۱۳۸۷ بهمن ۹, چهارشنبه

109-عشقز

دختره خیلی معمولی بود و همسرشم همینطور .پسره بغلش کرده بود و اونم در حالتی که علایم حمله عصبی داش غش کرده بود مثلا؛ یه خانم چادری هم که که داش گریه میکرد و قربون صدقه میرف دنبالشون بود. مادرو بیرون کردمو بعد معاینمو انجام دادم و وقتی مطمئن شدم مشکل جسمی نیس نسخه دادم شوهرش بعد رفتن پسره مادره صدام کرد مریض کارتون داره وبعد گف دکتر ایشون همکارتونن و معلوم شد دکترن رفتم سرش اشک ریزون میگف من میخام بمیرم گفتم خوب از دست من که کاری برنمیاد(تعارف کردم البته) و بعد پرسیدم چی شده که گف با شوهرم مشکل دارم گفتم خوب یا طلاق بگیر یا برو پیش مشاور مردن که راه حل نشد خلاصه معلوم شد خانوم دکتر عاشق یه مکانیک شدن و حالا آقا نمیزاره کار کنن و تلفن رو قطع کرده و اجازه رفت وآمد نمیده و پسره هم میگف نه من عاشقشم.
ای خدا از خریت که حدی ندارد

۱۳۸۷ بهمن ۷, دوشنبه

108-آقا

تو پست قبل تری از اصطلاح قدیمی" آقام که شما باشین" استفاده کردم که دلا معترض شده من خانومم:) چرا میگی آقا ؛باعث شد یاد یه خاطره بیفتم .
تو دوره طرح تو کردستان یه خانمی هم از همکارا اومده بود مریوان واسه طرحش و تو یه درمانگاه به اصطلاح بیتوته بود. میگف رانندم هی یه خط در میون بهم میگه آقای دکتر و وقتی بهش اعتراض میکنم که من خانم دکترم نه آقا ، میگه والا خانم دکتر شما واقعا خیلی مردی که اینجا اینجوری زحمت میکشی :)) واسه همین من میگم آقا.
البته بماند که قبلا یه بار این خاطره رو یه جا تعریف کردم فمینیستای جمع نزدیک من رو از یه جاییم دار بزنن که مگه خانوما کارشون چه طوریه که اینجوری برا تشویق باید آقا خطاب بشن .فلذا پیشاپیش به معترضین پرچم سفید نشون میدم چون این نظر شخص من نیست و خاطره بوده والا.

۱۳۸۷ بهمن ۵, شنبه

107- بو

من وسواس ندارم ولی صبا تا دوش نگیرم از خواب بیدار نمیشم بنابر این 6 یا 7 بار در هفته صب میرم حموم سه روزی هم که باشگاه میرم بعد اونم دوش میگیرم یعنی ده بار در هفته و تقریبا یه چیزی تو مایه های اردک محسوب میشم .
دیشب سه تا مریض بودار پشت هم اومدن تو ؛ خوب طرف مریضه و مسنه و حال روز خوشی نداره حموم نمیره به بوی خودشم عادت میکنه اصلن حالیش نیس بو میده .طبیعیه محیط اطرافشون چند دقیقه ای اون بو رو میده حالا داشته باشین سه تاشون پشت هم کنار شما تو محیط بسته ی یه اطاق معاینه بیان ؛ من معمولا یه کم پنجره باز میکنم چون از بوی اسپری های خوش بو کننده و بو گیر سرفه ام میگیره ولی دیشب فرصت این کارم نکردم و مریض چارمی ؛ بعد اون سه تا یه خانم تیتیش بود با شوهرو بچش که تا اومد تو شالشو گرفت جلو صورتش ، بچه مریض بود که با باباش نشست معاینه شد ،حالا در این بین تغییر رنگ مامانه برام محسوس بودکه اینقد نفس نمی کشید داش خفه میشد . حالا نمیشه توضیحم بدی، بالاخره محیطم محیط تو ئه خلاصه تا از در رفت بیرون صداشو شنیدم که گف "گندش بزنن آخه یعنی دکتره ".
چه بگم والا حالا بیا ثابت کن از خانواده اردک سانان هستی

106-گدایی

چن ماه قبل یه ماشین از یه همکار تو درمانگاه خریدیم گف پدر زنم نمایشگاه داره و خیلی جدی ماشین قبلیمو فروخت و این جدیده رو گرفت تحویل ما داد و پولم تمام و کمال گرفت و مختصری موند واسه محضر ما هم به همسر گرام گفتیم اینو شما بزن به نام خودت آقا که شما باشین طرف رفت که بیاد محضر و هی امروز و فردا خلاصه بعد دو سه ماه گف آره من یه غلطی کردم و با زنم دعوام شده و اونم رفته خونه باباش حالا پدر خانومم نمیاد کار سند شما رو انجام بده و نمیتونم کاری بکنم .حالا از یه طرف طلبکاری عیال که چی شد اینی که می خاستی به نام من کنی و ازون طرف بی عرضگی این طرف و بیخیالیش واسه حل مشکل باعث شد ما دست به دامن هرکی بشیم که این بابا آشتی کنه و پدر زن جانش از خر شیطون بیاد پایین ولی همه اطرافیانش مزخرفتر از خودش و به اون پدر زنه هم که زنگ می زدیم جوابمونو نمی داد میگف با هر کی معامله کردی ازش سند بگیر دیگه داشتم حسابی کلافه می شدم که یهو یادم اومد بیمه به نام صاب ماشینه منم با شرکت بیمه تماس گرفتم و شماره و آدرس طرفو پیدا کردم و گیرش آوردم و طرفو بردم محضر سندو زدم به نام همسرجان . راستش به عمق حکمت مثل "طلب مال خود از غیر کردن کم از گدایی نیست "پی بردم.به قول این آخوند ظهر پنجشنبه ها نکنین آقا جان نکنین ؛ به هیشکی تومسایل مالی اعتماد نکنین

۱۳۸۷ بهمن ۲, چهارشنبه

105-تقلیب


امروز به دلیل کاری گذارم به خیابون مولوی افتاد . با صحبتهای رایج این روزها خاطره روزای سال 57 برام زنده شد که با تعطیلی مدارس و اعتصابها با خونواده اومده بودیم تهران و روزها به خیابون گردی با بزرگترا و شرکت در تظاهراتها روی دوش بابا میگذش .یادم نمیره تو همین خیابون یه شعار دیواری خوندم که نوشته بود:" ما بچه های مولوی ریدیم تو تاج پهلوی "واسه منه بچه مثبت خیلی این شعار با مزه بود و هی تکرارش میکردم تا اخر دعوام کردن و همین شد که تو ذهنم موندگار شد.
حالا بعد سی سال فک میکنم اون تاج سر پهلوی نموند و ایشون با خانواده یه مشت خاک ورداشتن برا سرشون و رفتن ولی اون تاجه مونده واسه سر ما و مملکت گل و بلبلمون :)).ایول بچه های مولوی چه کردن تو این تاج

۱۳۸۷ بهمن ۱, سه‌شنبه

104-لک

نمیدونم ما زندگیمون شبیه جوک ها میمونه ، جوکها شبیه زندگی ماست ، یا من خیلی کول هستم .
به هر حال میگن ترکه با دوست دخترش مشغول قدم زدن بودن یهو سکوت میشه ترکه به دوست دختره میگه: به چی فچ میچنی عزیزم دختره با عشوه میگه به همون که تو فک میکنی .ترکه با تعجب میگه اااا یعنی تو هم میخای منو بک..؛
این حکایته ماجرا ی دیروزه؛ برگشتنه تو مترو بالاسر یه دختر پسر جوون تریپ دانشجویی افتادم که جفت صندلی ته واگن رو دنج گیر اورده بودن مشغول دل دادن و قلوه گرفتن بودن پسره دست چپشو حلقه کرده بود دور دختره و با دست راستش هم مشغول نوازش دست چپ یارو بود دختره هم دست راستش رو گذاشته بود رو رون اون با نوک انگشتش دور زانو پسر میکشید و خلاصه چیک تو چیک و بوس های یواشکی ؛ پسره دست دخترو آورد بالا ودر حال غوز کرده چند تا بوس کرد بعد دسشو آروم کرد تو آستین و مشغول نوازش نرمه ساعد یارو شد .
حالا دختره هم داره از چراغونی پارسال و ناهار فردا و آسمون و ریسمون میگه منم سرم رو گذاشتم رو بازوم و وایساده مثلا خابم.
یهو حس کردم پسره منقبض شد و گوشاش قرمز شد خودشو جمع کرد و لباسشو صاف و صوف کرد نشست دختره هم تو عالم خودش قصه میگه.. ..یه آن بو وایتکس به مشامم خورد و تیز شدم ، دیدم بببعله یه لکه جلوی شلوار جین آقا پیدا شده که در تلاش قایم کردنشه.
بخدا من فقط یه کم فضولم و اصلن اهل چوب زدن زاغ سیا ی ملت هم نیستم ولی خوب جلومو میبینم دیگهه؛
خلاصه که کلی تو دلم لعنت کردم اونایی رو که نمی فهمن دختر پسرای ما بابت همین دو سه سی سی آب چه بدبختیی نمیکشن و تحت چه استرس و فشارین

۱۳۸۷ دی ۲۹, یکشنبه

103-کفو

وقتی تو عالم طبابت یه کم سعی میکنم عمیق تر و با دید به اصطلاح هولستیک به مشکلات نگاه کنم یکی از چیزایی که سریع بهش بر میخورم نقش مشکلات زناشویی تو بروز بیماریهاس .
منظورم بخش شناخته شده ی سک.ثی قضیه نیست بلکه بخش مربوط به آدمهای دچار تعارضات عمیقتر رو میگم.
مثلا میبینم طرف مشکلش تو همین زمینه هستش و تنها نکته قابل کشف تفاوت قد بلندزن و شوهره کوتاهشه؛ یا زن خیلی شیک و ژیگول و به فرض درشت هیکله ولی شوهره ژولی پولی و ریز میزس اونخ همین نکته کوچیک تو ذهن اینقدر چرخیده و بهش نگاه شده که طرف هنگ کرده و دکتر بدبخت هم هر چِه میگرده چیزی نمبینه به فرض هم که ببینه نه میتونه مریضو قانع کنه که مرضت ازین ناشی شده نه راه حل میشه تجویز کرد.
یه برنامه تو تلویزیون ظهر پنشنبه میده یه آ.خوندی مشاوره ازدواج میده یه چیز جالبی که هی تاکید میکنه انتخاب هم کفو یا آدم مشابه خود فرده.
تجربتا اگر طرف هرچیش از طرف مقابلش بیشتر یا کمتر باشه مثل یه ترازوهه که بالانس نیس اونوخت تو زندگی باید هی انرژی صرف کرد تا بالانس بمونه و زندگی پایدار بشه و تو فرهنگ ما هم که نمیشه راحت کافه رو بهم ریخت و ول کرد رفت بنابرین اونی که داره زور میزنه یا همچین احساسی رو داره اغلب بعد یه مدت سایکو قاطی پیدا میکنه.
خلاصه اینکه جوونا عاقل باشین و مامان بابا ها دنبال لقمه بزرگ تر از دهن بچه و خونوادتون نباشین.کارتون به مطب ما میکشه:)9

۱۳۸۷ دی ۲۷, جمعه

102-عزا

دیروز(جمعه) سر کار بودم و از مواهب زندگی سگی پزشکی لذت میبردم .جالب بود چارتا کیس مسمومیت با الکل جدا جدا داشتم که رکوردی بود تو یه شیفت ! به نظر همه امت عزادار با هم تصمیم گرفته بودن از عزا در بیان.غروب که رفتم خونه معلم زبان برای دوز نگه دارنده کلاس زبان داشتیم و بعدش همسر گرام دممو گرفته برده جشن تولد دختر عمه جانش که در نتیجه ما هم از عزا خارج شدیم.:))فقط بدیش این بود که صب با کلنگ تونستم خودم رو از دشک جدا کنم و یک هفته ی زیبای کاری رو شروع کنم. خداوند به جناب اسمیرونوف اجر جذیل عنایت و دربهشت با سایر اولیا محشور فرماید الهی آمین.

101-دوستی

یه ایمیل خوشکل برام اومد که اینجا کپیشو میارم:

دوستی با بعضی آدمها مثل نوشیدن
چای کیسه ایست هول هولکی و دم دستی.این دوستی ها برای رفع تکلیف خوبند اما خستگی ات را رفع نمی کنند.این چای خوردنها دل آدم را باز نمی کند خاطره نمی شود فقط از سر اجبار می خوریشان که چای خورده باشی به بعدش هم فکر نمی کنی.

دوستی با بعضی آدمها مثل خوردن چای خارجی است.پر از رنگ و بو .این دوستها جان می دهد برای مهمان بازی
برای جوکهای خنده دار تعریف کردن برای فرستادن اس ام اس صد تا یک غاز.برای خاطره های دم دستی. اولش
هم حس خوبی به تو می دهند. این چای زود دم خارجی را می ریزی در فنجان بزرگ. می نشینی با شکلات فندقی می
خوری و فکر می کنی خوشبحال ترین آدم روی زمینی.فقط نمی دانی چرا باقی چای که مانده در فنجان بعد از
یکی دوساعت می شود رنگ قیر یک مایع سیاه و بد بو که چنان به دیواره فنجان رنگ می دهد که انگار در آن
مرکب چین ریخته بودی نه چای.

دوستی با بعضی آدمها مثل نوشیدن چای سر گل لاهیجان است.باید نرم دم بکشد.باید انتظارش را بکشی.باید برای عطر و رنگش منتظر بمانی باید صبر کنی.آرام باشی و مقدماتش را فراهم کنی باید آن را بریزی در یک استکان کوچک کمر باریک.خوب نگاهش کنی.عطر ملایمش را احساس کنی و آهسته جرعه جرعه بنوشی اش و زندگی کنی

۱۳۸۷ دی ۲۵, چهارشنبه

100-تداعی


یه ایمیل داشتم که این کیک که برای جشن دستیابی به سوخت هسته ای و ولادت رسول اکرم آماده شده چه چیزیو تو ذهن شما تداعی میکنه .
برا من چیزای مختلفی تداعی شد . اینجا میزارمش که بعدها بازم تداعی بشه
:)))

99- مثل

حتما این جوکه رو شنیدین که میگه: جاهله دید یه نفر مزاحم یه خانمیه ،شروع کرد باش کتکاری و پلیس اومد سه تاشونو برد. بعد تو کلانتری افسر پرسید خانم موضوع چیه خانمه گفت این آقاهه باسن منو نشگون گرفتن این آقا هم تنبیهشون کردن ؛ بعد یهو جاهله گف آره آقا ما دیدیم این مرتیکه کو..خانم انگشت کرد مام حالشو گرفتیم ،که افسره خابوند تو گوشش که فلان فلان شده اینجا کلانتریه نه طویله درس حرف بزن؛ و جاهله شاکی برگش رو به خانمه که آبجی اسم کو.. شما به زبون کلانتری چی بود .......گفتم که هر کی نشنیده تو جریان باشه. البته ورژنهای خیلی غلیظ و رکیکترشم هس ؛به هر حال .اصل مطلب اینکه دیروز تو یه جمع خیلی جدی و با کلاس خیلی سفت داشتم صحبت می کردم یه اصطلاح اداری رو اشتباه به کار بردم یکی از مقامات عظام کلمه رو اصلاح کرد دفعه دوم همون اشتباهو تکرار کردم و دوباره طرف اصلاح کرد منم گفتم حالا هر چی که به زبون کلانتری میشهه.... خودم و طرف تا بنا گوش سرخ شدیم و بقیه جمع هم ده بخند
خدا رحم کنه با عواقبش .
ولی خداییش خیلی ازین جوکا شدن ضرب المثل مثل جهنم ایرونیا وجهنم خارجیا ؛یا اونکه نفرات رو زیاد کنن صف طولانیه ؛ خود بخود بدون پس زمینه طنز تیکه نیش دارش میاد به زبون آدم.

۱۳۸۷ دی ۲۳, دوشنبه

98-صبح است ساقیا

به شیوه ی همایون خان خیری ما هم سر صبحی آهنگ جیگیلی جناب تتلو رو دانلود فرموده و مشغول حرکات موزون کمر به صورت ریز و در جا میباشیم و از سوی دیگر غرق در مفاهیم و شیوایی بیان سراینده اشعار .(جای خانوم الهام خالی)
ولی واقعا تو این مملکت که از مقامات معظم گرفته تامقامات غیر معظم همه جز ک..شعر گفتن کار دیگه ای نمیکنن چرا ما اینقدر توقع داریم که هر روز سه تا حافظ و سعدی ظهور کنه؟ بریم حالشو ببریم
جیگیل
هی جیگیلی جیگیلی جیگیلی جیگیلی اخماتو وا کن
هی جیگیلی جیگیلی جیگیلی جیگیلی یه نیگا به ما کن

۱۳۸۷ دی ۲۲, یکشنبه

97- دروغ

فرانک عزیز در تنها کامنت واسه پست قبلی گفت که قبلا این ایمیل رو قدیما گرفته و به صحتش شک داره منم که فضول ؛ گوگلیدم دیدم بعله ،مثل خیلی وقتا اینم از رویاها و تمایلات خود بزرگ بینانه قوم ما ناشی شده احتمالا. به هر حال یکی از نتایجو میزارم محض اصلاح اذهان ولی خودمم تا لا نمی دونستم سطوح مختلف و رشته های مختلف لباسای متفاوت می پوشن واسه فارغ التحصیلی:

History of Academic Dress

Academic Dress and Customs

2008 Mace Bearer with Platform PartyThe origin of academic dress goes back to the founding of the European universities, which were the products of the intellectual revival of the twelfth century. All medieval students were clerks and consequently wore the dress of secular clergy. This is the academic costume worn today, with certain changes introduced in the sixteenth century by Protestant reformers, who associated academic habits with popery and superstition and accordingly were inclined toward the adoption of civilian gowns. The oldest articles of academic wear were the robe, a loose gown, over which was worn the habit, usually a kind of tunic with short, wide sleeves. The medieval hood was lined with fur of inexpensive skins and could be gathered around the neck or pulled up on the head as a turban. There were three kinds of caps: the round cap, reserved for doctoral dignity; the tena, a round cap with strings that were tied under the chin, worn by jurists; and the square cap. At Oxford University in 1565 the square cap became obligatory, but the faculties that had become laicized adopted the Tudor bonnet. This is still worn by doctors of law, medicine and music. It is uncertain when different colors became associated with different degrees.

The basic design of all academic costume in the United States was established in 1895 and was first used at Emory by the class of 1902. There are three types of gowns, three styles of hoods, and two kinds of cap tassels included in American academic costume. The bachelor's gown is without ornamentation and has long, pointed open sleeves; the master's gown is similar but has even longer sleeves, which are closed at the bottom (with openings about midway for the hands). The doctor's gown has full-length lapels of velvet and bell-shaped sleeves with three horizontal velvet bars. Tassels for bachelors and masters are black; tassels of gold thread may be worn by doctors. Gowns and caps are usually black, although Emory and other schools have specified that their doctors may wear gowns of distinctive colors. Yale's deep blue doctoral gown, Harvard's crimson, Columbia's dark blue, and Emory's blue and gold are a few that may be seen in the procession. Most of the other colorful gowns and the unusual caps are from universities abroad.

The hood varies for the respective degrees, the doctor's hood being longer and fuller than the others. The major field of study can be determined from the velvet facing on the hood according to the following color scheme: white, the arts; gold-yellow, science; purple, law; apricot, nursing; green, medicine; sapphire, business; scarlet, theology; salmon, public health; light blue, education; and dark blue, doctors of philosophy. The hood is lined with silk in the colors of the institution that granted the degree. For Emory graduates, the lining is blue with a chevron of gold.

The president of Emory University wears a special gown of blue and gold, symbolic of his office. The president also wears a badge of office given to the University in 1965 by the Emory Chapter, Gamma of Georgia, of Phi Beta Kappa. Designed by Eric Clements of Birmingham, England, and executed by the Worshipful Company of Goldsmiths in London, the solid gold badge is an open teardrop enclosing the raised seal of the University and is suspended on a gold chain.


۱۳۸۷ دی ۲۱, شنبه

96- جام جم

این رو با یه ایمیل گرفتم جالبه: لابد تا به حال شما هم دیده اید وقتی یك دانشجو در دانشگاههای خارج می خواهد مدرك دكترای خود را بگیرد، یك لباس بلند مشكی به تن او می كنند و یك كلاه چهارگوش كه از یك گوشه آن یك منگوله آویزان است بر سر او می گذارند و بعد او لوح فارغ التحصیلی را می خواند..... به ماها می گویند این لباس و كلاه چیست؟ می گوییم این لباس شیطونك است كه اینها تنشان می كنند! اما به اروپایی یا ژاپنی و یا حتی آمریكایی می گویی این لباس چیست كه شما تن فارغ التحصیلانتان می كنید؟ می گویند ما به احترام «آوی سنت» (پور سینا)پدر علم جهان این لباس را به صورت نمادین می پوشیم. آنها به احترام «آوی سنت» كه همان «ابن سینا»ی ماست كه لباس بلند رداگونه می پوشیده، این لباس را تن دانشمندان خود می كنند. آن كلاه هم نشانه همان دستار است (کمی فانتیزی شده)و منگوله آن نمادی از گوشه دستار خراسانی كه ما ایرانی ها در قدیم از گوشه دستار آویزان می كردیم و به دوش می انداختیم. در اروپا و آمریكا علامت یك آدم برجسته و دانش آموخته را لباس و كلاه ابن سینا می گذارند، ولی ما خودمان نمی دانیم. باورتان می شود؟!

۱۳۸۷ دی ۲۰, جمعه

95_ درجه

در همه ادیان، مناسک مذهبی درجات و مقاصد مختلفی دارند از عبادت و تزکیه گرفته تا قدرت نمایی سیاسی و اجتماعی ؛به نظرم انجام کارهایی مثل خود زنی با زنجیر رو باید در رده بندی در درجه بلاهت قرار داد و قبل تر از اون هم قمه زدن و این ها ست که باید درجه حماقت بگیره .
عصر عاشورا یه پسر چهارده پونزه ساله رو آوردنو گفتن که با زنجیر پشتش زخم شده گفتم لخت کنین ببینم ،وختی رفتم بالا سرش تمام گرده ی بچه خراشیده بود و هف هشتا زخم عمیق با خونریزی هم داشت که مجبور شدم بخیه کنم .
می گفت ما تو یه هیئت هستیم که ظهر عاشورا زنجیر تیغ دار میزنیم و نذر مون اینه.
راستش بعد ازین موندم آیا رتبه جدیدی تو طبقه بندیم نیازه یا نع

۱۳۸۷ دی ۱۵, یکشنبه

94- زمان

دوستی که بهش در مورد رضایت توضیح دادم هی سوژه دست من میده.گفته که بهش راجع به تلف شدن عمر میگن و از دست رفتن زمان ؛باعث شد باز یه حسی برا نوشتن توم ایجاد بشه.
من تو دبستان یه سالو جهشی به اصطلاح خوندم و بعد دبیرستان هم بلافاصله رفتم دانشگاه که اونم بدون توقف گذشت و پشت بندش سربازی تو تموم اون سالها احساس خوشایند این که من یک سال از زندگیم سیو شده و از بقیه همسالام جلوترم البته به همراه یه حس ناخوش کوچیکتر بودن ازهمه اطرافیان و همکلاسا درم وجود داشت تا وارد دنیای کار جدی و زندگی شدیم و دو سه سال کار در شهرستان و ارتقا و و انتقال به تهران و ازدواج که یهو دیدم خوب منم یه مرد سی و دو سه ساله ام ولی تو کورسی که از کنکور شروع کرده بودم از خیلیها عقب افتادم نه به خاطر ضعفام بلکه شاید بهتره بگم بخاطر نقاط قوتم .چون ..بیب ..خیلیها رو نمالیدم چون صداقت داشتم چون علمی کار کردم و چون شیله پیله تو کارم نبوده دنبال پارتی و تبلیغ و چه وچه نرفتم یا عرضه نداشتم برم ولی به هر حال یه روز تو35 سالگی دیدم ااا نصف عمر مفیدم طی شده هنوز هیچکدوم اندوخته های استاندارد یه زندگی عادی رو ندارم وکلی از آرزوهام باقی موندن.. باز اینم یه انگیزه شد واسه انتخاب مهاجرت تا لاقل تو یه محیطی باشم که به خاطر استانداردای بالاتر زندگی خودبخود یه چیزایی که اینجا جزو نگرانیها و بعضا ارزوهاست براورده بشه . ازون وقت دیگه خیلی تولدام بهم خوش نمیگذره. وهر بار به اینکه این بازی داره وارد نیمه دوم میشه و تعداد گلهایی که زدم خیلی مطمئن نیست متاسفم میکنه. بخصوص اونایی که یه روز این حسو داشتم که ازم عقبتر ونالایق ترن حالا تو جایگاه هایی هستن که شاید به گرد پاشونم نرسم

93-اصلاح

چند باری تو خیابونا اطراف مطب بهش برخورده بودم یه پسر بیس چار پنج ساله که مشخصا به قول روزنامه چیها غریب الاطوار بود ، لباسهای رنگ روشن و کیف با بند بلند که شصتشو دور بندش مینداخت .کت واک راه میرفت و با ژست سرشو طرف ماشینها می چرخوند.حس می کردم باید ترانس سکچوال باشه .

یه روز در مطبو واکرد و با همون استیل اومد تو؛ از نزدیک تازه ریمل و خط چشم و اصلاح ابروشم دیدم . نشست و بی مقدمه گفت دکتر من اختلال هویت جنسی دارم و تمایلات زنانه دارم گفتم بله مشخصه مشکل چیه ؟ شکایت از یه زخم رو نواحی حساس داشت و اصرار به عدم تماس جنسی و بروزش موقع شیو کردن ناحیه گفتم خوب حالا مهم نیست دارو میدم ولی بهتره یه آزمایشم بدی راستش یه کم برام جای شک داشت که سفلیس باشه خلاصه طرف رفت و دیگه نیومد .

اونروز کلی تو ذهنم درگیری شده بود که تو این جامعه که اینقدر زنا از نابرابری با مردا شاکین خیلی اختلال روان می خاد که مرد باشی بعد دلت بخاد زن بشی .

مدتی قبل سه تا خانوم با هم اومدن تو مطب یکیشون که نشست خیلی برام آشنا بود با لبخندی گفت منو قبلا دیدین و یهو دیدم ااااا خود یاروهه هسش گفتم خیلی تغییر کردین گفت آره بالاخره تونستم عمل کنم و حالا خیلی راضیم البته15، 16 ملیون هزینه شد ولی الان تو قالب خودمم . از آرامشش خوشم اومد.

بعدش باز دچار درگیری ذهن شدم که خداییش با 15، 16 میلیون از یه عمر مسئولیت و تعهد خلاص میشی .بد فکریم نیستا.

:)) باید یه ارزیابی روانی از خودم بکنم