هوای آفتابی آسمان آبی و چمنها و درختان سبز و خانه های همسایه که پر از گل و پرنده اند . آرامش در فضا موج میزند و نمی توانی فلسفه ای برای این همه تفاوت بیابی .
گاهی در دل مصدق را لعنت می کنم که اگر گذاشته بود این انگلیسیها آن مایع سیاه بو گندو را ببرند شاید ما حداقل امروز اینگونه در سکوت و نظاره سایر مردم دنیا در عذاب و بد بختی نبودیم. تا آن طلای سیاه هست تقدیر آن سرزمین بلا کشیدن است و همه این دعوا ها هم سر همین لحاف ملا .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر