۱۳۸۸ آذر ۴, چهارشنبه

۱۳۸۸ آذر ۳, سه‌شنبه

86 - نکته

اونور که بودیم من نسبت همسر جان وقت بیشتری صرف زبان می کردم و همش به اون قر می زدم که خوب دل به موضوع نمی ده و حساس نیست ولی یه بار که تو یه دیسکاشن موضوع رو با معلممون مطرح کردم اون گفت تو بهتره نگران خودت باشی خانمها خیلی اسونتر از آقایون گلیمشونو از آب بیرون میکشن .جالبه اینجا دقیقا همینطور شده . وقتی تو موضوع دقیق میشم میبینم خانمها شروع میکنن راجع به در و دیوار و زمین و زمون؛ مهمونی وسلمونی گپ زدن که سوژه های بین المللیه , ولی ما میخایم راجع به سیاست و اقتصاد و اشتغال و ورزش و موضوعات اجتماعی صحبت کنیم که اولا موانع فرهنگی وبعد پیچیدگی مسایل زبان مانع ایجاد ارتباط مردونه میشه، خلاصه با هم میرسیم به یاروها بعد عیال رفته تو داره چای میخوره ما هنوز داریم می گیم "واته گود ودر؛اوکی, یس یس.
وصف حال دقیقش تو این جوک قدیمی که شبگیر گفته هستش.

۱۳۸۸ آبان ۳۰, شنبه

85 - ترین

استرالیا(ویکتوریا ) از وقتی مارو دیده مشغول رکورد زدنه.
گرمترین نوامبر نمی دونم چند سال اخیر که دما تا بالای 40 رسید حالام پشت بندش بارندگی بی سابقه در نوامبر که یه روزه 15 میلیمتر اومده حالام ول کن نیست و همچنان داره میباره.
پ . ن (آگهی ) :))دیروز در ملبورن و تو خیابون توراک ( پلاک 109) یه فروشگاه سوغات و صنایع دستی (غیر خوراکی ) ایرانی به نام سی یلک ؛ به وسیله یه دوست ایرانی افتتاح شد .مجموعه بسیار قشنگ و با سلیقه از محصولات متنوع بافته و سرامیک و شیشه و قلمکار و ترمه و نقره ومینا که قیمتهای خیلی مناسبی هم داشت و فکر کنم برای معرفی به دوست و همکارای اوزی بد نباشه البته اگر هوس دادن هدایای ایرانی به مناسبتهای خاص داشتین هم میشه رو تنوع موارد موجود حساب کنین

۱۳۸۸ آبان ۲۶, سه‌شنبه

84 - خواهش

نمی دونم از چی یه این سوال لجم میگیره ولی خواهش میکنم دیگه ازم نپرسید که : حالا که استرالیا رو هم دیدی؛ ایران بهتره یا اونجا...یا ازون بدتر حالا فکر میکنی ما بیایم خوبه ؟؟؟!!! یا اند وحشتناکش که.. حالا اونجا رو توصیه می کنی یا کانادا یا آمریکا رو!!! بابا جون من؛ عزیز من؛ دلبندم ؛مجید....؛من .ونم پاره شد تا اینجا رام دادن, تازه اونم به یه سال نخورده و کار هم پیدا نکردم هنوز, تازه حالا مثلا ده سال دیگه و با هزار جور الک دولک, مگه کسی میتونه جای شما تصمیم بگیره ؛و اصلا حالا شما رو مگه تو ده راه میدن که سراغ خونه کد خدا رو میگیری .
من هم به خاطر اینکه تنها جایی که امکان ورودش در جهان اول برام وجود داشت اینجا بود اومدم اینجا؛ سه سال طول کشید تصمیم گرفتم و سه سالم معطل بودم تا امکانش فراهم شد بنابر این حد اقل حالا از کارم راضیم و بد نمی کنم که کسی فکر نکنه جاییم خله, ولی این دلیل نمی شه تو هم راضی باشی.
قبلا هم تو چندتا بحث فرومهای مهاجرتی گفتم مهاجرت مثل اینه که از تو یه خشکی بپری تو آب اولا تا آخر عمرت هم مثل ماهی که جاش تو آب بوده نمی شی و برای نفس کشیدن باید تلاش کنی و در ثانی حالا من شنام خوبه میرم قهرمان شنا میشم ,یکی میتونه طول و عرض بره, یکی فقط رو آب میمونه, یکی خفه میشه؛ یکی هم با وحشت یا با شجاعت بر میگرده تو صحرا که بوده میگه آب بده یا میگه خیس میشم دوس ندارم یا به افتاب صحرا علاقه دارم و از آب خسته شدم؛ حالا طبیعیه تک تک این افراد نظراشون با هم فرق داره و نظر هیچکسم به درد تو نمی خوره گیرم هزار و یک چیزشون مثل تو باشه. از تجربه ها بپرسید و ببینید اونا رو دوست دارید یا نه ولی جمع بندی رو خودتون با نگاه به درونتون انجام بدید و امکانات در اختیارو خلاصه اینکه ببخشین اگر ُقرم اومده بود

۱۳۸۸ آبان ۲۵, دوشنبه

83 -

A little boy got on the bus, sat next to a man reading
a book, and noticed he had his collar on backwards.

The little boy asked why he wore his collar backwards.

The man, who was a priest,

said,'I am a Father.' The little boy replied,

'My Daddy doesn't wear his collar like that.'
The priest looked up from his book and answered,
''I am the Father of many.'

The boy said,
''My Dad has 4 boys, 4 girls and two
grandchildren and he doesn't wear his collar that way!'


The priest, getting impatient, said.
'I am the Father of hundreds',
and went back to reading his book
.


The little boy sat quietly thinking for a while,
then leaned over and said, 'Maybe you should
wear a condom and put your pants on
backwards instead of your collar.'

۱۳۸۸ آبان ۲۳, شنبه

82 - فرار

برای من به شخصه مهاجرت یه جور فرار بود .من از دست ایرانی ها فرار کردم؛ از دست راننده های ایرانی, کارمندای ایرانی, مدیرای ایرنی, مغازه دارای ایرانی, همکارای ایرانی ,دوستای ایرانی, فامیلای ایرانی و......وگرنه که این آب و هوا کلاردشت بود ,این مارکا و برندا تو تندیس بود ,این معماری تو دریا کنار بود واین ماشینا تو کیش هم پیدا می شد .
من ازون فرهنگ ,ازون استیل روابط ,ازون توقعات و ازون آدما فرار کردم.
پس چرا باید توقع داشته باشم همکار ایرانیم اینجا تحویلم بگیره و کارمو راه بندازه, کارمند ایرانی واسم تره خورد کنه یا راننده ایرانی بهم خیلی لطف داشته باشه.
اینها همون جماعتن ؛ماها همون جماعتیم .
ولی اینجا تو این جامعه و فرهنگ رقیق شدیم و به چشم نمیایم .
حالا هر چه قدر هم که بخایم گنده گ..ی کنیم و خودمونو نواده کوروش و داریوش جا بزنیم و به جای ایرانی, پرشین معرفی کنیم همونیم که بودیم.
اینا رو برای دوستی گفتم که شاکی بود که موقع گرفتاری ایرانیای هموطنش محل سگ بش نزاشته بودن

۱۳۸۸ آبان ۱۹, سه‌شنبه

81- free

ظهر یکشنبه از بیرون برگشتیم خونه دیدم تو صندوق پست دو تا برگه هست خوندم تبلغ یه کلاس رقص بود و جلسه اول هم رایگان به همسر جان گفتم بریم اونم پایه بود رفتیم دیدیم همه پیر پاتول و جوون تریناشون ماییم عیال گفت ظاهرا اینجا هم برنامه مفتی طرفدارا خاص داره گفتم خوب برای اولین بار بد نیست وایسا ببینیم چی میشه ساعت هفت شروع برنامه بود گفتم احتمالا باید کار تبلیغی باشه حالا یه دو تا اجرا بعدشم مخ زدن برای شرکت در کلاس چهارتا مربی هم بودن که سن سالشون تو مایه شرکت کننده ها بود خلاصه برنامه شروع شد هر مربی با یه گروه و موزیکم پخش میشد مربی میگفت و بقیه هم فوری اجرا می گردن. همسر جان مایه شو داشت ولی من احساس قورباغه روی سطح چرب داشتم هر کار می کردم هماهنگ نمی شدم و نشون به همین نشون که همه اون پیر پاتولا تا ساعت نه که من عیالو بر داشتم برم داشتن میرقصیدن وما زبونمون اویزون شده بود وعرق از چار چاکمون در رفته بود و کلاس همچنان ادامه داشت

۱۳۸۸ آبان ۱۶, شنبه

80 - رسما

بدینوسیله رسما از همه انگلیسی جماعت که تا حالا فکر می کردم بی نمکن عذر میخام :)) بخونین شما هم
Four Catholic men
and a Catholic woman were having coffee.

The first Catholic man tells his friends, "My son is a priest,
> when he walks into a room,
> everyone calls him 'Father'."

The second Catholic man chirps, "My son is
> a Bishop. When he walks into a room people call him
> 'Your Grace'."

The third Catholic gent says, "My son is a Cardinal. When
> he enters a room everyone
> says 'Your Eminence'."


The fourth Catholic man then says, "My son is the
> Pope. When he walks
> into a room people call him 'Your
> Holiness'."

Since the lone Catholic woman was sipping her coffee in silence, the four men give her a subtle, "Well....?"

> She proudly replies, "I have a daughter, slim, tall,38D
> breasts, 24" stomach and 34" hips. When she walks
> into a room, people say,

"Oh My God."

۱۳۸۸ آبان ۱۵, جمعه

79 - ایام

روزها یکی پس از دیگری طی میشوند و کمکم احساس ملالت و افسردگی داره خودشو نشون میده.متاسفانه برخلاف پیش بینی های اولیه به دلیل رقابت سنگین پیدا کردن کار در بیمارستانهای ویکتوریا مقدور نشد و باید سراغ کار در مناطق به اصطلاح دچار کمبود نیرو بریم که اون هم به دلیل داشتن ویزای اقامت دائم مستلزم انجام یه ارزیابی توسط رویال کالج پزشکان عمومیه و خودش سه ماه زمان میبره.سعی میکنیم با گشت و گذار در اطراف و ور رفتن به باغچه وقت رو پر کنیم ولی دلشوره ناشی از بیکاری طولانی کم کم داره عذاب میده

۱۳۸۸ آبان ۱۰, یکشنبه

78 - پروفت

یه خانم چینی برای چت (جهت تقویت زبان) انلاین شده ضمن گپ گفتار در موردمسایل مختلف به مذهب میرسیم
میگم تو چه دینی داری یه چیزی میگه تو مایه پالام پولوم پلیش بعدم خودش میگه فکر نمی کنم بشناسین چون یه مذهب محلیه
( رفتم تو فکر ماست محلی وکره واینا)
میگم خوب اونوقت این دین تون پروفت ش کیه. میگه یعنی چی ؟
خلاصه شروع به توضیح خصوصیات پیغمبر میکنم و براش مثالم میزنم. بازم میگه" آی کنت گت ایت"
بازم تشریح میکنم میگه اهان منظورت لیدره؟ میگم تو همین مایه هاست. میگه داریم .
به خودم میگم مارو باش چقد ر این چیزا که به نظرمون بدیهیات و واجبات هستش واسه یه عده .....محسوب میشه. آخه طرفم یه دانشجو بود با دسترسی به اینترنت و اطلاعات خوب کلی از احوال عالم و آدم ولی تو این یه موردنمی دونم چرا اینقد کم آورد