۱۳۸۷ اسفند ۱۷, شنبه

122- رخصت

بعد چار پنج ماه که فرصت دیدن پدر و مادر دست نداده بود؛وقتی معلوم شد والدین گرامی نمیتونن قبل رفتن بیان سراغمون عیال گرام همت کرد آخر هفته رو رفتیم شمال پیششون واقعا یکی از سخت ترین کارای این پروسه مهاجرت دل کندن و خداحافظی با این عزیزترینهاست.خلاصه حدود دو روزی را کنارشون بودیم و برای سفر کوتاهی که در پیش داریم فعلا خداحافظی کردیم تا ببینیم در مرحله بعد چطور میشه
روزای خوبی بود و بخصوص مسیر رفت و برگشت که خلوت و آرام بود وبا آرامش رفتیم و لذت زیبایی های جاده پیچ پیچ چالوسو بردیم و فرصتی هم دست داد تا سایر اقوام رو هم ببینیم .

۴ نظر:

ناشناس گفت...

واقعا سخته لحظه‌ی خداحافظی،‌تنها انگیزه رفتن از تهران هم همینه
در ضمن ظاهرا هم ولایتی هم هستیم :)

ناشناس گفت...

دکتر جان قدر این لحظات را بدان
البته امیدوارم هرگز حسرتشان را نخوری

ناشناس گفت...

خدا براتون نگهشون داره دكتر جان
مينياتور

farhad گفت...

خوش بگذره