۱۳۸۷ شهریور ۱۰, یکشنبه

19

بچه ها, دوستان در سایت زیر آسمان استرالیا یه جامعه مثالی از ایران و ایرانی هاست . اونم از نوع تحصیلکرده و مدرنش که همه خودشونو آماده مهاجرت کردن ولی در بعضی برخوردا رگ وریشه های سالها زندگی در جامعه غیر دموکراتیک رو نشون میدن .مثلا تو برخورد با وکیل غیر مورد علاقه گروه راحت طرف رو حذف می کنن یا یه نفر دیگه که اونم ادبیاتش مورد پسند مدیرا نبود حذف شد ویه عده هم که فقط تعریف و تایید این رفتار مدیرا و ادمین سایتو میکنن درحالی که به نظرم می شد هردوشون رو حفظ کرد و از بخش مثبت توانشون استفاده کرد. این چیزیه که تو این فرهنگ یاد گرفتیم و با خونمون عجین شده

۱۳۸۷ شهریور ۹, شنبه

18

دو روزی فرصت سر زدن نشد وباز به شنبه رسیدیم . اخر هفته قبل یه دوستی بعد از چند سال که فقط دورادور خبر قبولیش تو رزیدنتی و بچه دار شدنش رو شنیده بودیم زنگ زد و سلام و حال و احوال و خبر شرکت و قبولی در امتحان بردشو داد.بعدم سوال کرد که مکان که بتونیم یه دو ساعت برا ملاقات با دوستش در اختیارش بذاریم دارم یا نه حسابی لجم گرفت واقعا باید رو داشت .

۱۳۸۷ شهریور ۶, چهارشنبه

17

خدا آقا جونو بیامرزه می گفت خدا کنه هیچ وقت شرمنده زن و فرزند و خانواده نشی . امروز مامان گلم واسه اولین بار ازم یه چیزی خاس که شرمندش شدم و تا عمق وجود شرمندگی رو حس کردم .اه که چه حس بدیه

۱۳۸۷ شهریور ۵, سه‌شنبه

16

من ازون تیپ ادمایی هستم که بقول مرحوم پدر بزرگ آسیابم همه چی خورد میکنه . سالها غذای دانشجویی و مجردی و سلف بیمارستانی خوردن حس ذائقه رو تحلیل برده ولی خداوند متعال به تلافی این صبر و بردباری عیالی قسمت کرده که در هنر آشپزی سرآمده و خیلی وقتها دست پختش من بی ذوق رو هم مشعوف میکنه. صبح تا حالا با چند برش باقلوای خونگی حسابی محزوز شدیم و به قولی "چیف چردیم حسابی". .:))

۱۳۸۷ شهریور ۴, دوشنبه

15


به همت مانی خان شهریر و سایت جالب جیره کتاب دارم کتاب جالب (و, نیچه گریه کرد) رو میخونم به خاطر گرفتاریها خیلی کند جلو می رم ولی بازم بعد از مدتها کتاب نخوانی خوشحالم که دارم اینکارو می کنم .

۱۳۸۷ شهریور ۳, یکشنبه

14

چند هفته پیش یه دوست خوش ذوقی تعریف و تبلیغ یه رستوران (که چه عرض کنم اغذیه فروشی ) مکزیکی به نام گارسیا روکه یه آقای ایرانی با همسر مکزیکی الاصلش بعد از مراجعت از آمریکا در لواسان راه انداختن کرده بود و با ای میل برای گروهمون فرستاده بود مام تو خونه نقل قول کردیم و مادر زن جان هم که پایه اکتشاف همه جاهای جدید هستن هر هفته میگفتن این جمعه بریم رستوران مکزیکی . خلاصه این جمعه پا داد که بریم .بماند همو گم کردیم توراه و آدرس رستورانه رو هم نمیدونستیم تا پیداش کنیم کلی لواسان گردی کردیم ؛ ولی خدا رو شکر تجربه غذایی جدیدی بود که به قول معروف آبرو داری کرد. زدیم بر بدن و آمدیم جای همه خالی .
شمام برین بد نیست

۱۳۸۷ شهریور ۱, جمعه

12+1!!!

بازم شنبه شد. پنجشنبه در یکی از نادر ترین امتحانات ایلتس که احتمال فقط در ایران برگزار میشه شرکت کردیم.
بعد از دوساعت علافی از ساعت 7 صبح ساعت 9 برنامه شروع شد و بعد یه لیسنینگ نسبتا سخت دفترا ریدینگ رو دادن خانم خوش اخلاق برگزار کننده گفت حال ریدینگ جنرال تحویل میشه ما هم همه واسه آکادمیک رفته بودیم صدای یه نه دسته جمعی اومد و طرفم جا خورد ولی دفترا پخش شد دیدیم نه جنراله صدای همه بلند شد و اهالی مجری دست پاشونو گم کردن وخلاصه برو و بیا و بالا و پایین تا معلوم شد یک اشتباه نادر پیش اومده و سوالا اشتباه اومده گفتن یکساعت ونیم بشینین بیرون تا اصلاح بکنیم حاضرین هم دبدو واسه چک کردن جوابا با هم تا اگه پاسخ نامه عوض نشد تصحیح کنن و بعد دو ساعت هم اعلام کنسلی امتحان و اعتراض و شلوغ پلوغ بازی یه عده که بلیط و پذیرش و هزار گرفتاری دیگه داشتن و معطلی وچک وچونه تا واسه طی سه ماه بعد امکان شرکت مجدد در امتحان ایجاد بشه .خلاصه فیلمی داشتیم.برگشتیم خونه دست از پا درازتر .

۱۳۸۷ مرداد ۳۰, چهارشنبه

12.75!

دو تا کامنت اونم برای اولین بار واسم خوشحال کننده بود ممنون از احوالپرسی و راهنماییتون فعلا برم درس بخونم هم راجع به تجربه امتحان ایلتس قبلی هم جریان مهاجرت شنبه براتون تعریف میکنم.

۱۳۸۷ مرداد ۲۹, سه‌شنبه

12

امتحان ایلتس پنجشنبه است و مقداری استرس طبق معمول وجود داره البته تبخالم هفته پیش عود کرده بود ولی از دفعه قبل خیلی ریلکس ترم .انشالا که پاس شه مام یه نفس راحت بکشیم
ولی واقعا آشنایی کامل با یه زبان دوم هم خیلی سخته وهم خیلی زیبا دیشب دنبال لغت قهر و آشتی بودم.جالب بود واسم میشه
sulky وpeac

۱۳۸۷ مرداد ۲۸, دوشنبه

11


جمعه برای بار سوم ایلتس میدم امیدوارم با این سه بازی بشه! حوصله ام از زبان و تکراری بودن نقاط ضعفی که ناشی از مشکل فرهنگی به نظر میاد سر رفته. دلم میخاد سریعتر مطالعه درسی رو شروع کنم تا بتونیم قبل رفتن امادگی امتحان بدست بیاریم و بعدش بریم اونجا والا مجبورم یه دور برم و بیام وبعد از کسب آمادگی دوباره بریم که کلی هزینه رو دستمون میگذاره.دیروز رو به درس خوندن گذروندم ولی راندمان خیلی پایین بود تعطیلات همیشه همینطوره . نمیدونم چرا تو خونه راحت نیستم واسه مطالعه

۱۳۸۷ مرداد ۲۶, شنبه

10

دو سه روزی سرم شلوغ بود با بولتن دفتر و کارای اداری.پنجشنبه ظهرمنزل خاله عیال بودیم وشبم دکتر شهرام یازدهمین سالگرد ازدواجشو جشن گرفته بود . جمع ده پانزده نفر از همدوره های قدیم و تجدید دیدار و خاطره ها و همسران وفرزندانی که ندیده بودیمشون . خیلی خوش گذشت تا دونیم اونجا بودی درنتیجه جمعه تا ظهر خواب و بعد سر کار تا شب یه سری به اقوام و همین دیگه.خدارو شکر مشغول و سر گرم

۱۳۸۷ مرداد ۲۲, سه‌شنبه

9

دیشب یه جوون افغانی که از طبقه پنجم افتاده بودو اورده بودن بیمارستان ساق راست ران چپ لگن وارنج چب و خونریزی داخل شکمی داش تا 2 مشغول راس وریسیدنش بودیم امروزمون خوابالو خواهد بود . داداش یارو راحت گفته بود ول کنین بمیره پول نداریم صاحبکاره مرام به خرج داده بود اورده بودش .

8


دیروز دم ایستگاه مترو دو تا ماشین پلیس و 8 نفر نیرو مراقب بودن بهشت یه وقت از زیر پای خانمها در نره !و در همین حال در 5 قدمی پشت سرشون بخاطر ورود به یه طرفه و پارک در توقف ممنوع و ایستادن دوبله ماشینها کلی آدم علاف شده بودن تو این گرمای جهنم تابستان. موندم واقعا کدوم واجبتره راست و ریس کردن جهنم موجود یا نگرانی برای بهشت فردا؟؟؟؟؟

۱۳۸۷ مرداد ۲۱, دوشنبه

7

با طولانی شدن زمان انتظار واسه مهاجرت و سبک شدن نسبی کارای زندگی و همچنین بزرگ شدن دور کمر مبارک تصمیم گرفتم دوباره ورزش رو شروع کنم . دوباره بخاطر اینکه قبل از اومدن به تهران و ازدواج با گوگولو کلی ورزشکار بودیم و مراقب سلامت و وزن ولی بعدش مدتی بود که کنار گذاشته بودم و خصوصا از وقتی همسر گرام ورزشکار شده بود منم کلی دلم هوای ورزش کرده بود . خلاصه با همراهی یکی از دوستان دو ماهی هست که در یه باشگاه ثبت نام کردیم و مشغول ورزش سه روز در هفته شدیم . باز غرض از این مقدمات صحبت راجع به مربی بدنسازی باشگاه بود که بنده خدا به نظر به دلیل فلج اطفال از یک پا مشکل داره ولی بالا تنش غولییه دیروز فکر میکردم من اگه از یه پا فلج بودم چقدر دنبال یه شغل در زمینه ورزش می رفتم . تو دلم اراده شو تحسین کردم و گفتم کله پوک یاد بگیر 20 دقیقه میدوی غیزت در میاد . کلی انگیزه داد.

۱۳۸۷ مرداد ۱۹, شنبه

6

یه جمعه ی بیمزه و یک شنبه شلوغو طی کردم و نشد پست بذارم .یه جایی تو وب راجع به قوانین مورفی میخوندم و خودم اسمشونو گذاشتم قوانین بد شانسی . اگر تا حالا باشون برخورد نکردین یه چرخی تو وب بزنین پیدا میشن و با مزه هستش بدون هیچ توجیهی بد شانسیها یا در واقع مسیلی رو که ما اسمشو بدشلانسی میزاریم ردیف کرده که خیال نکنیم اتفاق خیلی نادریه مثلا دیرت باشه وسیله جا بذاری یا پول نبری خرج پیش بیاد و این حرفها .حالا غرض ازین روده درازیا دیروز یه عزیزی یه مطلبی رو دستنویس داد که با تایپ شدش مقایسه کنم و من هم در یک نگاه اجمالی دیدم مطابقت داره و بهش برگردوندم بعد از یه وقفه ای راجع به همون نوشته صحبتی شد که اون عزیز میخواست رو یه جمله خاص دست بگذاره و همون جمله هه نبود !! یعنی جا افتاده بود و من ندیده بودمش -کلی احساس ضایع شدن کردم.

۱۳۸۷ مرداد ۱۶, چهارشنبه

5


از نکات جالب دنیای مجازی اطلاعات مختلف خصوصی آدمها است که گاها بدون اینکه بخواهی میبینی و خبر دار میشی یافقط کافیه یه کم فوضول باشی و یا طرفت هم مثل ما ناشی باشه .بعد مثلا وقتی به یه نفر که فامیل هفت پشت اونورترته تولد همسرجونشو تبریک میگی وگوشاش قرمز میشه و دوتام شاخ خوشگل رو سرش سبز میشه. میخواستم امروز عکس یکی از نوه هامو بذارم ولی نمدونم چرا لودر کار نمیکنه تا بعد
.

4


یکی از اتفاقات خوب طی این چند ماه انتظار آشنایی با بچه های خوب زیر آسمان استرالیا بوده که واقعا در اطلاع رسانی و تقسیم نگرانیها کمک زیادی به گذروندن این دوره کردن و خوشبختانه دسترسی مناسب من به اینترنت هم کمک زیادی برای استفاده بیشتر از اینفرصت بهم داد. دیروز خبر خوش ویزای یکی از بچه های گروه ( پگاه اولی عزیز) و شادی اون این حس رو بهم داد که واقعا وقتی مهربانی در میان باشه حتی دوستای هرگز ندیده فضای سایبر هم چقدر برای آدم عزیز میشن . انشالا خداوند هرچه خیر هست برای هممون قسمت کنه. از سایت مینی نوا که با نرم افزار پی 2پی مطالبو اشتراک میزاره یه فایل 2000 تایی عکس از نشنال جیوگرافیک کرفتم می خام برا تزیین اینجا هر روز شانسی یکیشو اپ کنم این مال امروز.

۱۳۸۷ مرداد ۱۴, دوشنبه

3

میگن تا سه نشه بازی نشه امروز 15 مرداد واین سومین پست منه. پست قبلی راجع به انتظار مهاجرت گفتم بد نیست راجع به پروسه ماجرا هم بگم . من بعد فارغ التحصیلی تصمیم داشتم برم اونور اب و استارت کارو با برنامه ریزی واسه کانادا شروع کردم ولی مشکل زبان و امتحانات اونطرف وبیشتر از همه هزینه ها باعث شد نتونم کارو پیگیری کنم بعلاوه حوصله 6 سال تو صف موندن رو نداشتم تا خدا قسمت کرد با خانم گوگول ازدواجیدیم و با تلاشها و تغییر برنامه های کاری سغی کردیم سر و سامانی به شرایط زندگی بدیم که به خاطر مسایل مختلف فقط منجر به کلی ضرر مالی و زمانی شد این شد که دوباره به فکر افتادیم این بار به همراه عیال بریم و این بار با هر ضرب وزوری بود پولو دادیم به یه به اصطلاح وکیل و با راهنمایی ایشون با یه سابقه کار به قولی صوری برنامه رو واسه رفتن جور کردیم ولی ظاهرا حالا به خاطر تعدد اقدام از این راه جریان دچار مشکل و توقف شده و به هر حال ما سر کار موندیم فکر کنم اگر با مسیر عادی کارو انجام می دادیم حالا به نتیجه رسیده بودیم

2

ما یعنی من و گوگولو دوساله داریم انتظار میکشیم که برای مهاجرت به استرالیا بمون ویزا بدن ولی متاسفانه دچار خنسی شدیم و علی رقم اینکه بطور معمول نباید این پروسه بیش از یک سال و نیم طول بکشه ولی ما همچنان علافیم البته این موضوع رو تا حدی به فال نیک می گیرم چون تو این فرصت کلی از مسائلمون کمتر شده و باز هم متاسفانه من هنوز نتونستم برای کارم به نمره ایلتس مورد نیازم برسم و همینطور کلاس می رم. بعله دیگه یکم خنگییت نهفته داشتیم که رو شده.