتر بشه !!!؟؟
هرچی فکر کردم چیزی به ذهنم نرسید تو منابع دم دستم هم هیچ مدخلی برای این موضوع ندیدم ,بهش گفتم حالا شما یه کم دیگه تحمل کن ؛ من برم از یه چار نفر دیگه بپرسم اگر شدنی بود خبرت می دم.
حالا تو رو خدا اگر جای پیچ ولوم  ووکال کورد رو می دونین به من بی سوادم بگین؛ یه زوجی دعاگوتون میشن. 

۱۳۸۹ مرداد ۱۶, شنبه

14 - دقت

تو بیمارستان اینجا ، یه عالمه کمد تو اطاق عمله که رو درهر کدومش یه تیکه کاغذ لامینیت شده زدن، نوشته این کمد مال چیه؛ کی حق داره در این کمد رو باز کنه چی توش بزاره ،چی برداره؛ تو وقت اداری کلیدش دست کیه  بعد وقت اداری کلید کجاست وخلاصه همه چیز با جزییات معلومه دور وبر که نگاه کنی همه چیز همینطور به دقت و ریز روشن شده و بعد بیمارستانی که 60 سال قدمت داره از بیمارستانهای جدیدی که اونور توش میرفتیم تر تمیز تر و مرتب تره و با همه وسایل قدیمیش سرویس میده.
 اولش فکر می کردم به خاطر ریز بینی و همین راهنمایی هاست که اینجا اینقدر جامعه نظم و قانون داره و رو اصول جلو میره؛ ولی بعدش این ویدئوی خانم دکتری که دستور العمل بچه دار شدن در اسلام رو بر اساس تقویم هفتگی و ماهانه میداد رو دیدم متوجه شدم مام چقدر دستور العمل داشتیم ولی ظاهرا بلد نیستیم لامینیت کنیم در جاهای مناسب بچسبونیم 

۱۳۸۹ مرداد ۱۲, سه‌شنبه

13 - تخلق

عصر روز تعطیل یه آقاهه اومده میگه سه روز پیش وازکتومی *کردم حالا بیب م بدجوری درد و ورم داره.معاینه میکنم سمت راست و تمام دور سنبل مربوطه سیاه و متورمه و معلومه خونریزی و لخته پیدا کرده.میگم باید جراح ببینه و سونو کنه چون ممکنه لخته عروقو بسته باشه و بیب ت به باد بره حالا گرچه لوله ش بسته شده ولی خوب هورموناش برات لازمه. اینجا باید هماهنگی بشه و مریضو ارجاع کنم. میرم با بیمارستان 60 کیلومتریمون که جراح داره تماس میگیرم میگه ما سونو نداریم تو تعطیلات ؛بفرست بیمارستان 150 کیلومتری؛ با اونا تماس میگیرن میگن نه اول باید بره اونجا که نزدیک تره اگر جراح لازم دید سونو رو، اون بفرسه اینجا .حالا این قصه هم خودش 45 دیقه طول کشیده تا آدماش پیدا شن و باشون مذاکره شه. رفتم به خود مریضه میگم اینجوریه حالا خودت می دونی  اگه بدون ارجاع من ، مستقیم خودت بری بیمارستان دومی مجبورن کارتو را بندازن حالا بیمارستان اولی هم جراح هست ببیندت دیگه خودت میدونی.وبه این ترتیب مریض راهی میشه. روز بعدش به سوپر وایزرم میگم آره همچی قصه ای دیروز داشتم , میگه بعدش با مریض تماس گرفتی؟ میگم نه؛ میگه به دکترش چی، زنگ زدی؟ میگم نه ؛ میگه پس بیا. خودش میره از اورژانس شماره مریضو پیدا میکنه، بهش زنگ میزنه، میپرسه چطوره و چیکار کرده و اونم میگه تو بیمارستان اولی با دارو مرخصش کردن.بعد شماره دکتری که عملش کرده رو گرفت، به اونم زنگ زد تعریف کرد که ما تشخیص دکتر کشیکمون این بوده و مریضت رفته فلان جا اونا تشخیص و درمانشون این بوده.و خدافظی. بعد بهم میگه ما اخلاق پزشکیمون حکم میکنه هم مراقب نتیجه بیمارمون باشیم هم هوای همکارمونو داشته باشیم واسه اینم قسم خوردیم.میگم بعله درست میگی..... و میرم تو فکر سیره نبوی و تخلق به اخلاق ائمه و اولیا و رهبری یو ...هیس میگم به خودم
بستن لوله اقایون برای کنترل باروری* 

۱۳۸۹ مرداد ۱۰, یکشنبه

12 - شلیک

دامپزشک محل شام دعوتمون کرده. از سر کار دیر رسیدم و با کمی تاخیر رفتیم منزلشون .موقع ورود عذر خواهی کردم و گفتم دستم بند مریضا بود کمی دیر شد .با خنده میگه منم یه مریض اورژانسی آخر وقت داشتم ولی چون عجله داشتم تجویز کردم به مغزش شلیک کنن راحت شه؛متاسفانه شما نمی تونین ازین کارا بکنین.:)))))0