فجیع ترین بخش شیراز بود که رفتم سر مزار حضرت حافظ ؛ جاتون سبز محشری از عطر بهارنارنج و شب بو و یاس و نور پردازی و موسیقی استاد شجریان بود. همینطوری به شعر شجریان تفال کردم گف دوستی کی آخر آمد شهریاران را چه شد . مثل یه ابله زار زدم و خدا رو شکر کردم که تنها اومده بودم.
شمارش معکوس ما شروع شده.
۱۰ نظر:
مثل من .شب آخری که از خونه مامان و بابا خداحافظی کردم و اومدم تهران. هزار بار توی راه به خودم گفتم کی دوباره میتونم ببینم اونجا رو.هزار بار.....و تا صبح زار زدم.
سفرتون به خیر و خوشی باشه. همراه با تجربه های جدید و خوب ...
دکتر جان :
حافظ اسرار الهی کس نمی داند خموش
از که می پرسی که دور روزگاران را چه شد
اینجور که شما وصفش کردی یه چیزی اونور محشر بوده...
همیش رفتن پر از غمه و گرفتن دل...
چقدر خوبه که تونستی اشک بریزی و خودت رو کمی سبک کنی،،،
عنوانت هم خیلی محشر بود دکتر جان. :)
نمیدونم چه جوری شد که وبلاگ شما رو پیدا کردم اما نوشته هاتون رو دوست دارم. خصوصا توصیف اون دخترچی که اسمش آنیتا بود... گاهی فکر میکنم که چه استعدادهای عجیبی که کشف نمیشن و از بین میرن... فکرکردم آیا دکتری به پدر و مادر هم درباره من همین سفارش رو کرده بود؟ البته قبلش فکر رکدم آیا من اینقدر مستعد بودم که توی 22 ماهگی دیده بشه؟!!! من که یادم نیست احتمالا مامانم هم یادش نیست... امیدوارم موفق باشین...
سفر به خیر! وقتی رفتین از اونجا بیشتر بنویسین!ما هم تازه کیس افیسر دار شدیم! هنوز نمی دونیم چه شهری بریم. لینک های خوبی داری برای استرالیا
ما هم داريم به اين مرحله نزديك ميشيم ولي من تصميم دارم خودداري كنم، الان با اينهمه ارتباطات ديگه دوري داره معناي خودش رو از دست ميده.
ميدوني فكر ميكنم هروقت دلم تنگ شد به موقع خودش گريه ميكنم، پيشواز براي چي؟
تا ببينيم در عمل چند مرده حلاجيم...
سخته و کاریش هم نمیشه کرد
درسته که ارتباطات زیاد شده ولی این کجا و آن کجا!
اگه کاری چیزی اینجا بود به ما بگو
مرسی
هومن
باز که ایمیلت رو برداشتی دکتر جان! میخواستم یه مطلب جالب برات بنویسم...
باز که ایمیلت رو برداشتی دکتر جان! میخواستم یه مطلب جالب برات بنویسم...
ارسال یک نظر