آري آري زندگي زيباست زندگي آتشگهي ديرنده پا برجاست گر بيفروزيش رقص شعله اش در هر كران پيداست ورنه خاموش است و خاموشي گناه ماست
۱۳۸۷ آبان ۷, سهشنبه
53-توجه
نیاز به توجه واسه خانمها در حد نیازهای اساسی مثل آب و هوا می مونه. سن سال واینا هم نداره از 3 سالگی تا موقع ملاقات با عزرائیل این نیاز رو بطور طبیعی دارن .متاسفانه آقایان تو این زمینه بسیار کند ذهن هستن و چون نمی تونن به مقدار کافی این نیازو برطرف کنن خیلی گرفتاریها میکشن که جای کلی بحث داره .دیشب یه مریض 62-3 ساله داشتم با کلی علائم افسردگی و با داماد و دختر و عروس و پسر اومده بودو علایم کاملا به اصطلاح سوماتیزه که قلبم و دستم و پیشونیم و اینجام و اونجام . و امابعدش براتون بگم که ؛ماموپلاستی و اپرونکتومی شده( سینه و شکم بازسازی شده)تتوی لب و ابرو چشم و ناخن کاشته با کفش نقره ای و استرچ فاق کوتاه که لورچ نخ در بهشتش هم خطش پیدا بود( نگین عجب دکتر حیزی واوا وا؛ بخدا همشو در یک نظر دیدم ,تجربه حرفه ای یه :)) ) خلاصه حین معاینه هم که پا جمع کردن ونرمه دست گاز گرفتنش دیگه اند عشوه کرشمه ؛فشارشم شونزده بود که بعد نوارو زیر زبونی؛ یه دستی به پیشونی و یه آمپول اسکازینا همچی میزون شد.دلم می خاس بزنم تو مخ اطرافیان بگم اخه کورای الاغ ؛ یائسه شده و همسرش مرده و نمی دونم نوه بزرگ داره و عروس و دوماد و کوفت زهر مار دلیل نمیشه دلش نخاد یکی فشارش بده و گاز گازیش کنه . خوب بدبخت دل داره شما هارو دورش میبینه و رفتاراتونو با هم تماشا میکنه و خوب به جسم و روحش فشار میاد از یه جایی قیزش در میاد دیگه بیچاره .مامان بزرگ خودم می گفت آلمان آگهی میکنن که پارتنر جوان برا همراهی با خانم مسن بعدم با هم میرن تفریح و این ور اونور آخرشم پولشو میدن.خوب اینجا که نیست فکر کنم یکی باید این توجه رو در آقایون بیدار کنه که تورو خدا به همه خانوما به چشم خار مادری نگا نکنین. یه کم ابراز توجه (خیلی باشه که فبها)به خانمها به شکل منطقی و درست و البته مداوم و ملایم باعث جلوگیری از بسیاری از مشکلات سلامت میشه بخدا.
52-حکاکین
دو روز بود نمی تونستم وارد وبلاگم بشم و میدیدم یه چیزایی تغییر میکنه مثلا اون امار گیر ویزیبل شد یافرمت لیست پست ها عوض شد . ولی امروز دوباره تونستم داخل شم نمی دونم این مدلی هم ممکنه یک وبلاگ هک شده باشه یا اشکالات سیستم بلاگره.
۱۳۸۷ آبان ۵, یکشنبه
51-سرخک
این جمله جالب بود؛ کپی پیست هم مجانی
They say love's like the measles—all the worse when it comes late in life.
Douglas Jerrold (1803-57)
They say love's like the measles—all the worse when it comes late in life.
Douglas Jerrold (1803-57)
۱۳۸۷ آبان ۴, شنبه
۱۳۸۷ مهر ۳۰, سهشنبه
49-عزم
خوب ماه جدید شروع شد تصمیم دارم برنامه درس خوندن رو جدیتر کنم و یه کم از دوز اینترنتم کم کنم وقتو بزارم واسه درس.حالا بگرد تا بگردیم.
۱۳۸۷ مهر ۲۹, دوشنبه
48-ریشه
شش ماه قبل که یک مادر بزرگ خیلی عزیز رو از دست دادیم ,تو مراسمات عزاداری اعضای فامیل خیلی از دوری و بی خبری از هم گلایه داشتن و ازینکه داریم ,با از دست دادن این بزرگترها در فامیل پراکنده تر هم میشیم ابراز نگرانی و ناخشنودی می کردن .
صحبت از تشکیل جلسات دوره ای سالیانه شدکه قبل از فوت شدن افراد ببینیمشون و یادمون باشه چقدر فامیل داریم.
خوب فکر جالبی بود؛ به علاوه قرار شد بزرگترهای فعلی فامیل یه شکلی از شجره نامه رو برا جوونترا فراهم کنن تا اونا متوجه وسعت و ابعاد خانواده شون بشن و با خیلیها که ندیدن و نمی شناسن آشنا بشن.
مدتی بعد یکی از این عزیزان یک سایت ایجاد فامیلی تری یا شجره نامه رو تو وب پیدا کرد و با زدن استارت کار و تماس با گروه اطرافیان همه رو ترغیب به ورود کرد.
سایت اسمش جنی هست؛و کار باهاش خیلی ساده و این باعث شده که ما الان شاخه ای از یه درخت با بیش از ششصد عضو باشیم که هر روز دیدن عکسا و پیاما و خبراشون حس خوبی برا همه خصوصا جوونترا به ویژه اونا که از کشور خارج شدن ایجاد کرده.
47-خز آرید
دما ی متوسط هوا این روزا با اوایل بهار فرقی نداره ولی نمی دونم چرا آدم دوس داره سردش بشه. بهار هی می خای از شر لباسهای کت کلفت خلاص شی ولی حالا با لباسای معمولی تردید داری بری بیرون. چقدر فکر آدم رو احساسات و واقعیات تاثیر داره ها.
پ.ن: حتما داره دیگه که اون یارو ترکه تو قطب وقتی فهمید اسکیموها چون تلقین میکنن سردشون نمیشه فرداش از گرما زدگی مرده بود.
۱۳۸۷ مهر ۲۸, یکشنبه
۱۳۸۷ مهر ۲۶, جمعه
45-عشقه
وقتی اونقدر عصبانی میشی که حاضری اول زیر مشت و لگدت لهش کنی ؛بعد خفش کنی ؛و بعد تیکه تیکش کنی بریزی تو سطل مکانیزه شهرداری ؛و اونوقت هیچکدوم اینکارا رو نمیکنی وهمه اپینفرین خونتو خرج رگهای قلبت میکنی و فقط میشینی و هیچی نمیگی تا پشیمون بشه و بیاد .
فکر کنم اینا ناشی از عشقه........ شایدم خریت یا حماقت یا ترس .
ولی خدا کنه عشق باشه
فکر کنم اینا ناشی از عشقه........ شایدم خریت یا حماقت یا ترس .
ولی خدا کنه عشق باشه
۱۳۸۷ مهر ۲۵, پنجشنبه
44-سخته
دختره لای چادر و رو دست برادرش بود که آورد انداختش رو تخت اطاق معاینه و مادرش که گریه وزاری میگرد و مثل گرامافون گیر کرده می گفت دخترم مرد دخترم مرد. یه مرد جوون و خیلی ریغو و فکستنی هم پشت بندشون اومد تو . برادر پاها رو ماساژ میداد و مادر سینه شو باد میزد و آخری هم پیشانی دختر و نوازش می کرد و می بوسید و همه میگفتن دکتر بیا خلاصه با زور تهدید به اخراج مادره ساکت شد و برادر هم رفت کنار تا من تونستم طرفو ببینم در نظر اول معلوم بود حمله ی هیستیری هستش ولی من معاینه و شرح حالمو گرفتم و برای اطمینان اطرافیان از زنده بودن طرف کمی الکل دم دماغش زدم که پا شد نشست ,و بعد دوباره خودشو ولو کرد. با دستور آرام بخش تو سرم فرستادمش تزریقات .نیم ساعتی بعد از تو سالن انتظار صدای چک و چونه افراد خانواده رو با هم شنیدم که ظاهرا بین مادر و اون آقا ماچ مالی کنه و برادرا دعوا بود. برادره کمی بعد اومد تو و آقای داماد رو هم آورد تو که تلو تلو می خورد و در حال تپر شدن بود که اینم ببینین گفتم چی شده اینم عصبی شده گفت نه این سرطان داره!! گفتم : چی -گفت: خون - چه نوعی - نمیدونم - چه درمانی داری میشی- هیچی - یعنی چه - نمی دونم دوا ندادن گفتن لنفومه و کورتون باید بخوری ؟!!خلاصه من که نفهمیدم واقعیت چیه چون بیشتر به قیافش میومد معتاد باشه تا سرطانی ولی کمی دلداری دادم که بعضی لنفومها قابل درمان وفاقد خطر جدی هستن و اونم با یه آرامبخش فرستادم رفت.موقع رفتن مادر اومد تو و برادر آوردش که به این بگین که مرض پسره خطر نداره .هنوز شروع به سخنرانی نکرده بودم که مادر با لهجه شمالی شروع کرد که: این دختره خر لیسانس زبان داره بعد با این پسره که سواد نداره داره ازدواج میکنه اول کاری و سر عقد پسره گفته سرطان استخوان داشتم و همون روزم با اجاره یه اطاق دخترمو بدون هیچ مراسمی برده و حالا هم روزا میبره با موتور این ور اونور شب میاره و امروزم که بهش اعتراض کردم میگه من سرطان خون دارم که باعث غش کردن دخترم شده آخه آقای دکتر ................ واقعا مونده بودم من چه وظیفه ای دارم .واسه درمان خریت .. عشق..حماقت..واینجور امراض چرا هیچ کورس درسی نداشتیم ؛ آخه کدوم مرکز مشاوره ای حالا میتونه کمک کنه اصلا به کی باید کمک کرد..و آخر پسر دست مادرو کشید و عذر خواهی کنان رفت.
سخته والاهه؛ گاهی واقعا سخته
۱۳۸۷ مهر ۲۴, چهارشنبه
43-مرد
تو سفرای روزانه با مترو مجبورم آدمهای متنوعی رو ببینم .دیدن پسرای ابرو برداشته با تی شرتهای کوتاه و برق برقی و شکم نما با شلوارهای فاق کوتاه که همش نگران لیز خوردن اونها از ک.ن طرف هستم دیگه عادی شده ولی دیدن دخترایی که گاها با این پسرا هستن همیشه واسم جای سواله ایا واقعا اون موای تیغ تیغی و ته ریش بزی میتونه بعنوان یه تیپ مردونه جذاب باشه جالبه که اغلب این خانوما خودشون خیلی اجق وجق نیستن و حتی موارد چادری هم دیدم ولی دلم میخواد یکی بگه آخه مگه مردهم اینقدر میتونه گوگوری مگوری باشه و به عنوان مرد از طرف یه زن انتخاب شه یا شاید نمی دونم فقط دوست دختریکی بودن که اسمش مردونس کفایت می کنه
۱۳۸۷ مهر ۲۳, سهشنبه
42-دوست نداشتم
هفت هشت سال قبل واسه اولین بار با وبلاگها آشنا شدم ولی اونموقع به جز چند وبلاگ سیاسی مثل آقای بهنود کسی جلبم نکرد و تعقیبشون نکردم تا بعد از بهبود مجدد دسترسی به اینترنت و اطلاعات خوب بدست اومده از این راه واسه جریان مهاجرت به وبلاگهای مختلف سرک کشیدم و اخیرا مشتری ثابت همایون خیری ؛آنی دالتون ؛ ویولت ؛ یه فتحی؛گیلاسی بودم .خوندن وبلاگ مثل خوندن کتاب بود یا شاید پاورقی ولی نمیدونم مثل حسی که نسبت به کتابا مورد علاقم داشتم هیچ وقت دلم نمی خاسته فیلمشون رو ببینم یا نویسندشونو به قیافه و از نزدیک بشناسم یه جورایی به تخیل خودم بیشتر علاقه داشتم تا واقعیت وترجیح می دادم ازشون تصویری نبینم ولی گیلاسی خودشو زور زور کرد تو چشم اینقدر گفته بود که نمیشد کنجکاوی نکرد و ندیدولی خوب دوست نداشتم دیگه.ناچارا از دیدن همشون خوشوقت شدم:)
41-دکترا
خانم حدودا 40 ساله با سر وضع مرتب و مو مش کرده و لنزهای آبی جیغ که تو چشم میزد.ازدر که اومد تو استیلش افسردگی و اضطراب دیده می شد ولی از علایم انفولانزا شکایت داشت طبق معمول تو شرح حالش سراغ منتال استیت رفتم که بی مقدمه شروع کرداز وضعیت پریشانش شکایت کردن.: آقای دکتر من از همسرم طلاق گرفتم و خیلی روحیه ام خرابه خودم تحصیلات دکترا دارم ولی نمی خام به روانپزشک مراجعه کنم دو تا بچه دارم و نمی دونم باید با این وضع چکار کنم شاغل هستم ولی نمی خام کسی تو محل کارم بفهمه ........ خلاصه یه تخلیه فلاش تانک مانند وبعد که آرام شد شروع کرد منظم کردن جریان که مچ همسرشو در حالی که با سه تا زن دیگه تو خونه بوده گرفته و بلافاصله طلاق و حضانت بچه ها رو گرفته .آقای همسر یه لر ثروتمند بوده وپانزده سال زندگی مشترک داشتن و بعد این جریان معلوم شده بود طرف از 13 سال قبل با یه شناسنامه دیگه یه زن دوم هم داشته . من با یه مقدار توصیه تاکید به انجام مشاوره راهیش کردم و در حالی که لبخند محوی از رضایت رو لبش بود رفت .من مونده بودم با یه علامت سوال به چه گندگی که آخه چطور یه زن اینقدر از شوهرش دوره که طرف در 13 سال از 15 سال زندگی مشترک؛ یه زن دیگه داشته و این نفهمیده .تازه آدم شاغل و فعال در اجتماع با تحصیلات در حد دکترا ؛و اینقدر مونده تا بالاخره اتفاقی حین خانم بازی طرفو دستگیر کرده مگه میشه؟حالا یارو لر هم بوده که مظهر هالوگی وزیادی ساده بودن هم هست و خانم تهرانی.چه شود
۱۳۸۷ مهر ۲۰, شنبه
40-خدای من
یکی از دوستان سایت آسمان استرالیا یه وبلاگ داره که توش با اصرار تمام پنبه تمام عقاید مذهبی ملت رو زده و خلاصه اول و آخر دیا نت رو به باد داده . اینکار رو هم با صرف وقت و تحقیق و به زعم خودش خیلی علمی هم کرده .مطالعه مطالبش در خونه و بحث روی اونا باعث یه چالنجی شد که سوژه امروزو دستم داد. میکن چرچیل تویه مهمونی حسابی مست و پاتیل بود یه خانم خبرنگاری به دنبال سوژه اومد کنارش و دوبار بلند صداش کرد و وقتی توجه همه جلب شد و جوابی نگرفت گفت: تو مستی , تو خیلی مستی , تو وحشتناک مستی , تو افتضاح مستی که یهو چرچیل سرشو کرد بالا به یارو گفت تو زنیکه... زشتی ,خیلی زشتی ,وحشناک زشتی افتضاح زشتی . حالا من فردا صبح مستیم میپره ؛ببینم تو چه غلطی می کنی. حس کردم حکایت مانی عزیزه؛ دین هرچه هم معایب و نکات غیر منطقی و عجیب واسه یه گروه تحصیلکرده و اهل مطالعه و تعمق داشته باشه واسه یه اکثریتی چیزی درش تغییر نمی کنه و فردا که بلند شن همون احساسی رو بهش دارن که بعد دیدن این نقاط ضعف داشتن .ولی این مانی واره ها هستن که با فاش شدن طرز تفکرشون باید نگران سرشون باشن . نمی دونم اصلا ضرورت بیان این مسایل چقدر جدیه چون اگر از طرف دیگر به مسئله نگاه کنیم ؛در وجود این عقاید برای اون گروه اکثریت خیلی مزایا میبینم که با حذفش واقعا دچار بی هویتی و مشکل میشن . این نکات ضعف تو تمام نهله های فکری و اقسام ادیان و مذاهب هست و واگو کردنشون چیزی رو تکون نمیده چون ضرورت و نیاز غریزی آدمها و شاید اجبار محیط وتاریخ رو نمیشه با این جور برخوردا حل و فصل کرد. این اکثریت همون آدمهایی هستن که جوامع و جریانات درون اونو میسازن و همه این اجزا در انواع ادیان از نیازهای اونا سرچشمه گرفته .از شکل و فرم پرودگار, تا نوع و شکل عبادت, تا واسطه ها و نمادها .اینها هستن و واقعیتن و با رد یا قبول ما هم عوض نمیشن. ماهم باید عقایدمون رو برای خودمون نگه داریم و به یه سری کلیات که همه مذاهب و منطفها تاییدش میکنن نگاه کنیم.دروغ نگفتن دزدی نکردن ؛بند و بار داشتن وتعهد به جمع و خیلی چیزای خوب که با دین و بدون دین خوبه و جای شک نداره واگر از جانب ما تایید شه اعتبار خود مارو افزایش میده و جامعه رو به سمت بهتر شدن و به قول مانی بیداری سوق میده نه خورد کردن اساس بینشی جامعه .الان مانی عزیز درمحیطی هستش که اگر کسی ازش بپرسه دینت چیه میتونه بره ازش شکایت کنه بنابر این شاید اونم به این نکته برسه که بهتره خیلی درگیر تطابق ظواهر و وسایل در موضوعات اعتقادی نباشیم و با شخصی تلقی کردنشون اجازه بدیم عیسی به دین خودش باشه موسی به دین خودش .
۱۳۸۷ مهر ۱۷, چهارشنبه
39-کویر
واسه اولین بار دعوت رسمی شده بودم که یه نمایشگاه عکسو ببینم ( نمایشگاه کارهای استاد قلمسیاه در گالری سیحون به اسم خوابگاه خورشید وبا مضمون کویر) .
نمی دونم من دچار مشکلات فرویدی هستم یا واقعا کویر اینقدر که من حس می کردم انحنا های سک سی داره ؛ البته از هنر جناب قلمسیاه هم به حق نباید گذشت به هر حال بسیار زیبا بود و لذت بردم . نمی دونم چرا قبلا این کارو تجربه نکرده بودم که برم گاهی یه هوای فرهنگی بخورم.
نمی دونم من دچار مشکلات فرویدی هستم یا واقعا کویر اینقدر که من حس می کردم انحنا های سک سی داره ؛ البته از هنر جناب قلمسیاه هم به حق نباید گذشت به هر حال بسیار زیبا بود و لذت بردم . نمی دونم چرا قبلا این کارو تجربه نکرده بودم که برم گاهی یه هوای فرهنگی بخورم.
۱۳۸۷ مهر ۱۶, سهشنبه
38-برنامه
خوب با پشت سر گذاشته شدن امتحان ایلتس باید برنامه ریزی مطالعه واسه امتحان بعدی رو شروع کنم وتلاشم شرکت در امتحان طی سه ماهه و یا ترجیحا ماه اول سال اینده هستش.کار سختیه که امیدوارم با سرعت مناسبی از پسش بر بیام چون به هر قیمت شده میخام تو سال آینده موو کنم اونطرف و با توجه به اینکه الان نزدیک ماه بیست وچهارم انتظارمون هستیم قاعدتا باید دیگه نتیجه قضایا روشن بشه انشالا.
با پاس کردن امتحان ام سی کیو یه راه دوم هم در اختیارمون قرار میگیره که با استفاده از موقعیت اون هم میشه مهاجرت رو عملی کرد. خداوند هرچه خیره قسمت کنه.
پ . ن چون خودم چندان مشتری ندارم از گیلاسی عزیز ( بانوی شاخ وبلاگستان:))) خواهش کردم از مراجعینش در مورد نظر همسران وبلاگ داران و برخورداشون با وبلاگ طرف مقابل بپرسه که جوابهای اونا و خصوصا پست خود این دوست عزیز سایبر واقعا جالب و طبق معمول با مزه بود.خودم علی رقم اینکه یک لینک از اینجا بالای هوم پیج دستگاه خونه گذاشتم هنوز نظری از همسر جان دریافت نکردم که نمی دونم باید خوشحال باشم یا نه؛ حالا فقط تصمیم دارم اون لینکو پاک کنم ببینم عکس العملی داره یا نه.
۱۳۸۷ مهر ۱۵, دوشنبه
37- بسیار سفر باید (2)
در برگشت از شمال تو جاده من پشت رل بودم و بقول اصفانیها شووی شووی می رفتم که اول هزلر چم افتادم پشت یه آردی مسافر کش با دوتا مسافر زن در صندلی جلو!! منم با آرامش دنبالش می رفتم که بعد چند دقیقه ای صدای همسر جان در اومدکه پس سبقت بگیر .ماشین جدید اتوماته و من هنوز خیلی با سیستم آداپت نشدم خصوصا واسه معکوس و سبقت و اینا چندان راحت نیستم فلذا به رانندگی با ملایمت ادامه دادمو بالاخره تو تونلهای بالای هزار چم فرصت رو مناسب دیدم که در سطح صاف و با دید مناسب متخلفانه سبقت بگیرم ؛خداییش هم اولین خلافم تو جاده بود . هنوز از نصف ماشینه رد نشده بودم که یه ماشین پلیس تو دهنه تونل از روبرو اومد و دور زد و وایساد منتظر من.آقا سوختن نواحی خلفی تحتانی از یک طرف انفجار همسر از یک طرف دیگه و قبض بیست هزار تومنی جریمه همه باعث انبساط خاطر فراوان در انتهای سفر شد تازه بماند که چقدر سیبهای جناب سروان پلیس را برق انداختیم تا بی خیال گواهینامه مون شد.
۱۳۸۷ مهر ۱۴, یکشنبه
35-بسیار سفر باید
آقا رفتنیم شمال جای همگی خالی و در مسیر رفت از جاده چالوس نزدیک مرزن آباد که این کوهها سفید میشن و روش سرو کاشته شده ؛ هوای نیمه ابری یه نور پردازی زیبایی ایجاد کرده بود که بسیار هوس انگیز بود واسه عکس ما هم که ماهر در عکاسی و همسر جان هم رانندگی میکردند پس دوربین رودر اوردیم و شیشه رو پایین کشیدیم و کله رو کردیم بیرون و د عکس بگیر.بعدم نشستیم به تماشای هنر خودمون که تو یه پیچ کنترل ضبط ماشین که همسر جان جدیدا انداخته رو ماشین لیز خورد و فرطی پرت شد بیرون از پنجره .اولش که نفهمیدیم چی شد ولی بعد یهو جای خالیشو دیدم و اعلام کردم و ابتدا همسر منفجر شدند و هنر و حیثیت مارو زیر سوال بردن و بعدم دور زدن و در محل مشغول تفحص شدیم تا کنترل مفقود رو کشف کنیم .من که موفق نشدم ولی خود همسر گرام یافتش ؛خوشبختانه(در نظر اول) فقط در و باطریش گم شده بود ما هم برش داشتیم وخوشحال حرکت کردیم.حالا چند روزه داریم دنبال در میگردیم و معلوم شده که کل ارزش کنترل ضبط به درشه چون بدون اون کار نمیکنه و یدک هم نداره!! آخر هم امروز یه نو شو خریدم تا همسر عزیز از کول ما پیاده شه.
۱۳۸۷ مهر ۱۳, شنبه
34- استرس
خوب عید همه مبارک . ما هم رفتیم سفر و اومدیم و رفتیم عروسی و رفتیم کشیک و حالا هم سرکار هستیم و بعد این چند روز زندگی تنبلانه میخام آپ کنم ولی چون کلی کار زمین مونده دارم نمیشه.
یکی از دوستان واسه کاهش استرس ترکوندن حبابهای این لفافهای پلاستکی رو مفید میدونه و این لینکو معرفی کرده که به نظرم با حال بود
تا سرگرمید منم برم به کارام برسم
یکی از دوستان واسه کاهش استرس ترکوندن حبابهای این لفافهای پلاستکی رو مفید میدونه و این لینکو معرفی کرده که به نظرم با حال بود
تا سرگرمید منم برم به کارام برسم
اشتراک در:
پستها (Atom)