۱۳۹۰ فروردین ۵, جمعه

29 - بچه

یه خانم 6-75 ساله س که این چند وقته مریض خودم بوده .
خبر دارم میونه خوبی بابچه هاش نداره و هر بار از بی توجهی شون گله میکنه .
چند وقت پیش خیلی غصه دار اومده بود ووقتی ازش جویا شدم گفت سگم دیابت گرفته روزی دوبار باید بهش انسولین بزنم ، چشمهاشم داره کور میشه.
جریان واسم جدی نبود تا چند روز بعد طرف تو بیمارستان به خاطر درد سینه بستری شد و چون بیشتر به مشکل معده می خورد پیشنهاد کردم اندوسکوپیش کنیم.
 با رییس بردیمش واسه اسکوپی من بهش دارو زدم خوابالو شه و سوپروایزرم هم اندوسکوپی کرد .رو مونیتور دیدیم جدار معده پر از زخمهای ریزه ؛ رییس گفت اینا استرس اولسره ؛ قبلا دیده بودی گفتم نه شنیده بودم.
لوله رو که در اوورد ، داشتیم مریض رو آماده بیرون فرستادن می کردیم به رییس گفتم باید باهاش صحبت کنم سگش رو بده داون کنن تا فشار عصبیش کمتر بشه زودتر خوب شه .
بهم چشم غره رفت و پچ پچ کنان گفت این حرفو جلوش نزن .
 مریض که رفت پرسیدم مشکل حرفم چی بود ، گفت: این سگش مثل بچش میمونه که داره بش انسولین میزنه و اینجوری واسش نگرانه ؛ تو نمی تونی بگه بده بکشن ش که.
یاد بچه هاش افتادم .گفتم باشه پس باید بگم به خاطر سگش کمتر حرص بچه هاشو بخوره تا زودتر خوب شه!!

۲ نظر:

miss lilliput گفت...

3 تا پست آخرت رو خوندم. خوشم اومد. سر فرصت می یام بیشتر ازت می خونم.
پی.اس: بک گراند وبلاگ هردومون یکیه ;)

ناشناس گفت...

شانس آوردی نگفتی بهش. ما سگمون اینجا مرد 12 نوامبر پارسال و هردومون افسردگی گرفتیم. منظورم بیماریه افسردگیه ها نه اینکه فقط مودمون پایین باشه