۱۳۸۹ آبان ۶, پنجشنبه

18 -فکر

اپیزود اول- تو مطب هستم روزای اول کاره و مشغول کلنجار با محیطم .یکی از پرستارای بیمارستان بین مریض ها نشسته که خیلی بهم لطف داره و کلی تو بیمارستان ساپورت میکنه و همون روز صبح هم دیدمش.می بینم پروندش تو مریضامه صداش که میکنم میاد تو و از گل مژه ای که داره شکایت میکنه.براش دارو تجویز میکنم ،میره .پیش خودم میزارم به حساب لطفی که داره و برای روحیه دادن به من اومده بوده حالا.
اپیزود دو -رییس هیت مدیره بیمارستان بین مریض ها نشسته باش سلام علیکی میکنم و میبینم که حدود دوساعت منتظر میمونه تا یه دکترا آخر وقت ویزیتش بکنن و تقریبا اخرین نفربا هم از مطب خارج میشیم فکر کردم.......... 
اپیزود سه - اسم مریضی که رو پرونده هست رو صدا میزنم، بین مریضا پیداش نمی کنم میرم سراغ ریسپشن که پس این کجاست میگه این خودمم دیگه دکتر !!!  خلاصه میاد تو ویزیت میشه و برمیگرده سر کارش .
میخام بازم فکر کنم ولی فقط یاد ولایت میفتم که صبح های بعد شبکاری همکارای بیمارستان ساعت 6.5 قبل اتمام شیفتشون در پاویون رو میزدن و با یه عذر خواهی درخواست نسخه تو دفترچه و آزمایش و گواهی میکردن و اصلا کاری به اینکه تو تا صبح چند بار پا شدی و حالا تا اخر شیفتت هنوز یه ساعت وقت هست هم نداشتن  

۲ نظر:

محيا گفت...

اين ديگه خيلي بار فرهنگيه
نمي دونم ميشه يك روز ما هم به همچين فرهنگي برسيم يا جرو محالاته

اصقری گفت...

دکتر جان، این گل‌مژه بد کوفتیه خدایی، چه کنیم زود خوب بشه؟