۱۳۸۸ فروردین ۳۱, دوشنبه

8- :)

دیگه داشتم نا امید می شدم چند روز بود به هیچ نحوی نمی تونستم وارد اینجا بشم دچار احساس پشت درماندگی شده بودم.

 این بامزه بود.

 به هنگام بازدید از یک بیمارستان روانى،  از روان‌پزشک پرسیدم شما چطور می‌فهمید  که یک بیمار روانى به بسترى شدن در      بیمارستان نیاز دارد یا نه؟
 روان‌پزشک گفت: ما وان حمام را پر از  آب می‌کنیم و یک قاشق چایخورى، یک  فنجان و یک سطل جلوى بیمار می‌گذاریم و  از او می‌خواهیم که وان را خالى کند.
 من گفتم: آهان! فهمیدم. آدم عادى باید سطل  را بردارد چون بزرگ‌تر است. روان‌پزشک  گفت: نه! آدم عادى در پوش زیرآب وان را  بر می‌دارد. شما می‌خواهید تخت‌تان کنار  پنجره باشد؟! ؟!
 

۱ نظر:

ناشناس گفت...

خیلی باهال بود . ما که لذت بردیم . اصلا پزشک ها شوخ طبع باشن خیلی از مریضا مثل ما خوب میشن .
جدی می گه ها .