۱۳۹۰ آذر ۲۶, شنبه

13 - انتقام

یه درخت تو حیاط مون بود وقتی اومدیم تو این خونه ،خیلی هویج همه نور و فضا رو گرفته بود و برگای ریزش میریخت با کلی شاخه های کوچیک .چمن زیرش از بی نوری خشکیده بود و نمی شد راحت زیرشو تمیز کرد.
سال اول یه هرس حسابی تو زمستون کردمش ، ولی بهار خیلی خوشحال و خوشنود همون قدی شد که بود ، تازه فهمیدیم باش مشکل حشرات و عنکبوت هم داریم.
زمستون قبل همچین یه کم نامردانه درخت رو از گردن زدم ؛ البته به خیال خودم از تنه دوباره رویش می داد و بعد میتونستم کوچیک نگرش دارم ولی بهار اومد و درخت ما رشد نکرد ؛اولش با حال بود ولی بعد یواش یواش یه احساس کچلی تو باغچه می کردیم و جای پرنده های روش هم خیلی خالی بود.
تا اینکه یواش یواش سر کله بچه های درخت که از بند های ریشه در میان پیدا شد اول یکی یکی و بعد چند تا چند تا و حالا اگر یه هفته چمن رو نزنم هفته بعد یه جنگل تو باغچه دارم .
حالاهر وقت از کنار درخته رد میشم حس میکنم بهم پوز خند میزنه.
احتمالا تو دلش میگه "با رویش ناگزیر جوانه ها چه می کنی " :)))

۱۳۹۰ آذر ۲۲, سه‌شنبه

12 - شاکی

خیلی وقت قبل یه روز با رییس بحث می کردیم سر بررسی بیمار برای  قند خون بالا ، گفت من به نظرم آزمایش قند خون ناشتا   برای اسکرین و چکاپ خیلی دقیق نیست چون تا به مریض میگی آزمایش بده میره تو فاز دقت به رژیمش و بعد جوابش نرمال میاد و من آزمایش دیگه قند رو که نوسان چند هفته ای رو نشون میده (HBA1c)  بیشتر قبول دارم .
به نظرم حرف حساب اومد ، منم رویه رو عوض کردم و این آزمایش رو درخواست دادم.
تا یه چند وقت پیش نامه اومد که این آزمایش فقط برای مریض های با دیابت مسجل با بیمه قابل انجام هست و گرنه مریض باید 150 دلار پولشو بده .
بالطبع مام دوباره برگشتیم به مدل قبل ؛ چند روز قبل مدیر درمانگاه اومد گفت یکی از مریض ها اومده از دستت شاکیه .
گفتم چی میگه گفت این آزمایشو براش دادی اونم اومده میگه دکتر بی خود این آزمایش رو برای من داده ، یا خودش پولشو بده یا من شکایت میکنم به بورد ؛ البته تو آزمایشو قبل ابلاغ دستورالعمل در خواست کردی ولی اون بعدش داده و حالا باید پولشو بده .
 گفتم خوب حالا میگی من چی کار کنم .
گفت پولشو بده بره ،به وقت حروم کردن واسه سوال جواب پس دادنش نمی ارزه.
خلاصه، منم مثل بچه خوب پول آزمایش مریضمو دادمو و قصه ما به سر رسید؛ کلاغه هم تو ترافیکه هنوز.

۱۳۹۰ آذر ۳, پنجشنبه

11 - نارنج

شنبه ها صبح درمانگاه دایره و پزشک انکال میره کلینیک.
نوبت من بود و3 تا مریض هم بیشتر بوک نشده بودن ،دومی یه خانم  هفتاد وخورده یی ساله هستش که با دوستش اومده .
دوسته میگه این سینه ش (پستونش ) یه مشکلی داره ولی خودش میترسیده بیاد یه وقت بگین سرطان داره.
میگم بزار ببینم ، ضایعه تیپیک پوست نارنج ی ( علامت سرطان پستان که سطح پوست رو مثل پوست نارنج میکنه ) و تو کشیده شدن نوک سینه مجبورم میکنه بهش بتوپم که چرا با تاخیر اومده و خبر بد رو بدم .
سریع برنامه ی پیگیری ؛ ارجاع و پشت بندش جراحی ، شیمی درمانی و رادیوتراپی ردیف میشه .
الان چند ماهی از کل ماجرا گذشته و بنده خدا هر دو هفته یه بار به یه دلیلی میاد سراغ ما و حتما باید جای عمل و اون یکی سینه رو بهم نشون بده و او کی بگیره که همه چی میزونه.
خلاصه که یه بار پوست نارنج دیدن اشتهای مارو واسه هر چی لیمو کور کرده.

پ ، ن :
در مورد پست قبل ؛خانم دکتر مونا ی عزیز ،جالبی ماجرا همین بود که هیچ دلیلی برا مشکل مریض وجود نداشت و ای سی یو من بیمارستان هم میگفت این دومین باره که کیس این جوری دیده .
برای دوستان ملامت کننده هم باید بگم تاخیر 2 ساعته ی من تاثیر منفی تو نتیجه جریان نداشت چون با ایکس ری تشخیص  داده میشد.
به همه همکاران عزیز پرستارشب بیدارم هم خسته نباشید میگم و به خاطر صدای خواب الود همه پزشکای مردی که نصف شب به تلفن جواب میدن عذر خواهی میکنم :))

۱۳۹۰ آبان ۱۷, سه‌شنبه

10 - نه

آنکال بودم ؛ دوونیم شب یکی از پرستارا زنگ زده میگه یه دختر بچه اومده دچار حمله آسمه بهش ونتولین بدم میگم بده و می خوابم.
نیم ساعت بعد بازم زنگ میزنه بهتر شده ولی یه کم خس خس داره بهش کورتون بزنم میگم بزن میخوابم.
نیم ساعت بعد دوباره زنگ میزنه که حالش روبراهه ولی یه مختصری ویز داره موافقی کورتون خوراکی هم بگیره مرخص شه؟
 میگم باشه اینجوری بش بده بگو بیاد واسه ریویو .
نیم ساعت بعدش بازم زنگ میزنه میگه این قبل رفتن یه بار استفراغ کرد می خای بیای ببینیش .
رگ .... م در اومده میگم "نه" ، نگرش دار و ابزروش کن، بزار اکسیژن بگیره ؛منم صبح میام میبینمش.
تو دلم کلی بد بیراه گفتم و سعی میکنم بخوابم باز ،به ذهنم میاد این اولین باره که دارم برای ویزیت یه مریض بی وقت نه میارم وناز میکنم .
صبح نیم ساعتی زودتر رفتم تا بچه رو ببینم به نظر همه چی نرماله ولی از خس خس سینه ش خوشم نمیاد و ضربان قلبش هم بدون دلیل تنده ؛ گفتم وایسه تا رادیولوژی بیاد عکس بگیره.
 رادیولوژیست سراسیمه میاد میگه دکتر این همه جاش آمفیزم داره(وجود هوا تو بافت های که نباید باشه) دور ریه ،دور قلب ؛ توبافتای زیر جلدی .
آخرش کار به انتقال هوایی مریض با هواپیما ای سی یو دار به مرکز تخصصی میکشه.
خوشبختانه ؛ بازم به خیر گذشت و خداوند به جفتمون رحم کرد ،ولی یادم به مصرع "تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد" افتاد.
نمی دونم سن بالا رفته یا گشاد کردیم :)


۱۳۹۰ شهریور ۳۱, پنجشنبه

9 - داو

اینجا خیلی کارها توسط موسسات و گروه هایی غیر دولتی یا ان جی او ها و با نیروهای داوطلب انجام میشه که تحت نظارت و استاندارد هم هست.
اول کار که اومدیم مشغول کار شیم خیلی صادقانه سوال شد که خودمو تو چه بخشی از کارم ضعیف میدونم منم راست وحسینی گفتم تا حالا پاپ اسمیر (تست سرطان دهانه رحم ) نکردم ؛بعد دوران آموزش دانشگاه هم هیچ معاینه زنانی انجام ندادم.
به یکی ازین موسسات ارجاع شدم تا تو یه دوره اموزشی معاینه و سلامت بانوان شرکت کنم. 16 نفر پزشک خارجی بودیم که نصف روز دوره ی مطالب تئوری برامون انجام شد و نصف روز هم تو یه کلینیک زنان رو هشت نفر خانم که والنتی یر  بودن معاینه و تست و اسمیر رو انجام دادیم اغلب اونا برای این کار اموزش دیده بودن و بعد کار ما شروع می کردن به فید بک دادن و نقد بررسی شیوه و برخورد و ظرایف کار.
وقتی تموم شد فکر میکردم ترجمه والنتی یر داو طلب نمی شه چون اینا از هیچکی داوی، طلب نمی کردن و چه قشنگ و مسئولانه برای یه کار آموزشی تخصصی از وجودشون مایه میگذاشتن.

۱۳۹۰ مرداد ۲۵, سه‌شنبه

8 - زنده

مادر خونده رییس سرطان پیشرفته گوارشی داره ؛ در مرحله درمان تسکینی هستش و تو بیمارستان  . با مخدر و مسکن مطمئنیم درد نداره ولی هر روز التماس میکنه یه چیزی بدین من تموم کنم . میگه " نمی خام زنده بمیرم" . و حلقه اشک تو چشای رئیس غم انگیزه
کاش هیچکس زنده نمیره  

۱۳۹۰ مرداد ۱۳, پنجشنبه

7-زوج

یه خانم 91 ساله بستری کردم .بهش میخوره 70 سالش باشه ؛ رییس ازش می پرسه با کی زندگی میکنی .میگه شوهرم ؟!( معمولا خانم ها قبل ازین سن ها همسرشون رو از دست می دن.)
میپرسم همسرت چند سالشه ؟ میگه 86 . رییس میگه چند ساله با همین؟ میگه 46 سال :) میگه پس ازدواج اولتون نبوده . میگه نه هر دو مون تین ایجر داشتیم که اونا با هم دوست بودن بعد ما با هم اشنا شدیم و دیدیم با هم مچ هستیم؛ ازدواج کردیم.
خیلی برام با مزه بود، یاد این شوخی لوسی افتادم که تو دوره مجردی همه اقایون جا افتاده دنبال مادر دختر میگشتن با هم بگیریم .

۱۳۹۰ مرداد ۵, چهارشنبه

6 - ترجمه

داشتم یه فرم رو پر می کرد م وقتی تو محل شغل زدم جنرال پراکتیشنر دیدم واقعا چه ترجمه مزخرفی شده " پزشک عمومی" .
اینجا  واقعا جایگاه ما مثل یه ژنرال تو تیم درمان می مونه ، به همه دستور می دی همه باید بهت گزارش بدن، همه رو با هم هم آهنگ می کنی جزییات رو از کارهایی که برای مریضت انجام شده رو در نظر داری و واسه پیگیری ها هماهنگ میکنی . 
همه به این جایگاه احترام می گذارن و اهمیتش مشخص و قابل احترامه .متخصص می دونه که اگر تو یه زمینه دانشش بیشتره و یا دستمزد بالاتری داره دلیل برتریش بر تو نیست و هر کاری که واسه مریض بکنه مکتوب گزارش میکنه حتی از تمام مذاکرات ارجاعات بین متخصصها در زمینه های فوق تخصصی هم یک کپی به پزشک جنرال فوروارد میشه که باید بخونی و امضا کنی و به فایل مریض ضمیمه بشه.ونتیجه اینا کیفیت بالاتر رضایت بیشتر و همه اون چیزایی میشه تو بعضی جاهای دیگه نبود .
آره خلاصه داشتم به ترجمه فکر میکردم که چه چیزای دیگه با پسوند عمومی داریم فقط توالت عمومی و حمام عمومی یادم امد.
هم فکری کنین لااقل ترجمه هه رو درست کنیم تا برسیم به جایگاه.

۱۳۹۰ تیر ۲۹, چهارشنبه

5 - سبد

رو میز اطاق استراحت درمانگاه یه سبد حصیری شیک و بزرگ میوه های متنوع ؛ سلفون پیچ و روبان زده گذاشته . فکر می کنم چه کار جالبیه به جای گل بی فایده و شیرینی مضر کادو دادن؛ این مدل سبد میوه فرستادن، که اینجا رسمه. میرم کارت روش رو بر می دارم می بینم واسه خودم و رییس فرستاده شده و ازنگهداری مریضشون تشکر کردن. اسم طرف طبق معمول برام آشنا نیست از بچه ها ی درمانگاه می پرسم این از طرف کدوم مریضه میگن همون سرطان کبدیه که چند روز پیش فوت کرد . برام جالب بود ... دیگه چیزی رو با گذشته  مقایسه نمی کنم :)) خوشتره

۱۳۹۰ تیر ۲۵, شنبه

4 -مود

خیلی وقته دست و دلم به نوشتن نمیره و با لطف ارباب فیلترها رابطه با کلی از دوستان قطع شده و از گیر رو در بایستی با کسایی که احوال میپرسیدن هم خارج شدم .به نظر کلا از مود نوشتن خارج شدم.یه جورایی احساس می کنم دیگه رابطه برقرار نمی کنه نوشته ها ولی حیفم میاد این دفترم ببندم.پس تلاش میکنم برای تغییر مود ولی ...؟

۱۳۹۰ فروردین ۱۷, چهارشنبه

3 - زبان

تقریبا همه بچه های مهاجر در مورد تاثیر مشکل زبان روی همه شئون زندگی بعد مهاجرت متفق القول هستن و به نظرم تو مهاجرای ایرانی یه جورایی این مشکل بارزتر از بقیه است
من که شخصا خیلی عصبی میشم چون مواردی پیش میاد که برحسب تجربه خیلی راحت می تونم جمع وجورش کنم ولی به خاطر زبان اونقدر براش باید جون بکنم که بقول همسر گرام لج آوره.
تازه اونور بوم هم هست که یه مدت که تلاش می کنی سیستم عامل رو با انگلیسی بالا بیاری فارسی حرف زدنت قاطی میشه اولش فکر می کردم این کار کلاس گذاشتن واسه تازه به خارج رفته هاست ولی میبینم نه مشکل یه جاهای دیگه است.
با یه همکار عرب صحبت می کردیم و بحث سر منابع درسی بود وقتی شنید ما عمده کتابای رفرنس پزشکی رو به صورت ترجمه فارسی داشتیم و خوندیم کلی تعجب کرد و گفت اونا همون منابع رو به زبان انگلیسی استفاده می کردن .
باز یه جا در مورد دوبله فیلم بحث بود خیلی ها  براشون عجیب بود که ما به جای زیر نویس یا ترجمه صوتی ، دوبله داریم و دیالوگهای هنرپیشه ها رو با زبان و صدای خودشون نمی شنویم خصوصا حالا که خیلی فیلما تبلیغشون صدای فلان هنرپیشه است که توش صحبت کرده.
تا اینکه چند روز پیش یه ایمیل برام اومد که نوشته بود که لغت عجم در زبان عربی به معنی کند زبان و گنگ هستش و به خاطر ضعف ایرانی ها در یاد گیری زبان عربی به اونا گفته می شده ؛ خلاصه به نظرم یه مشکل ژنتیک زبانی داریم که ریشه تاریخی هم داره.

۱۳۹۰ فروردین ۷, یکشنبه

2 - چه طور

یکی از چیزایی که اینجا برام جالبه . حق انتخاب بیمار برای تعیین  نوع درمان تو مراحل پایانی عمره .
برای همه افراد سالمندی که میرن تو مراکز نگهداری و اغلب بیمارای بد حال یا دچار بیماریهای جدی یه جلسه با حضور پزشک ، یه پرستار و افراد خانواده یا کسی که قیم درمان فرد هست برگزار میشه و براشون توضیح می دن که ممکنه دچار وخامت حال بشین و در اون شرایط نتونین تصمیم بگیرین پس حالا بگین دلتون می خاد اگه در اون شرایط بودین چه کارایی براتون  انجام بشه . سه تا هم اپشن دارن؛ که درمان با تمام مداخلات ( لوله برای تنفس و تغذیه و تزریق و همه چی ازین دست) ، دوم فقط درمان طبی و سوم هم درمان پالیاتیو یا تسکینی .
تقریبا همه مریضایی که تا حالا دیدم شق سوم رو انتخاب کردن و خیلی بی دردسر و کش واکش رو تخت بیمارستان در تنهایی یا در جمع اعضای خانواده مردن.
هر بار این منظره رو می بینم یاد خاطرات اونور می افتم که مریض با نود سال سن و سکته مغزی ، تو ای سی یو به دستگاه بود و خانواده هم برای تامین هزینه ها غصه می خورد و هیچکی از ترس حرف و نقل های بعدش جرات نمی کرد بگه ولش کنین بد بختو و طرف اینقدر می موند تا با یه عفونت یا از کار افتادن تدریجی اعضا تموم کنه.

۱۳۹۰ فروردین ۵, جمعه

29 - بچه

یه خانم 6-75 ساله س که این چند وقته مریض خودم بوده .
خبر دارم میونه خوبی بابچه هاش نداره و هر بار از بی توجهی شون گله میکنه .
چند وقت پیش خیلی غصه دار اومده بود ووقتی ازش جویا شدم گفت سگم دیابت گرفته روزی دوبار باید بهش انسولین بزنم ، چشمهاشم داره کور میشه.
جریان واسم جدی نبود تا چند روز بعد طرف تو بیمارستان به خاطر درد سینه بستری شد و چون بیشتر به مشکل معده می خورد پیشنهاد کردم اندوسکوپیش کنیم.
 با رییس بردیمش واسه اسکوپی من بهش دارو زدم خوابالو شه و سوپروایزرم هم اندوسکوپی کرد .رو مونیتور دیدیم جدار معده پر از زخمهای ریزه ؛ رییس گفت اینا استرس اولسره ؛ قبلا دیده بودی گفتم نه شنیده بودم.
لوله رو که در اوورد ، داشتیم مریض رو آماده بیرون فرستادن می کردیم به رییس گفتم باید باهاش صحبت کنم سگش رو بده داون کنن تا فشار عصبیش کمتر بشه زودتر خوب شه .
بهم چشم غره رفت و پچ پچ کنان گفت این حرفو جلوش نزن .
 مریض که رفت پرسیدم مشکل حرفم چی بود ، گفت: این سگش مثل بچش میمونه که داره بش انسولین میزنه و اینجوری واسش نگرانه ؛ تو نمی تونی بگه بده بکشن ش که.
یاد بچه هاش افتادم .گفتم باشه پس باید بگم به خاطر سگش کمتر حرص بچه هاشو بخوره تا زودتر خوب شه!!

۱۳۸۹ اسفند ۲۸, شنبه

28 - عروس

همکارا تو بیمارستان با ذوق و شوق از عروسی یکی از خانم های بخش خدمات می گن .
من هنوزم با اسمها مشکل دارم و به سختی به خاطرم می مونه کی اسمش چیه .
 می پرسم راجع به کی صحبت می کنین و آدرس که می دن متوجه میشم که موضوع راجع به یه خانم 8-47 ساله هستش که یه پاش هم معلوله ، فکر کردم واسه اینه که جریان واسشون جالبه ولی بعد که بیشتر به صحبتا گوش کردم متوجه شدم که عروس و داماد 25 ساله دارن با هم زندگی میکنن و 4 تا هم بچه مشترک دارن و حالا تازه تصمیم کرفتن رسما عروسی کنن.
تازه قراره ماه عسل هم برن فیجی .
پ . ن :پایان سال 89 رو به همه دوستان عزیز دیده و نادیده تبریک میگم و امیدوارم 8 کسی گروی 9 نمونده باشه. و امیدوارم سال جدید سال سر راستی برای هممون باشه.

۱۳۸۹ اسفند ۹, دوشنبه

27 - فرق

هفته  پیش اومده میگه دکتر این گواهی رو امضا کن من برم گواهینامه رانندگی مو تمدید کنم .
میگم خانم مطمئنین میتونید هنوزم رانندگی کنین . میگه مگه چه مه ؟
میگم خوب آخه 85 ساله شدین امسال ، نگا میکنه فقط ؛ سابقه عمل تومور مغزم دارین...یه چشمتون هم که دید نداره...سابقه سکته قلبی هم دارین....زانوهاتونم که جفتش ری پلیس شده ...خودم همین دو ماه قبل فرستادمتون پیس میکر براتون گذاشتن......؟؟؟!!
میگه : اینا همش پارسالم بود فقط پیس میکرم جدیده که متخصص قلب گفت مهم نیست؛ تایید کن برم.
خلاصه با کلی چونه براش محدودیت زمان و مسافت گذاشتم.
این هفته دوباره اومده میگم باز که اومدی ؟ میگه این گواهی رو امضا کن می خام با تور برم سفر، دور انگلیس رودو هفته بگردم . این بار دیگه چونه نزدم گفتم لااقل بزار این که عرضه و روحیه شو داره بره خوش بگذرونه .
 واقعا نمی دونم فرق چیه که پیرهای ما  با یه کمر درد منتظر مردن میشینن . 

۱۳۸۹ اسفند ۳, سه‌شنبه

26 - بقیه

یه زوج کپل مپل سرخ سفید و مسن با لهجه ای که بعدا فهمیدم اسکاتلندیه، سه چار ماه قبل اومدن کلینیک ؛ خیلی شاد و شنگول گفتن ما مریض نیستیم فقط اومدیم که شما بشین دکترمون و نسخه های دارو مون رو بدین.
 گفتم باشه ، تعریف کردن دختراشون اینجا ازدواج کردن و اینها هم تصمیم گرفتن ؛ بقیه عمر رو بیان پیش بچه هاشون در استرالیای افتابی زندگی کنن.
 کارشون رو راه انداختم ؛ ولی گفتم چون تو فایلتون هیچ سابقه ای نیست بهتره یه چکاپ بدین.
 جواب آزمایش آقاهه واسه خون مخفی تو مدفوع مثبت اومد ؛ خبرش کردم بیاد و فرستادمش واسه پیگیری بره کولونوسکوپی.
 بعد ازون مطابق مدل این جایی کپی نامه های متخصصینی که می دیدنش برام میومد و در جریان قرار میگرفتم که براش تشخیص تومور روده داده شد بعد اسکن نشون داد تومور بزرگه و به کبد و ریه هم رفته و اینکه طرف با عمل مخالفت کرده و بالاخره قراره فقط شیمی درمانی بگیره. 
دوباره چند روز پیش اومدن کلینیک این بار به هر حال غصه دار تر از قبل ؛می پرسیدن که میتونم بشون یه خلاصه پرونده بدم چون می خان برگردن.
پیر مرده می گف میخام برم تو جایی که همه دوستا و خانوادم بودم بمیرم.
دلم براش گرفت ؛ بنده خدا چقدر بقیه عمرش کوتاه بود 

۱۳۸۹ بهمن ۲۸, پنجشنبه

25 - عدل

دفعه اول با شکایت ادنوپاتی دیدمش وتوشرح حالش گفت چند ماه پیش برای یه تور شکار به آمریکای لاتین رفته بوده منم راجع به علاقه م به تیراندازی باش صحبت کردم.
غدد لنفاوی سفت و سطحی بودن قرار شد بیاد یکیشو در بیارم بدیم پاتولوژی ؛ وقتی اومد یه سی دی جینگول اورد که این کلیپ سفرمونه ببین تیر اندازی فقط با شکار حال میده. 
تو سی دی یه عکس بود که طرف جلو یه کپه به ارتفاع شاید یک متری از پرنده های شکار شده طوسی رنگ وایساده بود و دور پرنده های بی زبون هم با پوکه های زرد رنگ گلوله تزیین شده بود و یه تعداد طوطی سبزهم ظاهرا برای زیبایی بیشتر، شکار و روی کل این کپه گذاشته بودن . 
یه لحظه خیلی دلم برای حیوونای بی زبون سوخت.
ولی وقتی جواب پاتولوژی اومد ملانوم متاستاتیک و پیگیریها در گیری همه اعضای حیاتی رو نشون داد فکر کردم شاید باید بیشتر به قوانین تعادل در طبیعت فکر کنم

۱۳۸۹ دی ۱۵, چهارشنبه

24 - درماتیت

یه آقای 60 ساله و خانمش اومدن مطب ،طرف 130 کیلو وزن داره و قند و چربی و اوره , فشار ؛ همه چی تو کلکسیونش هست.
آخر ویزیتش کف دست راستشو نشون میده و برای ضایعه پوستی اون هم دارو می خاد.
میگم این که اینجاس درماتیت تماسی هستش به یه چیزی دست میزنی که پوستت بهش حساس شده فکرکن ببین چیه.
میگه  یه مدته باز نشست شدم و بیشتر خونه هستم با چیز خاصی تماس ندارم و کارای فنی رو هم با دستکش انجام می دم .
رو به زنش به شوخی  میگم خوب کمتر ظرفا رو بده بشوره.
همسرش با یه لبخند بدجنسانه میگه من می دونم به چی حساسیت شده.
جفتی گفتیم به چی؟ 
با همون لبخند میگه: به ریموت تلویزیون
اولش نمی تونستم خندمو کنترل کنم ولی بعد دیدم اا خوب راست میگه .
قرار شد ریموت کنترل درماتایتیس رو به اسم خودم در کتب پزشکی ثبت کنم :)