مریض اومده ساعت نه نیم صبح اورژانس ؛ منم انکالم و هنوز راند تموم نشده .
همسر یه پرستارای خوب و باسواد بیمارستان که به قول اینجایی ها فارمره، 52 ساله و خیلی فیت.
میگه سه چار ساعته سردرد شده و تهوع داره و همینطور استفراغ میکنه .با توجه به سابقه میگرن و حملات مشابه، مورفین و ضد تهوع تجویز میکنم و میرم سراغ راند. آخر راند؛ سوپر وایزرم میگه مریضت چی بود میگم اینه. میگه لیگنوکایین وریدی می زدی بهش میگم همچین تجربه ای ندارم میگه بیا ؛ و خودش میاد و میگه ببین، یاد بگیر .سوزن در نیومده" بنگ" مریضت خوب شده.میزنه و سوزن رو در میاره و مریضم خوب نمیشه . میپرسه ازش چطوری؟ میگه فرق زیادی نکردم.
با قیافه دمغ بهم میگه این سردردش عادی نیست، اعزامش کن بره .
احساس کردم چون ضایع شده می خواد رتق و فتقش کنه .میگم باشه حالا بازم بش مورف میدم بهتر نشد میفرستمش.
بعد خود خانم پرستار همسرش بهم میگه این باید چند ساعت تو خونه بخوابه چون چند روز درگیر سم پاشی واسه ملخه ،پدرشم سرطان مغز داره تو بیمارستان در حال مرگه ؛ دخترم هم مشغول امتحانای نهایی دبیرستانه .خیلی استرس داشته .میگم باشه حالا تا ظهر وایسین تا ببینم چی میشه .
بعد ناهار بازم رفتم و دیدمش ؛ کمی بهتر بود و با اصرار مجدد همسرش مرخصش کردم. ولی گفتم حالا یه سی تی هم بکنین که سوپرمون هم راضی باشه .
ساعت نه شب تو بیمارستان کاری داشتم که دیدم برگشتن و بازم درد داره و تهوع و همسرش میگه به خاطر مورفین اینجوری شده. گفتم پس باید بستری شی و تحت نظر باشی بالاخره تا صبح باهاش کلنجار داشتم تا آخرش کله سحر اعزامش کردم رفت؛ و تو راند به سوپرم گفتم که چطوری شد .
یه دوساعت بعد سوپر زنگ زده میگه : دیدی گفتم سردرد عادی نبود مریض تو سی تی ش خونریزی مغزی داشته و با احتمال پارگی انوریسم مغزی اعزام شده ملبورن تا آنژیو و عمل شه.
روز بعد ؛یه یکساعتی داشتم نصیحت میشدم و آمادگی پیدا میکردم که اگر همچین موردی منجر به یه اشکال جدی بشه چطور سو خواهم شد و چه بلایی برسر خشتک مبارک میاد .
پیش خودم میگفتم راس میگن" خوش بود گر محک تجربه آید به میان "و خدا لعنت کنه این مورفی رو با این قانوناش