وقتی تو کتابا راجع به ضمیر ناخودآگاه می خوندیم واسم خیلی ملموس نبود ولی هی به تدریج پیچیدگی رابطه جسم و روان و رفتارهای آدما برام واضحتر و جذاب تر شد .دور بریامون که همه در ظاهر فکر میکنن دوستمون دارن گاهی تودلاشون و تو همون ضمیر ناخوداگاهه یه حسای دیگه دارن .
اونی که در اون بخشم دوست داره وقتی بعد یه مدت میبیندم میگه آخی چرالاغر شدی چقدر دور چشت سیاه شده چرا موهات بلند شده سفید کردی. و اون یکی که در بخش نا آگاهه همچین یه جورایی گیر داره همون روز میبینه میگه بابا چه چاق شدی خوش گذشته ها موهارم که حسابی ریختی دکتر شده و شکمبه هم بیرون افتادهه ها .
و هر دو در حالییه که من نه تغییر وزن داشتم نه رنگ و مدل موم عوض شده ونه هیچی دیگه یعنی فقط طرف حس خودشو به من میبینه
اونی که در اون بخشم دوست داره وقتی بعد یه مدت میبیندم میگه آخی چرالاغر شدی چقدر دور چشت سیاه شده چرا موهات بلند شده سفید کردی. و اون یکی که در بخش نا آگاهه همچین یه جورایی گیر داره همون روز میبینه میگه بابا چه چاق شدی خوش گذشته ها موهارم که حسابی ریختی دکتر شده و شکمبه هم بیرون افتادهه ها .
و هر دو در حالییه که من نه تغییر وزن داشتم نه رنگ و مدل موم عوض شده ونه هیچی دیگه یعنی فقط طرف حس خودشو به من میبینه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر