دوستی که بهش در مورد رضایت توضیح دادم هی سوژه دست من میده.گفته که بهش راجع به تلف شدن عمر میگن و از دست رفتن زمان ؛باعث شد باز یه حسی برا نوشتن توم ایجاد بشه.
من تو دبستان یه سالو جهشی به اصطلاح خوندم و بعد دبیرستان هم بلافاصله رفتم دانشگاه که اونم بدون توقف گذشت و پشت بندش سربازی تو تموم اون سالها احساس خوشایند این که من یک سال از زندگیم سیو شده و از بقیه همسالام جلوترم البته به همراه یه حس ناخوش کوچیکتر بودن ازهمه اطرافیان و همکلاسا درم وجود داشت تا وارد دنیای کار جدی و زندگی شدیم و دو سه سال کار در شهرستان و ارتقا و و انتقال به تهران و ازدواج که یهو دیدم خوب منم یه مرد سی و دو سه ساله ام ولی تو کورسی که از کنکور شروع کرده بودم از خیلیها عقب افتادم نه به خاطر ضعفام بلکه شاید بهتره بگم بخاطر نقاط قوتم .چون ..بیب ..خیلیها رو نمالیدم چون صداقت داشتم چون علمی کار کردم و چون شیله پیله تو کارم نبوده دنبال پارتی و تبلیغ و چه وچه نرفتم یا عرضه نداشتم برم ولی به هر حال یه روز تو35 سالگی دیدم ااا نصف عمر مفیدم طی شده هنوز هیچکدوم اندوخته های استاندارد یه زندگی عادی رو ندارم وکلی از آرزوهام باقی موندن.. باز اینم یه انگیزه شد واسه انتخاب مهاجرت تا لاقل تو یه محیطی باشم که به خاطر استانداردای بالاتر زندگی خودبخود یه چیزایی که اینجا جزو نگرانیها و بعضا ارزوهاست براورده بشه . ازون وقت دیگه خیلی تولدام بهم خوش نمیگذره. وهر بار به اینکه این بازی داره وارد نیمه دوم میشه و تعداد گلهایی که زدم خیلی مطمئن نیست متاسفم میکنه. بخصوص اونایی که یه روز این حسو داشتم که ازم عقبتر ونالایق ترن حالا تو جایگاه هایی هستن که شاید به گرد پاشونم نرسم
من تو دبستان یه سالو جهشی به اصطلاح خوندم و بعد دبیرستان هم بلافاصله رفتم دانشگاه که اونم بدون توقف گذشت و پشت بندش سربازی تو تموم اون سالها احساس خوشایند این که من یک سال از زندگیم سیو شده و از بقیه همسالام جلوترم البته به همراه یه حس ناخوش کوچیکتر بودن ازهمه اطرافیان و همکلاسا درم وجود داشت تا وارد دنیای کار جدی و زندگی شدیم و دو سه سال کار در شهرستان و ارتقا و و انتقال به تهران و ازدواج که یهو دیدم خوب منم یه مرد سی و دو سه ساله ام ولی تو کورسی که از کنکور شروع کرده بودم از خیلیها عقب افتادم نه به خاطر ضعفام بلکه شاید بهتره بگم بخاطر نقاط قوتم .چون ..بیب ..خیلیها رو نمالیدم چون صداقت داشتم چون علمی کار کردم و چون شیله پیله تو کارم نبوده دنبال پارتی و تبلیغ و چه وچه نرفتم یا عرضه نداشتم برم ولی به هر حال یه روز تو35 سالگی دیدم ااا نصف عمر مفیدم طی شده هنوز هیچکدوم اندوخته های استاندارد یه زندگی عادی رو ندارم وکلی از آرزوهام باقی موندن.. باز اینم یه انگیزه شد واسه انتخاب مهاجرت تا لاقل تو یه محیطی باشم که به خاطر استانداردای بالاتر زندگی خودبخود یه چیزایی که اینجا جزو نگرانیها و بعضا ارزوهاست براورده بشه . ازون وقت دیگه خیلی تولدام بهم خوش نمیگذره. وهر بار به اینکه این بازی داره وارد نیمه دوم میشه و تعداد گلهایی که زدم خیلی مطمئن نیست متاسفم میکنه. بخصوص اونایی که یه روز این حسو داشتم که ازم عقبتر ونالایق ترن حالا تو جایگاه هایی هستن که شاید به گرد پاشونم نرسم
۱۰ نظر:
منم تقریبا هم سن شما و با همون خصوصیات اخلاقی که تعریف کردید هستم و دقیقا احساس شما رو دارم و ایضادر حال مهاجرت .
از خوندن این مطلبتون یه جور احساس همدردی مشترک بهم دست داد البته اگه همچین حسی وجود داشته باشه
وبلاگ خیلی خوبی دارین. چون مدتیه هر روز وبلاگتون رو می خونم گفتم یک اظهارنظری هم کرده باشم
دوست: وای که چه قدر قابل لمسه...من هم یه سال زود رفتم مدرسه اولا فکر می کردم چه خوب کلی جلو افتادم اما الان همچین احساسی را ندارم و فکر می کنم اصلا تفریحی که دیگران کردن من نداشتم و دائم در حال درسخوندن و سر به راه بودن.... حالا به سنی رسیدم فکر می کنم خیلی ها که به نظرم اشتباه می کردن الان خوش تر از من هستند و به کلی از آرزوهاشون رسیدن.. من هنوز اندر خم یک کوچه ام ... اینایی که الان دارم را شکر می کنم ولی کفایت نمی کنه.. منم می خوام برم... زندگی اینجا ارضا کننده نیست...خیلی از حداقل ها را نداریم!!!
bazam salam
bazam manoon
doctor arash!mishe pezeshki ro tafanoni khoondo baad raft dabir shod? mishe khoondo baad raft gharigh nejat shod ! mishe khoondo baad raft moaleme kelas zaban shod ! man faghat doost daram darsasho bekhoonam ! vase khoondane darsash hooshe khargholade mikhad ? chera har ki mano did goft beshin bekhoono hala harki mibine mige khak too saret omreto dari talaf mikoni? chera hame goftan oooooooooooah moadele dabirestan 19 : 80 daneshgah injoori bekhoon mitooni vali tahe delam khali shode ???? doctoooooooor mikham hes konam be khastam residam ! doctoooor chera zade be saram ke pezeshki nemikesham !!!! akhe in darsaee ham ke khoondam kam asoon naboode ke !!!
doctor arash man kheili sharmande shodam ke in hame vaghte shomaro migiram !!!!!
ie soal mitoonam dashte basham ?
ellate pa dard chi mitoone bashe? chera hame migan asabie vali intor nist? kalafe konandas ! hatta vaghti koochiktarin ezterabo negaraniee nist!! be ghole khodam ehsas mikonam saghe pam mikhad ghalam beshe !!!!!!!!!!!
kheili jalebe ke mahe ramezoon baad az eftar be mahze chizi khordan darde vahshatnake pa shoroo mishod !
nazaretoono mishe bedoonam!
kheili kheili kheili sharmande be khatere mozahemata !!
:(
chera be nime pore livan negah nemikonid?be chizae ke darin?va chera say nemikonin be ayande omidvar bashin?
دوست خوبم جالبه منو با پارتی بازی یک سال زودتر به مدرسه فرستادند و یک سال هم جهشی خوندم و بلافاصله وارد دانشگاه شدم بیست ساله بودم که لیسانس گرفتم و وارد زندگی و کار شدم . من هم زمانی فکر می کردم که خیلی جلو افتادم اما چرخ دنده های فرسایشگر زندگی در ایران آن چنان له و لوردم کرده که تصمیم به مهاجرت گرفتم و در مراحل پایانی اون قراردارم اما با تمام اینها میدونم که هرگز عمر هدر شده ،استعداد تلف شده وجوانی از دست رفته با این مهاجرت قابل جبران نیست . به نظرت از کی میتونم ادعای خسارت کنم ؟
جالبه، همیشه دلم میخواست بدونم که کسانی که این کار رو کردند براشون، یعنی به خواست پدر و مادرشون جهشی خوندن وقتی از تورنمنت درس خوندن خارج میشن چه احساسی دارند و امروز (یا در واقع امشب) بالاخره فهمیدم.
حالا بذار من یه تجربه برعکسش رو برات بگم.
من جهشی نخوندم، ولی بدون پشت کنکور موندن قبول شدم و رفتم رشتهء پزشکی. اوایلش هم هنوز تو همون سرعت و مود کنکور بودم و میخوندم و میرفتم جلو، آما....
...اما ترم سوم ،چهارم رسیده بودم که از آخر و عاقبتمون کمکم با خبر شدم و این به معنی پایان کودکی بود. فهمیدم که بعد از فارغ شدن نه تنها باید دو سال و نیم برم سربازی (سالهای 68 ، 69 اینطوری بود) بلکه بعدش باید 5 سال برم طرح (مطابق قانون اون موقع) و تازه بعدشه که اگه در امتحان رزیدنتی قبول بشم میتونم برم تخصص بخونم. و دیگه در همون جا متوقف شدم.دیگه دست و دلم به درس نمیرفتم میخواستم بیام بیرون ولی دیگه نمیشد، از طرفی چون دانشگاه آزاد بودم خانواده کلی خرج کرده بود (با نرخ همون زمان) و از طرفی اگه میاومدم بیرون باید صاف میرفتم سربازی که همون موقعها بود که دیگه دیپلمهها رو سرباز صفر حساب میکردند و اصلاً تو کتم نمیرفت که برم "اجباری".
این شد که....
... که دیگه کاملاً با فراغ بال درس میخوندم قبل از امتحان علوم پایه و امتحان پرهانترنی به خودم مرخصی میدادم و یه دور دیرتر امتحان میدادم.
و نهایتاً جالب اینکه کمکم قانونها عوض شد و مدت سربازی و طرح کمتر شد و بعد هم با هم ادغام شد و خلاصه...
حالا هم میبینم از این نظر که کشش دادم با اونایی که ندادن و یا زودتر از من فارغالتحصیل شدند فرقی ندارم. دنبال چیزی هم نمیدئوم. هنوز هم آروم آروم واسه خودم زندگی میکنم. و به همون دلایل شما منم تو فکر رفتنم. اصولاً دو تا چیز تو ایران ارزشی نداره، زمان و جون انسان.
اونایی که به چیزی رسیدن، چه پزشک چه غیرپزشک، با چیزای دیگهای رسیدن که ربطی به سن و درس خوندن و چه رشتهای خوندن نداره.
شاد باشی آرشجان
ارسال یک نظر