۱۳۸۸ بهمن ۱۱, یکشنبه

103 - یاد

تو مسنجر همسر گرام از دو سه روز قبل هی چپ و راست پی ام از آقایون غریبه میاد که؛ سلام و چطوری؛ چه عکس قشنگی و چه هاپوی نازی و ازین ک.. شعرا که میدونیم یعنی چه ،.ازم میپرسه چی شده که این پیغاما برام میاد و منم نظری ندارم.
ولی یاد مطلبی که نمی دونم تو کدوم سایت چند روز قبل خوندم می افتم که در مورد مزاحمتهای خیابانی واسه خانومها در ایران و تبدیل اون به یه رفتار اجتماعی پذیرفته شده صحبت کرده بود و اینکه این کنش ربطی به سن و پوشش و موقعیت مکانی زمانی و..خانمها  نداره. و هرکی  (آقایی) به خودش این اجازه رو میده که دیگه در سافت ترین حالت با یه بوق در حال گذر از کنار یه خانوم ابراز احساسات بکنه . میگم خوب اینام همون آدمان در فضای سایبر فرقی نکردن که.

و امروز وقتی ناخودآگاه با دیدن دختر جوونی که با شلوارک استرچ و تاپ رنگی در حالی که موهای بلوندش دم اسبی شده بود و در حال گوش دادن به ایپادش می دوید سرم رو چرخوندم و با نگاه تعقیبش کردم دیدم نه خیر در خارج از فضای سایبر و خارج از ایران هم ما هم همون آدمهاییم ؛و باز یاد نوشته یه دوستی افتادم که می گفت جهان سوم تو مغز ای ماست ربطی به جغرافیامون نداره.

پ .ن: حالا محض بهانه هم که شده باید بگم تو همون ولایت خانمهایی رو هم دیدم که وقتی کسی براشون بوق نزده بود افسرده شده بودن واحساساتشون جریحه دار شده بودا.   

۱۳۸۸ بهمن ۵, دوشنبه

102 - ?


گاهی بدون نیاز به کاتیوشا و دوشکا واین چیزا ,برجک مرجک آدم با یه تلنگر حسابی کج و کوله میشه. پرسید: اگر امروز یکی رو بیارن که می خواسته سر بچه شو ببره چکارش میکنین ؟مگه نه فوری بیمارستان روانی بستری میشه ؟ یا یه نفری که همش تو کوه و بیابون با حیوانات سر و کار داشته و تفریحش از تو یه غار تماشای صحرا بوده بیاد بگه من با فرشته ها ملاقات می کنم و می خام شما رو هدایت کنم تو چی بش میدی .....من لبخند میتونم بزنم .
اونهمه معارف و علوم دینی و ریشه ها و کوفت و زهر ماری که خوندم به هیچ دردیم نمی خوره. 
فکر میکنم یعنی اگر روانپزشکی زودتر تر پیشرفت کرده بود اونوخت چی میشد؟
البته بعد چند روز دیدم همین الانم کم نیستن عزیزانی که از منظر علوم پزشکی دچار اختلال و بحران محسوب میشن و در مصدر پست های مهم مثل ریاست جمهوری و اینهام نشستن(منظورم جورج بوش پسره ها ....فکر بد نکنین یهیهو) 
ولی برجکم کج کوله مونده

۱۳۸۸ دی ۲۹, سه‌شنبه

۱۳۸۸ دی ۲۷, یکشنبه

100 - تغییر

دیشب حوالی ساعت یک و نیم دو از صدای بارش رگبار رو سقف بیدار شدم و از لای پرده کف خیابونو که با یه لایه تگرگ پوشیده شده بود رو دیدم . در مقام مقایسه الان حدود مرداد نیمکره جنوبیه و تگرگ تو این فصل خیلی عجیب غریبه .
ظاهرا تغییرات اقلیمی که اینقدر صحبتش هست واقعا جدیه چون درست یه هفته قبل گرمترین شب چندین سال اخیر رو با 37 درجه در ساعات نیمه شب پشت سر گذاشتیم.
حالا خلاصه با این وضع جدی جدی 2012 تقویم تموم نشه خوبه

۱۳۸۸ دی ۲۱, دوشنبه

99 - زبان

والا این بیکاری ما باعث بی سوژگی شده وواسه همین کمتر آپ میکنم بنابر این عذر می خام اگر بر خلاف گذشته خیلی آدم منظمی نیستم.
یکی از اشتراکات مهاجرت واسه خیلیها گشتن به دنبال نشانه های از موارد آشنای قدیمی تو فرهنگ و محیط جدیده مثلا چند وقت پیش به واسطه زحمت و محبت یه دوست عزیزی مطلع شدیم یه شیرینی تو فروشگاه وول ورث هست که .خیلی شبیه شیرنی زبان خودمونه و واقعا هم همینطور بود وحالا این زبان بی زبان مدتیه شده پایه چای ما وقتی فکر میکنم شاید از دوره دبیرستان به بعد که با بچه ها تو راه مدرسه از یه شیرینی فروشی زبان داغ میخریدیم می خوردیم ,هیچ وقت دیگه زبان جزو انتخابام تو شیرینی خریدن نبوده ولی حالا با همین تشابه کلی خوشیم وبه کلی از دوستانم معرفیش کردیم.
خلاصه که اگر هوس شیرینی زبون کردین روبرو قرفه پنیر و زیتون باز وول ورث پیدا میشه

۱۳۸۸ دی ۱۲, شنبه

98 - دلیل

تعریف میکنه با چه بدبختی خودشون رو رسوندن به این ور و حالا هم کلی از اینجا شاکیه و دلش واسه اونور پر میزنه.
میگم خوب مرضت چی بود این همه خودتو تیکه پاره کردی بیای .
میگه :آخه زن دادشم اینا رفتن کانادا هی پز می داد که ما به خاطر فرار مغزهاست که داریم می ریم منم می خاستم جلوش کم نیارم فک نکنه حالا یه وقت خبریشه !!؟