بچه های ای سی یو صدام کردن که یه مریض بد حاله .دیدم یه پیر زن ورچولوزیده 87 ساله که به خاطر سکته مغزی تو کما رفته و تو پروندش یه لیست از انواع بیماریها رو تو سابقش داره ؛ریتم قلبش بهم خورده و به درمان اولیه جواب نداده سوپرم اومده بالا سرش و منو صدا کردن شوک بدم.
حالا 4 تا پرستار و سوپر دور تختن و منم پرونده رو خوندم نگاشون میکنم .گفتن دکتر چکار کنیم ؟گفتم خوب با هم دعا می کنیم خدا عاقبت این بنده شو به خیر کنه و میذاریم در آرامش دقایق آخر عمرشو طی کنه . پنج جفت چشم گرد شد !که کاری نکنیم ؟؟ گفتم نه .سوپر گفت نه دکتر یه بار بازرس اومده بود ما راجع به مریض 90 و چند ساله اینو گفتیم کلی دعوامون کرد .
گفتم خوب من بازرس نیستم تازه اگر بازرست عقلش می رسید این وضع بهداشت درمان نبود.بعد یهو احساس کردم این تجمع و حساسیت واسه بیمار عادی نیست خلاصه شستم خبردار شد که ای بابا مریض فامیل یکی از این افراده .خلاصه مجبور شدم برای توجیح نظرم کلی فلسفه در مورد ابتدا و انتهای زندگی و دید فرهنگ شرقی نسبت به مرگ و تفاوتش با واقعیتها بدم که یه وقت به بی توجهی متهم نشم.
ولی واقعا اگر تو مذهب و فرهنگ ما مردن اینقدر با حساب پس دادن و عتاب و عذاب همراه نبود آیا اینقدر ازش می ترسیدیم.
تو فیلمهای خارجی و بخصوص اخیرا تو پرستاران دقت می کنم مریضهای اند استیج زیادی در کنار خانواده و بدون وصل شدن به دستگاه بنت و شلنگ و سرم مراحل پایانی زندگی رو طی میکنن و محترمانه و با آرامش میمیرن .
کاش میشد یه کم بیشتر راجع به پایان این دوره که یه روزی شروعش بوده فکر کنیم و به عنوان یه واقعیت محتوم با اطرافیانمون راجع بهش صحبت کنیم . شوک دادن به اون بیمار شاید چند روز دیگه در اون حالت نگرش می داشت ولی بعدش چی .
اگرچه که صبح که حالشو پرسیدم؛ درمان دارویی ریتم رو منظم کرده بود و همچنان در کومای خودش سیر می کرد.
حالا 4 تا پرستار و سوپر دور تختن و منم پرونده رو خوندم نگاشون میکنم .گفتن دکتر چکار کنیم ؟گفتم خوب با هم دعا می کنیم خدا عاقبت این بنده شو به خیر کنه و میذاریم در آرامش دقایق آخر عمرشو طی کنه . پنج جفت چشم گرد شد !که کاری نکنیم ؟؟ گفتم نه .سوپر گفت نه دکتر یه بار بازرس اومده بود ما راجع به مریض 90 و چند ساله اینو گفتیم کلی دعوامون کرد .
گفتم خوب من بازرس نیستم تازه اگر بازرست عقلش می رسید این وضع بهداشت درمان نبود.بعد یهو احساس کردم این تجمع و حساسیت واسه بیمار عادی نیست خلاصه شستم خبردار شد که ای بابا مریض فامیل یکی از این افراده .خلاصه مجبور شدم برای توجیح نظرم کلی فلسفه در مورد ابتدا و انتهای زندگی و دید فرهنگ شرقی نسبت به مرگ و تفاوتش با واقعیتها بدم که یه وقت به بی توجهی متهم نشم.
ولی واقعا اگر تو مذهب و فرهنگ ما مردن اینقدر با حساب پس دادن و عتاب و عذاب همراه نبود آیا اینقدر ازش می ترسیدیم.
تو فیلمهای خارجی و بخصوص اخیرا تو پرستاران دقت می کنم مریضهای اند استیج زیادی در کنار خانواده و بدون وصل شدن به دستگاه بنت و شلنگ و سرم مراحل پایانی زندگی رو طی میکنن و محترمانه و با آرامش میمیرن .
کاش میشد یه کم بیشتر راجع به پایان این دوره که یه روزی شروعش بوده فکر کنیم و به عنوان یه واقعیت محتوم با اطرافیانمون راجع بهش صحبت کنیم . شوک دادن به اون بیمار شاید چند روز دیگه در اون حالت نگرش می داشت ولی بعدش چی .
اگرچه که صبح که حالشو پرسیدم؛ درمان دارویی ریتم رو منظم کرده بود و همچنان در کومای خودش سیر می کرد.
۴ نظر:
Dear Arash;
This is my new adress
You write very nice.
آقای دکتر آرش
سلام
وبلاگتون خیلی خوبه و پر از مطالبی که شنیدنش برای من تازگی داره....مطمئنا دنیای شما دکترها با ما مهندسهاخیلی فرق می کنه...برای همین خوندن نوشته هاتون خیلی جالبه....به من هم سر بزنید
راست میگن شما دکترا از بس آدم کشتین دلتون سنگ شده!!
تو رو خدا اینجوری فکر نکنین.مریض شما همیشه عزیزترین کس یک عده ی دیگه هست. مادر منو یکی از شماها همین جوری از من گرفت .در حالی که بعدا" فهمیدیم با شیمی درمانی میتونست 3 یا 4 سال دیگه پیش ما باشه. بعضی هاتون خیلی سنگدلین :-(
ارسال یک نظر