۱۳۸۹ مرداد ۴, دوشنبه

11 - تشکر


اولین چیزی که بعد ورود به اطاقش توجهم رو جلب کرد یه لبخند زیبا رو صورت بشاش و شادش بود که به مریض بستری شده تو روز تعطیل نمی خورد 
همکار مون شروع به توضیح کرد که ایشون سابقه مشکلات زیادی دارن ، اول با تشخیص لوپوس* تحت درمان قرار گرفتن بعد دچار یه عفونت میکربی شدن که به دلیل سرکوب ایمنی منجر به گانگرن اندامها و قطع عضو شده؛ تازه اینجا بود که دیدم اه این بنده خدا نه پا داره ونه دست چپ و نه انگشتا دست راست ، و من تا اون لحظه نفهمیدم 
بعدش معلوم شد که دیابت هم داره و کلیه هاش هم کار نمی کرده و یه دورپیوندم شده و الان دیالیز میشه ؛علاوه بر اون شوهرش بر اثر سرطان فوت شده و علاوه بر اون علاوه ی اولی  یه بچه معلولم داره  
حالا هم به علت تب شدید که تو این مریضا نیاز به درمان قوی داره بستری شده
از خدا تشکر کردم که حداقل این لبخند زیبا رو براش گذاشته
یک بیماری سیستم ایمنی

۱۳۸۹ تیر ۳۱, پنجشنبه

10 - تهدید

.مامانه با یه پسر بچه دو ساله اومد تو مطب ؛ بچه مثل همه پسر بچه های دوساله شلوغ و شیطون بود. 
من باید یه نامه ارجاع می نوشتم واسه مامانه، واسه همین کارم طول کشید و شاهد کلنجار مادر بچه بود .
البته کلنجار کاملا لفظی بود و  از بشین، نکن و دست نزن شروع شد تا جایی که کاسه صبر مادر لبریز شد و گفت: "حالا که به حرفم گوش نمی دی وقتی برگشتیم خونه همه کتاباتو آتیش میزنم!!!!؟؟؟؟"
خداییش بچه هه موش شد وایساد کنار دیوار .
. منم که فکم زیر دست و پا بود و فکر می کردم خودم آیا در چند سالگی با این تهدید رام می شدم  

۱۳۸۹ تیر ۱۷, پنجشنبه

9- امید

امید به زندگی تا قبل از این برام فقط یه مفهوم اماری بود.راستش یه کم هم حس می کردم چرت پرته ، ولی اینجا آدم تفاوت رو به عینه می بینه .آقاهه اومده 87 سالشه؛ ازش که سوال میکنم میگه سر استخوان رانم رو پروتز گذاشتم و رگای قلبم هم استنت داره و چندین ساله که همسرم رو از دست دادم وتنها زندگی میکنم. از کارش میپرسم میگه فارم دامداری داره و به تنهایی اداره ش میکنه .
  وقتی ازم میپرسه کجائیم و براش میگم از رو کنجکاوی میپرسم خارج از استرالیا کجا رو دیدین میگه به 32 کشور دنیا سفر کرده  بعد با لبخند میگه تا یکی دو سال دیگه خودشو باز نشست میکنه و بعد ازون که یه خانم پیدا کنه که مراقب کیفش باشه می خاد بقیه دنیا رو هم بگرده، شاید اونوقت ایرانم بره.
وقتی میره یاد حرف همشیره می افتم که وقتی بهش گفتم هر روز میرم باشگاه ورزشی سفارش میکرد حواسم به شناسنامه ام هم باشه