۱۳۸۷ مهر ۲۵, پنجشنبه

44-سخته


دختره لای چادر و رو دست برادرش بود که آورد انداختش رو تخت اطاق معاینه و مادرش که گریه وزاری میگرد و مثل گرامافون گیر کرده می گفت دخترم مرد دخترم مرد. یه مرد جوون و خیلی ریغو و فکستنی هم پشت بندشون اومد تو . برادر پاها رو ماساژ میداد و مادر سینه شو باد میزد و آخری هم پیشانی دختر و نوازش می کرد و می بوسید و همه میگفتن دکتر بیا خلاصه با زور تهدید به اخراج مادره ساکت شد و برادر هم رفت کنار تا من تونستم طرفو ببینم در نظر اول معلوم بود حمله ی هیستیری هستش ولی من معاینه و شرح حالمو گرفتم و برای اطمینان اطرافیان از زنده بودن طرف کمی الکل دم دماغش زدم که پا شد نشست ,و بعد دوباره خودشو ولو کرد. با دستور آرام بخش تو سرم فرستادمش تزریقات .نیم ساعتی بعد از تو سالن انتظار صدای چک و چونه افراد خانواده رو با هم شنیدم که ظاهرا بین مادر و اون آقا ماچ مالی کنه و برادرا دعوا بود. برادره کمی بعد اومد تو و آقای داماد رو هم آورد تو که تلو تلو می خورد و در حال تپر شدن بود که اینم ببینین گفتم چی شده اینم عصبی شده گفت نه این سرطان داره!! گفتم : چی -گفت: خون - چه نوعی - نمیدونم - چه درمانی داری میشی- هیچی - یعنی چه - نمی دونم دوا ندادن گفتن لنفومه و کورتون باید بخوری ؟!!خلاصه من که نفهمیدم واقعیت چیه چون بیشتر به قیافش میومد معتاد باشه تا سرطانی ولی کمی دلداری دادم که بعضی لنفومها قابل درمان وفاقد خطر جدی هستن و اونم با یه آرامبخش فرستادم رفت.موقع رفتن مادر اومد تو و برادر آوردش که به این بگین که مرض پسره خطر نداره .هنوز شروع به سخنرانی نکرده بودم که مادر با لهجه شمالی شروع کرد که: این دختره خر لیسانس زبان داره بعد با این پسره که سواد نداره داره ازدواج میکنه اول کاری و سر عقد پسره گفته سرطان استخوان داشتم و همون روزم با اجاره یه اطاق دخترمو بدون هیچ مراسمی برده و حالا هم روزا میبره با موتور این ور اونور شب میاره و امروزم که بهش اعتراض کردم میگه من سرطان خون دارم که باعث غش کردن دخترم شده آخه آقای دکتر ................ واقعا مونده بودم من چه وظیفه ای دارم .واسه درمان خریت .. عشق..حماقت..واینجور امراض چرا هیچ کورس درسی نداشتیم ؛ آخه کدوم مرکز مشاوره ای حالا میتونه کمک کنه اصلا به کی باید کمک کرد..و آخر پسر دست مادرو کشید و عذر خواهی کنان رفت.
سخته والاهه؛ گاهی واقعا سخته

هیچ نظری موجود نیست: